علیمحمد
اسکندریجو
این روزها که ساختار
شکننده دولت-ملت یکی پس از دیگری در خاورمیانه یا همان خاور خون چنین سهمناک فرو
می ریزد و همدلی فرقهای یا عشیرتی جانشین میهن دوستی و منافع ملی گشته است، ما
ایرانیان در این برزخ تاریخی به حماسه اسفند مصدق بیش از پیش نیازمندیم. کیست
نداند آنچه امروز در منطقه می گذرد، نتیجه ی نادیده گرفتن پیام آرمانی دکتر محمد مصدق
در فرآیند دولت-ملت سازی است. نخست وزیر
ایران یکی از دولتمردان برجسته ای بود که اعتبار و ارزش "شهروند" شدن و چگونه
حافظ منافع ملی شدن را به ما نشان داده است. ایران یک تاریخ عمومی دارد که
آکنده از نظام های "مطلق" است، همزمان اما ایران یک تاریخ شهروندی نیز
دارد که اسفند مصدق آغاز آن است. به پیروی از جنبش مشروطه دکتر مصدق نخستین
رویکرد شهروندی و خیزش فرا قبیله ای را در خاورمیانه آغاز کرد. امروز اما بازگشت دوباره
این منطقه به همان ذهنیت عشیرتی و اماراتی و تعیین وسعت وطن که شعاع آن در همان محدوده
چند کیلومتری خانه و کاشانه باشد آیا به میهن دوستی و فضیلت شهروندی اهالی نگون
بخت خاورمیانه هیچ یاری کرده است؟
اگر حماسه نفت در بیست
و نهم اسفند و نقش سنگین آن در سرنوشت ایران، پاره ای از تاریخ معاصر ما نیست پس آیا
مصدق چپاول بیگانه از منافع ملی ما را بیهوده به چالش کشیده بود؟ آیا در زمان مصدق
شرم آور نبود که دولت های کوچک خلیج فارس سود نفت را پنجاه پنجاه با امریکا و
انگلیس تقسیم کنند اما ایران همچنان شانزده درصد از فروش نفت بهره داشته باشد؟ بی
گمان دکتر مصدق هیچ گونه "مصونیت" تاریخی ندارد و پندار و کردار سیاسی
او باید نقد تاریخی شوند. بااین حال کوشش در کاهش جایگاه ملی او و بیان تعبیرهای
سطحی از گذشته ی آن زنده یاد (به زعم این که از او اسطوره زدایی شود) هیچ از
مقام و منزلت او نمی کاهد. دلواپسان وطنی اخیرا مطلبی در دنیای مجازی منتشر کردند
که نخست وزیر در هنگام صدارت، برخی از خویشان و بستگان را به سمت های بالا برگزیده
است؛ پیداست پاسخ پوپولیستی به این "گلایه" آن است که از مشروطه تا هنوز
مگر همه دولتمردان ایران به هنگام وزارت و صدارت، خویشان و وابستگان را در سمت
های بالا انتخاب نکردند؟ حال چرا در آستانه سالگشت ملی شدن نفت، دلواپسان چنین نیش
گلایه را به تیغ کنایه می آمیزند تا به زعم خویش مصدق را نیز فرصت طلب ترسیم کنند؟
زنهار! به بهانه نقد سازنده از دکتر مصدق در دام سفسطه، لفاظی و رتوریسم بازاری
گرفتار نشویم تا به خیال خویش "ترهات" ببافیم تا اسطوره بشکنیم و در تور
اندازیم. حماسه اسفند را نباید "ولگاریزه" کنیم چرا که پاره ای درخشان
از تاریخ معاصر ایران زمین است و نماد اراده ملی همه شهروندان و میهن دوستان برای
حفظ منافع ملی به حساب می آید.
چنانچه به فرآیند
دولت/ملت سازی در تاریخ معاصر آلمان و نقش "بیسمارک" صدراعظم آهنین در
این فرآیند ملی/میهنی نظری بیاندازیم، خواهیم یافت دکتر مصدق و یارانش نیز در
اسفند ماه کوشیدند حماسه ای از سنخ چیستی "اراده ملی" و نیز چرایی حفظ
منافع ملی را به ایران هدیه کنند. به بیانی، مصدق و صدراعظم آلمان به لحاظ تجلی
این اراده ملی در پروسه خطیر دولت – ملت سازی می توانند با یکدیگر متقارن شوند. پس
از ملی شدن نفت نه تنها چرچیل فرتوت، دیگر نتوانست به آسانی پای سفره ایران
بنشیند بلکه مصدق به جوامع عشیره ای/قبیله ای خاورمیانه هم نشان داد تا بکوشند
از آن پس دیگر بومی و محلی نیاندیشند بلکه ملی و میهن دوست شوند. دکتر مصدق از ما
می خواهد که سرمایه ملی را به اندازه سرمایه محلی (مناسبات طایفه ای) اهمیت و
ارزش دهیم؛ این پیام مصدق است که نقش او را به اندازه اهمیت ملی کردن صنعت نفت می
تواند برجسته سازد.
دکتر مصدق به نیکی
دریافت سرمایه نفتی ما در گروگان بریتانیاست؛ آنگاه او نخستین جنبش شهروندی یا فرا
قبیله ای را به روش ملی و میهنی آغاز می کند. اوست که باید به نمایندگان پارلمان
هشدار دهد منافع ایران و درآمد نفتی را فدای ذهنیت و منافع بومی و قومی و عشیره ای
نکنند. جمال عبدالناصر مصر سپس از نخست وزیر ایران و حماسه اسفند می آموزد که
چگونه "کانال سوئز" را ملی اعلام کند. آن زمان رئیس جمهور "پان عربیست"
و روسوفیل مصر که شدیدا زیر نفوذ شوروی و مقامات کرملین بود، بجای قدرشناسی از
دکتر محمد مصدق و الگوی میهنی وی، بذر کینه بین همسایگان ایران پاشید و نام خلیج
فارس را جعل کرد که از آن پس نه تنها نام جاوید خلیج فارس بلکه امنیت نیلگون آن را
نیز به مخاطره انداخت. با توجه به آنچه امروز در خاورمیانه می گذرد مصدق ایران و
ناصر مصر هیچ تقارنی با هم ندارند.
شش سال پیش از ملی شدن
نفت زمانی که دکتر مصدق وکیل مجلس بود از کانال سیاسی با لحنی محترمانه و
دیپلماتیک از مقامات شرکت نفت ایران و انگلیس خواسته بود که در قرارداد شصت ساله
تجدیدنظر کنند و همانند کشورهای ونزوئلا، عربستان و عراق سود نفت را بطور مساوی با
ایران تقسیم کنند. بنابراین از همان شش سال پیش، مصدق یا روانشاد دکتر فاطمی و یا
مقام دیگر ناگهان ادعایی برای ملی شدن صنعت نفت و مختل ساختن فعالیت بزرگترین
پالایشگاه جهان (آبادان) نداشتند که دولت انگلیس بخواهد با یاری سازمان سیا کودتای
آژاکسی کند و دولت را براندازد سپس دویست میلیون دلار (با توجه به نرخ تورم امروز بیست
میلیارد دلار) تقاضای خسارت کند و سرانجام حیثیت سیاسی ایران را در جهان به تاراج
برد.
برپایه امتیازنامه
پیشین که بریتانیا با رضا شاه امضا کرد سهم ایران از هر بشکه نفت، تنها قرص نانی
می شد به ارزش چهار شلینگ انگلیسی آنهم به این شرط که امتیازنامه تا زمان دولت دوم
سیدمحمد خاتمی (1383) تمدید شود!
آیا تصور تاراج نفت ایران از مصدق تا خاتمی به ازای هر بشکه نفت فقط یک قرص نان
شرم آور و حیرت آور نیست؟ آیا ایرانیان نباید بدانند که چرچیل زمانی که وزیر
دریاداری بریتانیا بود قرادادی مخفی با شرکت نفت امضا کرد که کشتی های جنگی نیروی
دریایی بریتانیا در زمان صلح یا جنگ همان یک قرص نان چهار
شلینگی به ازای هر بشکه نفت را هرگز پرداخت نکنند؟ بعد از جنگ دوم بین الملل که
شرکت های امریکایی به خاورمیانه سرازیر شدند و در عراق، عربستان، قطر و کویت کوچک
برپایه پنجاه پنجاه نفت را استخراج کردند هرگز سخنی از قرارداد نود ساله و شصت
ساله به میان نیاوردند و به یقین نخست وزیر ایران هم از این نوع قراردادهای نفتی
در منطقه آگاهی داشت. حال باید پرسید در همان زمان به چه دلیل دولت انگلیس بگونه
مخفیانه عمده سهام شرکت را به نام خویش ثبت کرد و حق امتیاز (Royalty) ایران را به رسمیت نشناخت؟ از
سوی دیگر با توجه به اینکه دفتر مرکزی شرکت در لندن قرار داشت چرا چرچیل ایران را
فریب داده و از سی درصد مالیات بر سود شرکت حتی یک شلینگ هم به ایران نپرداخت؟
برپایه
اسناد موجود در آرشیو شرکت بریتیش پترولیوم (BP)
این شرکت غول پیکر در سال 1312 خورشیدی همان قرارداد یک قرص نان چهار شلینگی به
ازای هر بشکه نفت را به شرطی به رضا شاه داد که او برای بار دوم پرونده نفت را به
اجاق نیاندازد. رضا شاه به همین دلیل کاهش سهم از سود نفت بود که پرونده را به آتش
انداخت، اما قانون ملی شدن صنعت نفت که با اکثریت قاطع آرای نمایندگان در مجلس
شورای ملی به تصویب رسید و یک ماه بعد نیز به تصویب مجلس سنا رسید و فردای آن توسط
محمدرضا شاه به امضا رسید را دکتر مصدق به دفتر نمایندگی شرکت نفت در تهران
فرستاد. حال باید از بهانه جویان و دلواپسان پرسید آیا مصدق هم این قرارداد را
باید به درون اجاق می انداخت؛ چنانچه پاسخ منفی است پس این همه کنایه و گلایه از
او برای چه؟
به راستی آیا امروز
خاورمیانه به همان سودای مالیخولیایی دچار نگشته که در همسایگی ایران برخی همچنان
شیفته نظام عشیرتی و امارتی شده و برای نابودی هر چه ملی و میهنی است جنگ می کنند؟
در زمان مصدق آیا همسایگان ما علیرغم نفت فراوان باز به همین سیاق سنتی و اماراتی
اداره نمی شدند؟ دکتر محمد مصدق نخستین سیاست مدار خاورمیانه است که با ملی کردن
صنعت نفت به آنان آموخت که یک کشور باید با یک رویکرد ملی و میهنی اداره شود و نه
با ذهنیت قبیله ای و امیرنشینی بنابراین چندان گزاف هم ننوشته ام چنانچه -
بلحاظ تاریخی - بخواهم نخست وزیر نامی ایران را در در ردیف نام آوران جهان از
شمار بیسمارک صدراعظم ملی مقتدر آلمان قرار دهم که به جهان آموخت چگونه یک کشور مدرن
را بر پایه مدل دولت-ملت می سازند و اداره می کنند. میراث ملی بیسمارک هنوز در
آلمان رنگ نباخته است، حال آنکه برخی کینه توزان با میراث مصدق و حماسه اسفند او چه
می کنند جز اینکه او را دشمن دربار و نظام شاهنشاهی نشان دهند.
امروز ستار آذربایجان برای
من همانقدر سردار استقلال ایران است که مصدق سردار اسفند ایران است و این یاداشت
کوچک نیز هشداری است به هم میهنان که نسیان (بی اعتنایی) تاریخی می تواند به هویت
جمعی ما آسیب زند و حتی آن را بی ارزش کند. شگفتا! برخی قلم بر چهره مصدق می کشند
و او را حتی "پوپولیست" و فرصت طلب می خوانند. من هرگز در مطالعه تاریخ
معاصر کشورم به دنبال این نیستم که ستار ایران در جوانی چه شغلی داشت بلکه همواره
او را در محاصره تیربارهایی می بینم که تبریز را گلوله باران کردند تا با نابودی
استقلال ایران، حاکمیت این کشور را به مدار بیگانه منحرف سازند. حال که مهر ایران
در نهاد ماست، کیست ستار را دوست (به) دارد آنگاه که مصدق خفته است. کیست مصدق را
دوست دارد آنگاه که مهر به میهن مرده است؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر