۱۳۸۹ مهر ۱۳, سه‌شنبه

ایــده در نهـاد هنــر و جهـا نبینی



ایــده در نهـاد هنــر و جهـا نبینی

مفهوم ( Begriff) بیانی، انتزاعی، انتقالی، ذهنی و قابل تعریف است، ولی «ایده»1آن بینشی و تعبیری است که در عصر علمی ما (زمان و مکان و علیّت) وحدت در کثرت است، که در عالم مجرد و انتزاعی هنرمند، دوباره باید منسجم و متحد شود. مفهوم مانند یک ظرف بی جان است که هنرمند آنچه را که درون آن میریزد فقط می تواند همان اندازه و حجم از همـان ظرف بیرون کشد. ایده اما در مقایسه با مفهوم، مانند یک ارگانیسم زنده در ذهن هنرمند است که پیوسته جوشان و در غلیان است. تفاوت هنر نیچه و هنر دروغین در همین است که ایده در نزد نیچه شهودی و هدفمند است، ولی در هنر کاذب، بازی با مفاهیم انتزاعی و سرگردان است. همانطور که اشاره شد موسیقی در مقایسه با دیگر هنرها از تاثیر مستقیم تری برخوردار است. به نظر شوپنهـاور موسیقی دنیای درون انسان را در غمها و شادیها به لرزه انداخته و در عمق احساس ما طنین افکن می شود. این «اراده جهانی» که شوپنهاور می پندارد، در ظرف موسیقی تجلی می یابد و در هستی متافیزیک انسان نمودار می شود. هنرمند از عمق هستی الهام می گیرد و آن را در زیبا ترین زبان که عقل او عاجز از درک آن است، بیان می کند. سرچشمه موسیقی، جهان غیر ارگانیک است، که ذهن انسان نشسته بر امواج موسیقی را اندک اندک از جهان ایده رها کرده و به طبیعت زنده می کشاند.
عبارت «جهان، اراده مجسم در قامت انسان است»، را می توان این طور بیان کرد که موسیقی جهان مجسم است.

نیچه هم موسیقی و هم اراده را آزمود، که یکی را رها کرده و دیگری را معطوف قدرت ساخت. نیمی از فلسفه شوپنهاور مدیون موسیقی است، این نظریه را از پیش سقراطیان و بویژه فیثاغورث وام گرفته است. پیروان این نابغه یونانی گرایش شدید به موسیقی و ریاضیات و نجوم داشتند که بعدها فلسفه و عرفان و سیاست هم به آن اضافه شد. آنان جهان را موسیقی مجسم (ارگانیک وزنده) می دانستند و هستی در گوش آنها یک سمفونی زیبا و سحر انگیز بود . کهکشان را یک شاهکار هنری می دانستند که فضای بین افلاک را « آوای اتـری موسیقی Etheric Music « پر کرده است؛ آوائی ملکـوتی که فضای بین اجـرام سمـاوی را احاطه ساخته است. فیلسوفان رواقی، گوته، فلوطین( شیخ الیونانی ) و کانت نیز نسبت به هنر و بخصوص موسیقی، افکاری شبیه فیثاغورثیان داشتند. نظم و هارمونی موسیقایی بین افلاک جاری ست. تغییر ریتم و آهنگ ـ به نشانه مرگ و نیستی – نشان می دهند که ملودی حفظ گشته و حیات جاری است. در فلسفه شوپنهاور که اراده جهانی بی هدف، سرگشته و حیران و خسته از مبارزه ابدی است؛ موسیقی نقش ناجی و رهایی بخش را بازی می کند. نیچه در«میلاد تراژدی» که در ایام جوانی نوشته، موسیقی را انگیزه ای می بیند که به حکمت دیونیسی ( Dionysian) ختم می شود. بنظر نیچه موسیقی شکل و صورت هنر است که اراده جهانی در آن جلوه گر می شود. موسیقی دیونیسی، تصویر رنج و غم جدایی است که فریاد می کشد. فراق و جدایی گناهی است که باید کفاره آن پرداخته شود، تا دوران تراژیک به سر آید و وحدت حاصل شود. به باور او تراژدی یونان از دو سرچشمه آپولونی ( Aplloni) و دیونیزوسی است. هومر و آرخیلوس دو آنتی تزی هستند که در موسیقی به هم می رسند و تراژدی در متعالی ترین صورتش آشتی بین آپولون و دیونیزوس است. شوپنهاور در موسیقی قدرت مقدسی می بیند که انسان را از تراژدی جهانی رها می سازد و نیچه آفرینش هنری را خروج حیات از این «فراق ابدی» می پندارد.
هنر به زندگی انسان آرامش می بخشد، موسیقی حیات را پر رنگ تر و جدی تر می کند و نقطه تلاقی شوپنهاور و نیچه، نقش محوری هنر در دست یابی به آرمان های متعالیـه است؛ به همین علت هـر دو فیلسوف از هنرمند توقع عظیمی دارند. نیچه در سه اثر پیاپی که در مورد تراژدی ، شوپنهاور و انسان بسی انسان چاپ می کند، همچنان خود را شاگرد هراکلیت، واگنر و شوپنهاور می داند. ستایش او از موسیقی و پرداختن به مقولات فلسفی و نثر بسیار شیوای ادبی، مرهمی است بر آلام جوانی او. تدریس نیچـه در دانشگاه بازل بعلت بیماری اش به تناوب قطع می شود؛ سرگیجه، میگرن و هاضمه پریشان، وی را روزها و هفته ها به بستر می اندازد. او نگران است که مانند پدرش، در میانه سـی سالگی بر اثر بیماری ارثی کوفت مغزی از بین برود. درمانی در آن زمان برای این آفت وجود نداشت، ناچار او با جوشانده آب و آهک و پرهیز از گوشت خواری، الکل، چای و قهوه، توانست سال ها زنده بماند.
این سال های پر از درد و رنج نیچـه را، دوران سازندگـی! وعمر مفید او نامیده ام. کنایه آنکه در ایران هم ـ مانند فرانسه شیفته نیچه ـ پرهیز او از مصرف الکل وگوشت را نشانه گیاه خواری او و اعراض از دنیا می دانند.
این شوریده سر، در دوره دانشجویی روزی در فوریه 1865 ـ در پی شـور و حال جوانـی ـ به خرابات در شهر کلن آلمان می رود. در نامه ای به مادرش اصطلاح «عارضه اخلاقی» را که به آن دچار شده می نویسد، که ژورنال و پرونده بیماری او در آرشیو خصوصی اش، پس از شکست دیوار برلین پیـدا شده است. در چندین نامه به دوستانش می نویسد: به زندگی عشق ورزیدن ولی در عین حال هرگز خوشبخت نبودن، سرنوشت من است. او مجبور گشت رژیم غذایی مخصوصی را تا پایان عمر حفظ کند .
چندین بار به سفارش دوستش کارل فوش ( Carl Fuch) و نیز دکتـر ویل ( Wiel) در سوئیس زالو به سر انداخت ! تا از سر درد شدید خلاص شود. یک روز نیز در تورین ایتالیا، برای تسکین درد شدید معده به داروخانه مراجعه می کند و نسخه دارو که امضاء پزشک هم داشت به دارو ساز می دهد؛ مقدار ده گرم تریاک سناتوری! تحویل می گیرد. اما در پای نسخه امضاء دکتـر2 فردریش نیچه بـود!
این نسخه و کلیه نامه ها و دست نوشت های وی در آرشیو نیچه در وایمار آلمان محفوظ است.
اینکه مـارکس و نیجـه در میانه سده نوزدهم با افیـون آشنا هستند، و بویژه مارکس نقش دیـن را همچون تریاک برای جامعه میدانست، آن است که پرولتاریا و زحمتکشـان درصنایع ومعادن روزانه دوازده ساعت کارمیکردند؛ به ناچار مصرف افیـون ناخالص مرهمی بود بر زخم رنجشان.
الیزابت نیچه ـ خواهرش ـ وقتی از این خاموش فروزنده3 کیش و فرقه ( Kult ) ساخت، کسانی به سراسر اروپا فرستاد تا هر آنچه از نیچه است جمع آوری کنند، که اکنون در ایالت وایمار در موزه نیچه طبقه بندی شده است. آرشیو وایمار، نیچه ای دیگر ساخته است؛ فیلسوفی ای که پیشرو فلسفه خویش است . نیچه ای که بیمار شد، دیوانه شد، قربانی شد، تا " چنین گفت زرتشـت "آفریده شود، تا زرتشـت انجیل شود. حال باید پرسید، چرا این پیاده نظام نیهیلیسم زمانی که از روسیه به ایران می رسد همچون شوالیه شهودی ظاهر می شود؟
شوریده شاعر بی وطن پس از زرتشت، سودای اهورا4 داشت. نیچه از کلام بیزار بود و رهایی جان را در سکوت شفق ـ همچون لیلیان Lilian ـ در باغچه خلوت خویش می جست.
سخن بر سر عرفان شرقی نیست، که بر سر فیلسوفان نام آور غربی است؛ کانت، شلینگ، نیچه، اپیکور، شوپنهاور، امرسون،شیلر، پاسکال، گوته، حتی گاندی، چندان شیفته اندیشه و کلام و تفکر و بحث نبودند. و یتگنشتاین در نامه ای به امپراطور فلسفه غرب ـ بر تدراندراسل ـ می نویسد: آیا اندیشه از کلمات تشکیل شده است؟ خیر! نیچه مانند فیلسوفان مدرن که شوق حکمت دارند، مخالف افلاطون و اخلاق او بود که شوق زبان و بحث و جدل داشت. عدم اعتماد او به زبان و بحث های استدلالی باعث گشت که هرگز وارد این حوزه از تاریخ نشود.

من او را شبیه آن قزاق پیر و خردمند ـ قهرمان رمان تولستوی ـ می بینم که از صبح صادق تا شفق شب، تور به آب انداخته ، صید ماهی کند؛ تااز اندیشه بطری ودکا و سیگاری بر لب برون شود، و شبانگاه شادان و شاداب به کلبه آید و در راه از خویش بپرسد: راستی امروز به چه اندیشیدم؟! بر صفحه ذهن او نه فکری، نه رویایی ونه حتی خاطره ای نقش نبسته؛ درون او صاف و زلال است درست مثل آسمان بی بار. اندیشه و آرزو و خیال و رویا در طول روز چون جرقه ای بر درون او تابیدند و به خارج پرتاب شدند، بی آنکه افسار احساس در دست عقل اسیر باشد. او عمداً مانند انسان بی خبر و بی آگاه، همیشه در لحظه زندگی می کرد، اشتباه می کرد و از خطـای خویش می آموخت و خود به خویش آگاهی می داد.
نیچـه این عبارت از ژان ژاک روسو را آویزه نهادش ساخته بود:" هدف انسان در زندگی آرمانی، اندیشیدن و خواندن نیست بلکه آن است که انسان شود و انسان بماند." نام آورانی که نیچه را خوانده اند ـ توماس مان، ماکس وبر، فروید، یونگ ، وتیگنشتاین، هیدگر، دریدا، فوکو، لاکان ـ همه از نوش کلک او شهد اندیش شدند. این فیلسوفان به دنبال حل مسئله نبودند بلکه صورت آنرا فرموله کرده و افق این حوزه را گسترده تر ساختند. حیرت آور است که این پارسی فال رنجورکه به زحمـت از عهده چاپ چند جلد کتاب خویش برآمده ـ آن کتاب ها هم به فروش نرفتند ـ تا زمانی که فیلسوف دیوانه اش نخواندند، شهره غرب نگشته بود. تأثیر نیچه بر قلمرو فلسفه، سیاست، روان شناسی، جامعه شناسی، هنـر، موسیقی، شعـر و ادب، غیر قابل انکار است؛ تب نیچه بر پیکر گیتی همچنان جاری است.

از نیچه به بعد کیست که در ایران و جهان غرب آثار ادبی و فکری آفریده باشد ولی از او الهام نگرفته باشند؟. کدام متـرجم، شاعر، ادیب و کدام سوداگر ایدئولوژیک است که در آرمان ارغوانی عدالت به یاد او نیافتد. چگونه است که این فیلسوف شاعران و شاعر فیلسوفان، که در عصر خویش اندیشه و متون پاره پاره اش هرگز محل اعتنای بزرگان ادب و فلسفه واقع نشد، اینچنین فارقلیط مدرنیته گشته است؟ براستی چرا در سنگرهای میدان جنگ اول در کوله بار سربازان سلحشور و جان برکف صدراعظم درکنار کلام مسیح، کتاب زرتشت او پیداست!
کلام نیچـه کلاً منطبق با وضع جسمانی و روحی او است. پرسش اساسی این است، آیا از تقطیر افکار و اندیشه او تمایلات تخریبی و نژادی مشهود بدست می آید؟ نیچه از اساتید برجسته تقطیر آراء و ایده های فیلسوفان است. او هنگامی که رساله «گیتی به نشانه اراده و ایده» شوپنهاور را در یک شب می خواند، تقطیر نظرات او را بر تکه کاغذی می نویسد! کتابی که تأثیر آن تا پایان عمر با نیچه بود فقط در طول چند ساعت مطالعه و تقطیر گشت.
در سال 1878 در هنگام اقامت در سورنتو در گفتگو با دوست دیرینش پل ره ( Paul Ree ) و با اشاره به کتاب «انسان بسی انسان»5 ضرورت پرورش و رهبری (Fuhrer und Erzieher Uder menscheit ) تیره برتر انسان را گوشزد می کند. ده سال بعد دقیقاً پیش از فلـج مغـزی اش، در نامه ای به دوستش می نویسد:" آینده بشریت در دست های من است". به هر روی چاره ای نیست جز آنکه از مطالعه آثار وی از نیچه به نیچـه پناه پناه آوریم. عالیجناب گروفاس6( Gröfaz) همان که در سودای رایش هزار ساله در طی دوازده سال جهان را به خاک و خون نشاند، در یکصدمین سالگرد تولد نیچـه 1944 شخصا گلدسته ای به آرامگاه او هدیه می کند و افاضه می فرمایند: "ما بربریم و بربر خواهیم ماند!" او تلاش می کرد که توسط دستگاه پروپاگاندای نازیها به جهان القاء کند که ایدئولوژی او بر گرفته از فلسفه نیچـه است. عالیجناب7 گروفاس در طول بیست سال هفت بار سر به آستان نیچه سائید و کتاب نبرد من « Mein Kampf» وی پر از اشارات نیچوی ست که به زبان عبارات (Exoteric) نوشته شده است. عالی جناب هم مانند پارسیان هند بارها به دست بوسی الیزابت ــ تارانتل نژادپرست ــ رفته است.
نیچـه ایده آل و آرمان را رادیکالیزه کرده، به طور همزمان عصاره عقلانی را از درون این آرمانها خارج کرد. به نظر او حیات انسان مدرن بر سه پایه استوار است که عبارتند از: هنر، تن و توهم. تجسم اولی را در موسیقـی و اپـرای واگنـر یافت، بدن را از جنس سالومه هدیه گرفت، و توهم را از اندیشـه شوپنهاور به ارث برد. بعدها سالومه و سابینا به کمک فروید و یونگ، پایه دوم میراث نیچه را مورد آزمایش ها و تجربیات پوزیتوسیتی ـ از منظر جسم و روان! ـ قرار دادند که محصول نهایی را در اختیار سارتر و سیمون گذاشتند. جنبش فمنیستی و رهایی زن را سالومه و سابینا با خلق آثار ادبی و کشف نقاط کور نـرم تنان به زن مدرن شناساندند! صادق هدایت نیز در طول اقامت خویش در فرانسه با نثـر و شعـر نوسندگان و شاعران متأثر از نیچـه آشنا گشت. او قالب سبک ادبی خویش را محکم ساخته و در تهران به آفرینش آثار مشابه به زبان فارسی پرداخت. صادق 8بویژه شلاق مشهور نیچه را به زیبایی تمام در نثر اروتیک خویش بکار برده است. شلاقی که گوئی تنها میراث نیچه است که زودتر از آثارش توسط صادق هدایت به ایران می رسد. شلاقی که اکنون نزد پاره ای از فمینست های ایرانی است تا بر چهره یکدیگر بکوبند!

فریدریش نیچه علم و عقل و بورژوازی را که مورد تایید مدرنیته بوده به نیشخند می گیرد و بقول اسکاروایلد با متون پاره خویش هرگز این مفاهیم سترگ را به بحث و نقد و تفسیر نکشید و بلکه فقط قلم نیش دار نیچه است که بر چهره سوسالیسم، ناسیونالیسم، بورژوازی و چاندلای حاشیه نشین رم و پاریس می تازد. جایگاه این شوریده حال در چشم انداز تاریخ خواهی نخواهی بسیار والاست. بنظرم او گشتالت سنت شکن اخلاق و سنن است. رگه هایی از طیف تاریخ عقاید معاصر آکنده از نیچه است. فمینیسم، اگزیستانسیالیسم، فاشیسم و پست مدرنیسم چهره این آوانگارد را بر پیشانی خود دارند
1 ایده ها و مفاهیم هردو همگانی نیستند و قابل درک عمومی هم نیستند. تنها راه درک عمومی و همگانی ساختن آنها ریختن مفاهیم و ایده ها در قالب جهانبینی و ایدئولوژی است، در حالیکه در مورد درک هنری و یا فلسفی چنین نیست.
2 البته اودررشته فیلولوژی کلاسیک درجه دکتری ( PhD ) داشت و بواسطه نبوغ حیرت انگیزش بزودی به درجه دانشیاری رسید ؛ دوستان اندکش او را پروفسور خطاب می کردند. نیچه به اعتراف همکارش فرانتس اوربک (Franz Overbeck ) که او را ازایتالیا به آلمان آورده و در تیمارستان بستری کرد، کلرال( تزریقی Cloral) وتریاک جهت تسکین درد به او خورانده بود. تهیه تریاک و داروی کلرال با نسخه دارای امضاء دکتر فریدریش نیچه ـ فیلولوژیست ـ نشانه نبوغ افیونی اوست! روشن است که نگرش به این دارو در قرن نوزدهم، متفاوت از نگرش امروزی ست.
3 خاموشی نیچه در اینجا فروزنده است و یازده سال سکوت او تا مرگ، فرصتی گشت تا الیزابت شهرت طلب ازآژند کاریزمای او اولین گورو Guru اروپا را بسازد.
4 درنامه ای که فرانتس اوربک ( Franz Overbeck همکار نیچه که مستمری بازنشستگی نیچه را ماهانه از دانشگاه گرفته و به آدرس او می فرستاد) در نامه ای که به پیتر گاست دوست مشترکشان می فرستد، فریاد «ان الحق» این شوریده را شرح داده است. شطح و طامات نیچه و حالات روحی او قبل از آنکه دیوانه اش دانند، در پایان کتاب و در ترجمه این نامه آمده است.
5 این عبارت از کتاب انسان بسی انسان به اضافه جمله ـ آینده بشریت در دست های من است ـ دستگاه پروپاگاندای نازیها را به عارضه موسوی دچار ساخت، و از آنجا که نیچه توسط خواهرش الیزابت به عنوان متفکرهزاره رایش سوم معرفی گشته بود، رتوریک محض قلمش و کاریزمای این فیلسوف دیوانه! آسان نمود اول ولی.....
6 لقب هیتلر( Grösser Feldherr Aller Zeiten ) به معنی فرما نده جاویدا ن کل قـوا که ازسوی ستاد فرماندهی جنگ به ریاست هیتلر، به خودش اعطا شد! این عنوان را به صورت تحت اللفظی میتوان چنین ترجمه کرد،" فرمانده بزرگ آرتشتاران همه زمان ها.
7 عکس ها و امضاء دفتر یادبود نیچه در آرشیو او در وایمار آلمان محفوظ است.
8 «زنی که مردش را گم کرد» ، صادق هدایت رسنتیمان شدید خود از فرهنگ و سنت طبقه چاندلای ایرانی را در این داستان و همچنین داستان های کوچک آبجی خانم و طلب آمرزش، نشان داده است.