۱۳۸۹ آذر ۱۴, یکشنبه

پانته ایسم و اشتاینر II

هگل را نباید به خاطر ملی گرایی و نژاد پرستی سرزنش کرد، بلکه این فیلسوف از آن جهت قابل انتقاد است که مفهوم «دولت» را نه به شکل لیبرالی آن بلکه به شکل اقتدارگرایی آن مورد ستایش قرار داده است. دولتی که از ویلیام به بیسمارک و از ویلهلم به هیتلر می رسد. در 13 اکتبر 1806 زمانیکه ناپلئون شهر جنا (ینا Jena) را اشغال می کند، هگل به دوستش می نویسد:

دیدی که 13 روز نحسی نیست و پیروزی دولت فرانسه و شکست پروسی های روستایی حق آنهاست.
 این شهر جنا عجب جایی است که با فرهنگ روستایی اش دانشگاه بسیار معتبری دارد که هگل استاد آن است!. در 1191 خورشیدی که من آن را سال عباس میرزا نامیده ام، سالی که در روستای گلستان،2 ایران از ایران جدا شد. در این سال عباسی شهر Nuremberg (محل محاکمه نازیها) که در اشغال فرانسه بود و هگل در آنجا می زیست، توسط سربازان پروس آزاد گشت. این پروتستان مومن در نامه ای به دوستش هامر(Niethammer) می نویسد:"چند صد قزاق و بربر به کمک پروسی ها شهر ما را اشغال کرده اند و فرانسویان گریخته اند!3 میهن پرستان پروسی در تاریخ 13 آذر سال عباسی (1813) شب هنگام که دانشجویان آتش افروخته و در جشن آزاد سازی شهر به رقص و پایکوبی مشغولند، هگل این پیروزی را مورد تمسخر قرار داده و می نویسد:" آزادی؟ کدام آزادی؟ آزادی از چه؟ چقدر از آزادی دم می زنند. من خودم اگر یک فرد آزاد را با چشمانم ببینم، در برابر او خضوعانه به خاک خواهم افتاد ."

در پی بیرون راندن سردار بناپارت و نیروهایش از پروس، نیروهای جنبش لیبرالی، در شهرها و دانشگاه ها دست به تظاهرات زدند تا آلمان متحد تشکیل شود. کنگره وین در جهت مخالف جنبش، سیستم ایالتی در سراسر آلمان را برای همیشه تصویب نمود.

هگل تصمیم کنگره را تأیید و تصدیق کرد! او در موضع گیری سیاسی اش به اندازه ای صادق بوده و تا پایان عمر خواهان حفظ شکل سیاسی و وضع موجود (Status Que) بود. البته در آثار و نامه های باقی مانده از هگل نشانه های بسیاری وجود دارند که مؤید این ادعاست و فقط به گوشه ای اشاره داشتم. کارل پوپر در موضعگیری سیاسی اش مانند هگل تا حدودی صادق بوده.

 او نیز در تدریس و آثارش تلاش، در حفظ سیستم موجود نموده، در پروسه ملت ـ دولت سازی و تشکیل آلمان واحد شرکت نداشته و به شدت فلسفه و اندیشه اش را در جهت مخالف آن طرح ریزی کرد. آن دولتی که به رغم هگل در ظرف دیالکتیک تجسم عقلانیت غرب است، دولت آلمان واحد نبود بلکه دولت برآمده از انقلاب کبیر به رهبری سردار ناپلئون است که نیروهای جهان گشایش در ظرف یک ساعت در شهر حیفا دو هزار اسیرعثمانی را با سر نیزه شکم دریدند و سه هـزار زن و کودک را نیز با همان سر نیزه ها دریدند، چرا که حکم سردار(ناپلئون) به صرفه جویی گلوله و مهمات بود برای جنگ!4
هگل از طریق نشریات، فتوحات دولت کبیر فرانسه را در روسیه دنبال می کرد، به یقین از اینکه فرانسه بر خلاف عهدنامه به کمک ایران در مقابل یک ایل قزاق و تاتار نیامده است با خبر بوده، همان قزاقها و بربرهایی که چند خط بالاتر، آلمان را از اشغال فرانسه نجات دادند! سپاه ایران به فرماندهی عباس میرزا ـ که به جهت علاقه به ایران و ارادت به ژنرال بناپارت مانند شوالیه فرانسوی عکس می گیرد ـ و در باغ های تفلیس و ایروان تفرج میکند، بر اثر بی مهری و بد عهدی ژنرال فرانسوی، از مشتی تاتار و قزاق ورزیده شکست می خورد و ایران از ایران جدا می شود تا قاجار بماند.
 چه حیرت که اصرار میرزا در حفظ سلطنت5 آنهم توسط دولت قزاقی و در دو معاهده پی در پی، درک صحیح هگل را از استبداد فردی در آسیا نشان می دهد که در آن فقط خاقان آزاد است و بس.

در خوانش فلسفه تاریخ هگل، پرسش این است که چگونه او را بخوانیم. بدیهی است دو روش ممکن پیش روی ماست.
  1. تصور کنیم که او در عصر ما حاضر است و با وی وارد گفتگو و بحث شویم، که درآن صورت می توانیم آراء و نظرات او را تجزیه و تحلیل کنیم تا نشان دهیم که فلسفه او چقدر با مسائل عصر ما مرتبط است.
2ـ می توانیم هگل را یک شخصیت تاریخی (کلاسیک) تصور کنیم که بر توشه گفتمان تاریخی (گذشته) ما افزوده است، به عبارت دیگر باید او را در زمینه تاریخی ( Geschichtlich Kontext ) مطالعه نموده و نظرات او را سنجش کنیم و کلاً کوشش کنیم او را در هویت تاریخی و فردی اش بازسازی کنیم.
تلاش کرده ام که هندسه نظرات هگل در مورد تاریخ و فلسفه را با توجه به دو متدی که آوردم با ذکر چند برش کوتاه از حوادث زمان او در ایران و اروپا ـ گرچه کوتاه ـ نشان دهم. این طرح هندسی و تا حدودی شفاف مدتی است که به دو زبان آلمانی و انگلیسی عرضه گشته و در فهم زبان فلسفی مهجور هگل بسیار راه گشا است. متاسفانه ورود هگل به ایران با لحن (ادبیات) چپ، درک او را دو چندان مشکل ساخته است به گونه ای که برگردان مفاهیم پیچیده فلسفه او ـ جـدای از ترجمه آراء متداول ـ عملی سترگ اما دیر هنگام گشته است. اپـک شریعتـی اکنـون سر آمـده و شایسته است، به دور از مختصـات و حالات این اپــک، اندیشه هگل از موزه جنبش چپ ایران خارج شود و قالب های تاریخی دکترین او شکسته شود و با متد تحلیلـی دوباره تفسیر و پزوهش شود.
امید که در سال های آتی شارحان ( Apologists ) و منتقدان( Kritiker ) و مفسران ( Kommentator ) هگل، شاکله هندسی آثـار او را به فارسی درآورند و بازسازی متن او چنان شود که در زمینه به سخن آید. به گفته ارنست بلوخ6 این نص ( Text ) از پیش خود سخنی ندارد، در واقع این زمینه( Context )است که آن را به سخن می آورد.

چرا هگل به عنـوان تنها استاد ممتاز فلسفه سیاسی دوره رمانتیسم اینقدر مورد حمله و استهزاء قرار گرفته است؟ پوپر او را شعبده باز و شوپنهاور او را شارلاتان و نیچه وی را ابله نامیده است. در تاریخ معاصر و اسکولاستیک ایران و شرق هم مرسوم است که مدعیان عقلانیت و خرد ورزی یکدیگر را مورد اهانت قرار دهند. ظاهراً آنان دلیل و برهان هم می آورند که در عرف فلسفی غرب (Argument ad hominem) به نوعی توجیه حمله به شخص است به جای آنکه مطلب و آراء او مورد مداقه قرار گیرد. ناپسند است هر آنکه شوق شهرت دارد، آن را در حمله به شهیری جوید. شوپنهاور، حکیم حکمت انسی و حکیم بخارا و فخـر رازی و ابن میمون از آن جمله اند، به ویژه فردید که بسیاری از نام آوران را جلای نحس داده وحتی با تکریم و احترام نسبت به فیلسوف محشور با نازیان، تلاش نموده در ایران به نوعی از اواعاده حیثیت کند.7 در بین هزار جلد کتابی که فردید از غرب به ایران آورد، به یقین آمده بود که استادش با سردار رایش چه کرده وآیا هیدگر ـ که آنقدر دشوار می نویسد ـ تفاوت زبان فلسفی و زبان ایدئولوژی را نمی دانست؟! توده های آلمانی را که مارش رایش براه انداختند، چه باک! اما بزرگترین فیلسوف آلمان و شخصیت آکادمیک اروپا چرا در میانسالی باید به زبان ایدئولوژیک در ثنای رایش سخن گوید؟

از فیلسوف بورژوازی باید پرسید، مگر سالها غور در ظرف و مظروفش به وی نیاموخت که دولتCognition) (8Infinite نهادی طبیعی نیست، بلکه دولت مهمترین نهاد بشری است که خود تنظیم نیست. دولت هم مانند بزرگترین جلوه جهان کاپیتالیستی ( Market) کاملا آزاد نیست و نباید باشد، بلکه هر دو ساختگی اند. دولت هم مانند بازار نهادی طبیعی و خارج از فرد و جامعه نیست، هر دو سر کشند و آمرند. دولت و بازار خود زن و خود کشند ( Selbst – Destruktiv). دولت منظومه ای طبیعی نیست که شمسی و شفقی و فلقی بی انجام.

چه مستانه سرخوش گشته که سردار ناپلئون شهر و دیار در خاور و باختر یکان یکان ربوده است، دیر و صومعه ها گشوده، زنگ ها به صدا آمده، خون موران9 ( Moors ) ریخته، بیرق اقتدار آن فرزند انقلاب کبیر فرانسه در نیمی از غرب برافراشته، میرزا شکسته و دو هزار بربر قزاق، اینچنین ایران از ایران بریده اند. گویی نه تاریخ تو تاریخ، نه اخلاق تو اخلاق، نه روح تو روح، نه منطق تو منطق و نه گیتی تو گیتی ست. نگویـی:" از تاریـخ می آمـوزیم که از تاریـخ نیامـوزیم!10" در کوران آن اپک خون و خلق که تو را آواره کرد، جریان نوستالژیک رمانتیسم، سوار بر موج بورژوازی تو را به ساحل سبکباران رساند که «اتاتیسم» را پاس داری و در خلوت خانات از فیزیک تا متا فیزیک غور کنی، که قلم در قمر زنی و تیغ بر فلک اندازی که من نه غلام قمرم! هیچ دانی چه شد؟ چند صباحی که گذشت، آن «رومی» ندا داد که خاموش! آری تو هم غلام قمری، جز قمر هیچ مگو!11
تاریخ جهان، در نظر هگل، حدیث آفرینش خرد و سیر تکوینی آن است، آنگونه که عقل بشری و سیر تاریخ بر مبنای تز، آنتی تز و سنتز متحول می گردد. فلسفه او متمرکز بر«بودن» نیست بلکه پیوسته در حول محور«شدن» می چرخد. پروسه ای است که روح(وشاید هم ناخودآگاه) را دگرگون می سازد.
همه حوادث در حوزه فلسفه و تاریخ و سیاست در تقابل دائمی با وضع مخالف خویش است. وظیفه اسکندر، سزار، چنگیز و ناپلئون به دوش کشیدن تاریخ است که باید تاریخ را به سرزمین موعود، آنجا که خـرد و آزادی رواست، برسانند. حکومت در این عرض مقدس، آزادی فردی و عقل و خرد سازمان یافته را متجلی می سازد.

 در آنجا بین آزادی و منافع فرد و دولت تناقضی وجود ندارد! فرد احساس می کند که جزئی از یک کلیت واحد سیاسی و تاریخی است. روح جهانی یک آرمان مقدس ( دولت ) عینی ( Objektive ) دارد که توسط آن، نهادها، سنتها، باورها، زبانها و قوانین جاری می شوند. این روح در شکل هنر و در شکل دین در چارچوب دولت جایگاه تعریف شده و مشخص دارد.

 هگل به تحقق آزادی و خردمندی در دولت ناپلئون ایمان و یقین داشت و می گفت که فلسفه آخرین شکل روح جهانی است. او به تثلیث دین، هنر، و فلسفه باور داشت. تاثیر آراء و نظرات او بر فلسفه و تاریخ سیاسی قابل توجه است؛ بویژه تئـوری دیالکتیـک هگل برای جنبـش های چپ سده نوزدهم، حکم قطب نمـای مارکسیسم در دنیای مـدرن را داشت.

1 درغرب سده نوزدهم اکثر فیلسوفان واندیشمندان با آثار عرفای ایران آشنا بودند واشلگل مثنوی مولانا را صطلاحاٌ انجیل صوفیان نامیده است. ترجمه این مضمون نشان می دهد که اشلگل دویست سال پیش ـ با وجود آنکه میدانسته مولانا مسلمان بوده ـ چگونه «انجیل صوفیان» برای درک و دریافت بهتر، معادل مثنوی مولانا ترجمه کرده است.
2 قره باغ دلنشین که شیرین و فرهاد و خسرو را در مکتب عشق گنجوی نشانده است؛ عباس میرزا سردار نامی ایران هم در جوانی در کوچه باغ های شیرین قره باغ، همچو خسرو در پی جیران می دوید.
3 هگل پروسی (آلمانی) مسرور و شادان از اشغال شهرش توسط نیروهای بیگانه فرانسوی است، شهری که در دانشگاه آن او فلسفه تدریس میکرد!
4 مگر به نظر هگل و سردار فرانسه، شکم کودکان و زنان ترک و عرب را در حیفا دریدن جنگ نیست؟!
5 ماده هجدهم عهدنامه گلستان 1813 و ماده نه ترکمن چای )
6 Aesthetic and Politics, Discussing Expressionalism, p.23 by Fredric James, Verso Edition 1977
7 اپک رمانتیسم به اضافه اپک شریعتی، شرایط ذهنی و عینی این دو اپک را مجالی نیست که اینجا بررسی کن
8 نقطه مشترک فلسفه ایده آلیستی هگل وهمکارش فریدریش شلینگ همین شناخت عقلانیInfinite Cognition است که در حوزه سیاست و اخلاق قرار می گیرند. شناخت شهودی Finite Cognition و شناخت دینی یامعرفت الهی kognition -- Ewigkeiدو وجه دیگر شناخت هستند.
9 بیش از هـزار سال غربی ها مسلمان را مورMoor می خواندند که اشاره به سیاهان شمال آفریقا ومنطقه مدیترانه است.
10 از تاریخ می آموزیم که از تاریخ نیاموزیم. این فراز از هگل است که بسیار به فرازهای نیچوی شبیه است.
11 منظوراز«رومی» در اینجا مولای رومی نیست، بلکه فیزیکدان ایتالیائی ست که تئوری وجود ماهواره (قمر) برای مریخ و مشتری را که هگل در دانشگاه مطرح کرده بود، با کشف او مردود اعلام گشت. همانطور که قبلاً هم اشاره کردم هگل از زمین تا آسمان خوانده و نوشته است. و نیچه هم هگل را خوانده است. در این کتاب تأکید بیش از اندازه برآراء هگل و شوپنهاور ـ در ارتباط با نیچه ـ به آن سبب است.