۱۳۹۴ اسفند ۲۱, جمعه

درنگی بر مصدق اسفند



                                                                     





علی­محمد اسکندری­جو

بی­گمان مهر میهن در نهاد هر ایرانی به شعاع بیست کیلومتری منزل او نیست بلکه وطن، شعاعی به گستره ایران در دورترین روستای مرزی دارد. من نگاه کافکا به میهن را نه می پسندم و نه می پذیرم و با این تعریف طایفه­ای فرانتس کافکا از وطن مشکل جدی دارم. میهن اما به بیان "هرمان هسه" را پذیرایم که همان حیات دمنده است و در سینه­ی انسان بالا و پایین می رود. در ایران که به دلیل ضعف روشنگری (اینتلی­گنتسیا) و شاید هم نسیان روشنگران کشور، حافظه تاریخی ما در این روزها گوی سبقت را از آگاهی تاریخی ما ربوده و میدان را بر آن بسیار تنگ ساخته است، یادآوری حماسه اسفند یا ملی شدن صنعت نفت شاید اهمیتی به عظمت هویت ملی ما دارد.

در پایان سال جاری که از صدها میلیارد دلار درآمد نفتی دیگر خبری نیست و بعید می دانم در آینده نیز این میوه ملی در سفره ما سهمی شیرین داشته باشد، آیا نباید اسفند را همچنان ماه مصدق بدانیم و یا اینکه مصدق را جلوه ماه اسفند بدانیم؟ این روزها که با کاهش شدید بهای نفت، دولت به تدریج متوجه اخذ "مالیات" شده آیا می داند که شاخص مالیاتی رابطه­ای مستقیم با شاخص میهن دوستی و قانون مداری در ایران دارد؟ به بیانی دیگر، آن دولتی که می خواهد از بخش های سیاحتی و زیارتی و تعاونی هم مالیات دریافت کند آیا می تواند و یا می خواهد در روند سیاست داخلی و خارجی پاسخگوی مالیات دهندگان باشد؟ مگر دولت پیشین که از صندوق نفت صدها میلیارد دلار تغذیه کرد نیازی به پاسخگویی به شهروندان داشت؟

من دو "پیر" در ایران می شناسم که تجلی عظمت و استقلال این سرزمین­اند که یکی زمانی دور در ستیغ الوند جان می بازد و دیگری هم زمانی نزدیک و در دامنه حصر جان می سپارد. به عبارتی، یکی شخصیت افسانه­ای دارد که همواره در حافظه­ی جمعی ما می­نشیند و دیگری نیز وجود ابژکتیو دارد و بر کرسی آگاهی تاریخی ما نشسته است. این دو شخصیت پاره­ای از هویت مشترک ایرانیان هستند. بی­گمان در آسمان این مرز و بوم پیرهای برجسته دیگری نیز می درخشند؛ من هم برخی از این آزادگان را در تاریخ خوانده­ام و بتدریج درباره آنها خواهم نوشت ولی هرگز مانند نواده مرحوم آیت­الله کاشانی نمی کوشم که برای خوش­آیند این و آن، مصدق را یک میوه فروش و فرد "عادی" جلوه دهم که جایگاه برجسته­ای در تاریخ و در دل هم­میهنان ندارد.

من که نواده معمولی یک روستایی عادی اطراف تهران هستم و در گذشته هم بر سفره­ای نشسته­ام که طعام آن نتیجه رنج کارگری زحمتکش و از عرق جبین و عِرق ملی او بود، بااین­حال نقش دکتر محمد مصدق آن اشراف ­زاده میهن­ دوست که بر سفره بورژوازی می نشست را ستایش می کنم. برخلاف نواده آیت­الله کاشانی، من به بهانه پژوهش و روشنگری هرگز در پستوی تاریخ به دنبال این سند نیستم که مصدق در جوانی میوه فروش بوده و از قفقاز به استانبول صادرات میوه و سبزی داشته است. من مصدق را در همان بُرش تاریخ­ساز سه ساله و ملی شدن صنعت نفت و سپس در کودتای آبادان می خوانم و می بینم و بس. بنابراین حال که خواهی نخواهی صنعت ملی نفت پاره­ای از هویت ملی ما شده است، چرا نباید از پیر ایران تجلیل کنیم؟ فراموش نشود این حماسه اسفند و آن کودتای آبادان است که از مصدق یک "اسطوره" می سازد و نه اشراف ­زادگی و تجارت میوه او در دوره جوانی. از این نوع میوه فروشان و تجار ایرانی هزاران آمدند و رفتند و چه بسا شرافت­ مندانه هم کسب و تجارت داشتند که لزوماً نمی توانند پروای ملی ما شوند و هویت جمعی ما را پایدار سازند.

بی­گمان دکتر مصدق هیچ گونه "مصونیت" تاریخی ندارد یا به عبارتی او نیز مانند هر نام آور ایرانی هاله ای از عصمت ندارد که مصون از آفت و لغزش باشد و پندار و کردار سیاسی او نیز باید نقد تاریخی شوند. بااین حال کوشش در کاهش جایگاه ملی او و بیان چنین تعبیرهای سطحی و خنُک از گذشته­ی آن زنده یاد (به زعم این که از او اسطوره­ زدایی شود) به باورم، هیچ از مقام و منزلت وی نمی کاهد.

چنانچه به فرآیند دولت/ملت سازی در تاریخ معاصر آلمان و نقش "بیسمارک" صدراعظم در این فرآیند ملی/میهنی نظری بیاندازیم، در خواهیم یافت که دکتر مصدق و یارانش نیز در اسفند ماه ایران حماسه ­ای از سنخ "اراده ملی" صدراعظم آلمان آفریدند. به بیانی رساتر مصدق و بیسمارک به لحاظ تجلی این اراده ملی در پروسه عظیم دولت – ملت سازی با یکدیگر برابرند. پس از ملی شدن نفت نه­تنها چرچیل فرتوت، دیگر نتوانست به آسانی پای سفره ایران بنشیند بلکه مصدق به جوامع عشیره­ای/قبیله­ای خاورمیانه هم نشان داد تا بکوشند از آن پس دیگر بومی و محلی و عشیره ای نیاندیشند بلکه ملی و حماسی نیز بیاندیشند. دکتر مصدق از ما می خواهد که سرمایه ملی را به اندازه سرمایه محلی (مناسبات طایفه­ای و قبیله ای) اهمیت و ارزش دهیم. این پیام میهنی مصدق است که به باورم نقش او را به اندازه اهمیت ملی کردن صنعت نفت می تواند برجسته ساز د و نه میوه فروشی او.

این روزها که ساختارهای شکننده دولت/ملت یکی پس از دیگری در خاورمیانه فرو می ریزند و علائق و همدلی فرقه­ای به پیکار و چالش با منافع ملی و میهنی برخاسته­اند، ما ایرانیان در این برزخ تاریخی به حماسه اسفند مصدق بیش­از پیش آگاه می شویم. کیست نداند آنچه امروز در این منطقه متلاطم می گذرد، نتیجه­ی نادیده گرفتن پیام آرمانی دکتر مصدق در فرآیند دولت/ملت سازی است. حال بازگشت این منطقه به همان ذهنیت کافکایی و تعیین وسعت وطن که شعاع آن در همان محدوده بیست کیلومتری خانه­ باشد آیا به میهن­دوستی و فضیلت شهروندی اهالی خاورمیانه کمکی می کند؟

آن زمان همان دکتر مصدق فئودال ­زاده و با خُلق و خوی بورژوایی به نیکی دریافت سراسر منطقه و کل سرمایه نفتی آن در گروگان بریتانیاست و اوست که نخستین جنبش فرا قبیله­ای و فرا طایفه­ای و فرا عشیره ای را به روش ملی و میهنی باید آغاز کند. اوست که باید به نمایندگان پارلمان هشدار دهد که منافع ایران و درآمد نفتی را فدای ذهنیت و منافع بومی نکنند. آنگاه جمال عبدالناصر مصر از نخست وزیر ایران می آموزد که چگونه کانال سوئز را ملی اعلام کند. رئیس جمهور "پان عربیست" مصر اما آن زمان بجای قدر شناسی از دکتر محمد مصدق ایرانی و الگوی حماسه اسفند، بذر کینه بین همسایگان پاشید و ازآن پس نه تنها نام جاوید خلیج فارس بلکه امنیت آن را نیز به مخاطره انداخت. به عبارتی مصدق ایران و ناصر مصر بلحاظ آنچه امروز در خاورمیانه می گذرد هیچ تشابهی و تقارنی با هم ندارند. بااین حال در این روزهای سخت مصر، من هم­چنان با مصریان همدلم و تلاش ملی/میهنی آزادگان آن سرزمین را می ستایم.

 به راستی آیا امروز هم خاورمیانه به همان سودای "نوستالژیک" دچار نگشته که در همسایگی ایران برخی هم­چنان شیفته نظام عشیرتی و امارتی شده و برای نابودی هر چه ملی و میهنی است جنگ می کنند؟ در زمان مصدق آیا همسایگان ما علی­رغم نفت فراوان باز به همین سیاق سنّتی اداره نمی شدند؟ دکتر محمد مصدق نخستین سیاست مدار خاورمیانه است که با ملی کردن صنعت نفت به آنان آموخت که یک کشور باید با یک رویکرد ملی و میهنی اداره شود و نه با ذهنیت قبیله­ای و امیرنشینی. بنابراین چندان گزاف هم ننوشته­ام چنانچه - بلحاظ تاریخی - بخواهم نخست وزیر نامی ایران را در در ردیف نام­آوران جهان از شمار بیسمارک صدراعظم ملی مقتدر آلمان قرار دهم که به جهان آموخت چگونه یک کشور مدرن را بر پایه مدل دولت/ملت می سازند و اداره می کنند. میراث ملی بیسمارک هنوز در آلمان رنگ نباخته است و برخی کینه توزان با میراث مصدق چه می کنند جز اینکه او را میوه فروش بازاری نشان دهند!

این که دکتر مصدق نیز همانند بیسمارک نشان می دهد دولت و نظام باید حافظ منافع کشور باشند و نه ویرانگر و غارتگر آن؛ اینکه تمام آحاد ملت به تدریج باید از قالب و "ذهنیت" بومی و طایفه­ای و عشیره ای بیرون آیند و دگردیسی کنند و در قامت "شهروند" ایرانی نمایان شوند تا شوق و پروای میهن داشته باشند و نه در قامت "مقیم" ایران ظاهر شوند که چندان غم ایران ندارند، آیا از دولت مصدق نیست؟
در پایان این که ستار آذربایجان برای من همانقدر سردار استقلال میهن است که مصدق سردار اسفند ایران است و این یاداشت کوچک نیز هشداری است به هم ­میهنان که نسیان (بی­اعتنایی) تاریخی می تواند هویت جمعی ما ایرانیان را خدشه دار سازد و بی­ارزش کند. شگفتا! برخی قلم بر چهره مصدق می کشند و او را حتی "پوپولیست" و فرصت طلب می خوانند. من هرگز در مطالعه تاریخ معاصر کشورم به دنبال این نیستم که ستار ایران در جوانی چه شغلی داشت بلکه همواره او را در محاصره تیربارهایی می بینم که تبریز را گلوله باران می کنند تا با نادیده گرفتن استقلال ایران، مسیر حاکمیت این کشور را به مدار بیگانگان منحرف سازند. اراده و عرق ملی ستار همیشه افتخار هم­ میهنان ایرانی اوست. حال که مهر ایران در نهاد ماست، کیست ستار را دوست (به) دارد آنگاه که مصدق خفته است. کیست مصدق را دوست دارد آنگاه که عشق مرده است.



nicheye_zartosht@yahoo.com