۱۳۹۰ اسفند ۲۸, یکشنبه

مسیح، اسپینوزا و نیچه



ترجمه مَدرَسی (اسکولاستیک) مفاهیم در جدال زمین و آسمان











 
 اراده، عشق وعقل همان سه­وجه از خدای مدرن است که به­جای پدر، پسر و روح­القدُس  آمده­اند.

                                                                               "مالویدا فون مایزنبوگ"

به­باور باروخ اسپینوزا در زندگی درونی و باطنی هر انسان قطب­نمایی هست که نه­تنها جهت­های مختلف را نشان می­دهد بلکه مسیر مستقیم را نیز اشاره می­کند. اواین قطب­نما را "ری­شیو Ratio" می­نامد که امروزه عقل و ادراک نیز از آن استنتاج می­شود؛ ولی در زمان اسپینوزا و با توجه به چشم­انداز مفهومی "Conceptual Scheme" که وی در آن می­زیسته به معنای امروزی برداشت نمی­شد… بنظر می­رسد

 ترجمه­ی اصطلاح اینتلکتوالیس "Intellectualis" به مفهوم پارسی "مزدا" چندان نابهنگام نباشد. در غرب این این واژه لاتین را در دوران­های مختلف ترجمه های گوناگون کرده­اند.... در ایران انتلکتوئل را به روشن­فکر برگردانده­اند و فاصله­ی ما را با اسپینوزا دوچندان ساختند(!) و بجای آنکه از اصطلاح روسی اینتلی­گنسیا "Intelligentsia" که برابر روشن­گر است برای منتقدان ایرانی استفاده کنند از واژه­ی انتلکتوئل فرانسوی بهره برده­اند.

 از مشروطه به بعد مگر ما در ایران منتسکیو، ولتر و ژان ژاک روسو داشتیم؟! آنان روشن­فکر فرانسوی یعنی انتلکتوئل بودند.که در واقع جنبش روشن فکری را بنیان نهادند... فریدریش نیچه­ی به­مثابه­ی فیلولوگ زبان­های لاتین و یونانی در اینجا رهنمای ماست. او که شیدای مزدا است، در هنگام آفرینش شاهکار ادبیات آلمان "چنین گفت زرتشت" دچار خلط تاریخی نمی­شود زیرا که با معرفت (شناخت) شهودی آشناست... برگردان "مهرمزدا" برای واژه اینتلک­توالیس را از آن­روی انتخاب کردم تا هم تفسیر دوآلیستی نیچه (آپولون/دیونیزوس) از این اصطلاح را نشان دهم و هم­آن­که چگونه او دو خدای روح بخش طبیعت، همان خدای اسپینوزا را تقطیر می­کند؛ آن­گاه همان خدا(مسیح) را می­کشد و سپس اخلاق و ارزش­های معطوف به او را نیز با وی در خاک می­کند. به بیان دیگر آنچه که نیچه می پندارد همان است که دوستش خانم مالویدا فون مایزنبوگ در چند خط بالا تراین متن پنداشته بود.  

پاره­ای از کتاب "ماوراء تاریخ تا ماوراء سیاست" با زیر عنوان "جستارهایی در فرهنگ، اندیشه و تاریخ معاصر" از علی­محمد اسکندری­جو، انتشارات آلفابت­ماکزیما، استکهلم، 2011