۱۳۸۹ مهر ۲۱, چهارشنبه

نیـچـــه ای از جنـس دیـگــر


نیـچـــه ای از جنـس دیـگــر

در ایران و جهان غرب نیچه کتابی بسته و خوانده نیست، او همیشه باز است و به لطف مترجم قوی دست و زرتشت، آن پیر پارس، ابرهای بارور نیچوی در آسمان ادب و فرهنگ ایران گسترده است. مدتهاست که صنتورهای ادبی و سیاسی در سودای «اراده معطوف به قدرت» و «انسان برت» از آسمان نیچه بر این سرزمین باریده است. زیبایی، زلالی، و ظرافت آثار او، کاملاٌ مدرنیسم استیتک را احاطه کرده است. به نظرم نیچه کم اندیش، محل تلاقی و منازعه مدرنیته و پسا مدرنیته است. او داوری است که گاه این سو و گاه آن سوی جهان مدرن است و آرمانها و ایده ها را به نیش قلم خویش حکم ابطال میدهد. این قاضی به قضاوت تاریخ، فلسفه، هنر، اخلاق و خدا نشستـه است. شگفتا! که عدالت را تجسم قانون1 یافته است؛ غافل از آنکه قانون در عصر او برتر از عدالت جلوه کرد. این شاعر شوریده فیلسوفان، هرگز این دو مفهوم مبارک و مقدس را در عصر پیش سقراطی و یا حتی در عصر خویش هم مورد مداقه قرار نداد.
نیچه شیفته فیلسوفان ژنده پوش و خمـره خراب و کوزه گر قبطی و فنیقی و یونانی بود، به گفته مترجم شهیرش داریوش آشوری: "گذر از انسان به ابر انسان برای او یک معنی هستی شناسیک داشت." چه شد که نیچـه به تأسی از آن اندیشمندان پا برهنه، پاره خطی در تبیین این دو مفهوم و رابطه آن با اخلاق و سیاست ننوشت؟! او که دولت و دین را هر دو ریاکار میداند2 و از ریشخند این دو نهاد حظ ادبی میبـرد، در توهم فلسفی خویش ( Philosophical Illusion ) با تکیه بر تن و هنـر، منشـور فکری اش را بر آن سه پایه (هنر، تن، توهم) قرار میدهد. بی سبب نیست که این شوالیه نیهیلیسم را باید شاعر فیلسوفان و فیلسوف شاعران نامید، به عبارتی آنجا که سخن از فلسفه و بحث و منطق و عقل و استدلال است، او شاعر و خیال پرداز است. آلمان ها هرگز این خطای نیچه را نبخشیده اند که چرا او فلسفه خویش را در چارچوپ دیسیپلین سیستماتیک پی ریزی نکرده است واینکه چرا مانند روسها و فرانسویان غیر سیستماتیک می نویسد! ژان پل سارتر، سیمون دو بوار3الکساندر سولژنیتسین، آنتوان چخوف، اسلاوژ ژیژک (زیزک)، آلبر کامو همه از نیچه آموخته اند که خارج از آکادمی هم می توان آزاد بود و آزادانه اندیشید. اینکه در آلمان او را شاعر فیلسوفان یا فیلسوف شاعران خوانده اند به سبب انزجار آنها از این بی نظمی در اندیشه و آثار او بوده. اگر نیچه هم مانند فردید هیچ نمی نوشت، همانکه «ناخودآگاهی» را همچون جرقه ای در ذهن زیگموند فروید برانگیخت و نیهیلیسم فرانسه را از روسیه به ایران آورد برای ایرانیان و فرانسویان کافیست تا شارح و ستایشگر او باشند. به باور من این نیچه درایران، روسی ست، در روسیه آلمانی ست، و در فرانسه، فرانسوی ست. اما نیچه در آلمان، بی وطن است و تنها به ارج «زرتشت» است که او را آلمانی خوانده اند.

بنا به ادعای یو آخیم کهلر(Joachim Kohler) نامه های نیچـه، بیش از کتابهای او اهمیت دارند که ویژگی روانی و زیستی این مبارز اخلاق شکن را نشان میدهند. او از پرسه های نیچـه در شبهای سورنتو وسیسیل و تماشای شاهدان شهر آشوب کرانه ها، مصرف تریاک سناتوری، کنایه، تمثیل و اشارات بس زیبایش، خامه روانی و جنسیت او را از نوع نیمه دیگر می داند. حلقه مترجمان ایرانی نیچه جملگی او را شیدای شاهدان قدسی میدانند، اما یوآخیم در کتابش آورده است که این هنجار شکن شجاع در تورنتو و پروانس (فرانسه Provence) مطلوب خویش، آن شاهد بازاری را می جسته است! به همین دلیل بارها استنباط می کند که قلم نیچه در دست مزاج اوست؛ نمی توان و نباید نامه های او را کمتر از آثارش بها داد.
یواخیم در فصل دوازده کتابش بنام «راز زرتشت» اشاره دارد که آن حال مکاشفه در کرانه دریاچه ژنو در 1881 که «بازگشت جاوید» را در ذهن او پدیدار ساخت، آیا منظورش بازگشت همان «ماسک» نبود که نیچه بطور رمزی از شاهدان یاد می کند؟! یواخیم کهلر4این ماسک را ماسک نیاز طبیعی نیچه می داند که شبیه به سپر آشیل در حماسه ایلیاد هومر است. به عبارتی این ماسک «سپـر» اعتبار عینی و مشروعیت طبیعی این نیاز است که از یونان باستان به زمان نیچه بازگشته است. بنظر او اصطلاح « بازگشت جاویدان » را نیچه از هولدرلین و او از سمپوزیوم افلاطون وام گرفته است. هولدرلین از زبان دیوتیما ( Diotima ) شخصیت داستان می پرسد:" آن چیست که مـردان هـزاران سال است به آن می اندیشنـد و عمل می کنند در مقایسه با یک لحظـه از مهـرورزی؟" متفکران سال هاست که می پرسند آیا این «حادثه جاودان» یک ایـده در حوزه جهان بینی است، یا یک آلترناتیو اخلاقی است برای ده فرمان انشائی موسای پیامبـر.
دهه پایان قرن نوزدهم را بدرستی باید دهه کشف نیچه نامید. قبل از آن تمام آثارش بیش از اندکی خواننده جدی طرفداری نداشت. در طول بیست سال نویسندگی و فلسفه نویسی و بیش از چهارده اثر که چاپ کرد، کمتر از پانصد جلد ازکتاب هایش فروش رفته بود. یکی از آنان که این نابغه را قبل از فلج مغزی کشف کرد گئورگ براندس ( Georg Brandes ) دانمارکی بود که طی چندین سمینار در دانشگاه کپنهاگ به نقد آثار او پرداخت. او بعدها به پاریس رفت و برای اولین بار اصطلاح «فیلسـوف دیــوانـه» را در اروپا پراکنده ساخت. در چشم انداز تاریخ، الیزابت و براندس، این نیچـه دیگر را از فنومن به «نماد قدرت» تبدیل کردند. هارالد هوفدینگ5( Harald Hoffding) دانمارکی بر خلاف هموطنش ـ براندس یهودی ـ سخت به نیچه حمله کرد و او را سوسیال ـ داروینیست، ضد اخلاق، کیش پرور و اشراف طلب تندرو معرفی کرد که از دهان زرتشت سخن می گوید و بذر اقتـدار و قدرت طلبی در میان خورده ـ بشرها (Sub-humans عوام) می پاشد . براندس طرفدار تز اخلاقی جان استوارت میل (John Stuart Mill) و جرمی بنتهام (Jeremy Bentham) بود ، روشن اندیشی که در راه حمایت از توده ها مبارزه لیبـرالی می کرد و مخالف خیزش ستایشگر نیچـوی بود. هوفدینگ ـ سوسیال دمکرات دانمارکی ـ از جناح چپ این فیلسوف دیوانه را مورد انتقاد قرار می داد و براندس لیبـرال دمکرات از جناح راست از نیچـه حمایت می کرد.

این دو نقد و برداشت متفاوت در مورد نیچـه، از دانمارک به سوئد رفت و از آنجا به آلمان و فرانسه، سپس به آمریکا گستـرش یافت. درزمانی که اساتید ومنتقدین آلمانی آثار نیچـه را بها نمی دادند و در جراید ادبی، فلسفی به ندرت نامی از این فیلسـوف دیوانه به میان می آمد، برای اولین بار دو روشنفکر دانمارکی آراء و نظرات نیچه را ـ در حوزه آکادمیک ـ از دو محور مورد نقد و بررسی قرار دادند. نویسنده مشهور سوئدی آگوست استـریندبرگ6 (August Strindbrg)به گمانم اولین قربانی سبک وآثار نیچه است.او در آخرین روزهای نیچه7 با وی مکاتبه داشته و نیچه از او خواسته بود که آثارش را به فرانسه ترجمه کند. آگوست استریندبرگ هم بر اثر رسنتیمان از فرهنگ مدرنیته به خرابات آمده و جنون، دیوانگی، تنهائی و خودکشی او را اروتیزه می سازند. او هم در این مرحله به دنبال حیات دیوژنی است تا از رنج مدرنیته بگریزد. قربانی دوم جاذبه نیچه باز هم سوئدی است ـ اریک هرملین8(Eric Hermelin)که در حالیکه در تیمارستانی در جنوب سوئد به مدت چهار سال بستری بود توانست ده هزار بیت از مثنوی مولانا را ترجمه کند.
من مست وتـو دیوانه مارا که برد خانه
صـد بار تـو را گفتم کم خور دو سه پیمانه
اینکه چـرا صنتور بی وطن بعد ها به درجه «پارادایم فرهنگی» صعود می کند و به عنوان یک «فنومـن» در حوزه فلسفه و ادبیات مطرح گشته، راشایـد بتـوان این گونه پاسـخ داد که نیچـه اولین پدیده نو ظهـور در غـرب است که که شتابان شهـره گشت؛ راز جاودانگـی فـروغ نیچـه، نه در غلظت آثـار او، بلکـه در دهلیـز فـرهنـگ مدرنیتــه غرب نهفتــه است.

به ایران و جهان عرب، نیچـه با زرتشـت آمد و به لطف دو متـرجم، در مقام و جایگاهی رفیع و اولیایی معرفی گشت. متـرجـمان دیگر آثار او این ستایش و کرنش را بسط دادند و با پیش گفتارهای عربی و فارسی آنچنان در مدح و کرامات معنوی این «گشتالت پارادایمی» قلم فرسایی نمودند که گفتمان نیچه یکپارچه شرح ثنا گشت! به آن دلیل این شاعر فیلسوفان، یک گشتالت پارادایمی است، که در آغاز سده بیستم این مفاهیم و فرازها ـ از نوع اعلامیه مرگ خدا ـ نبود که خوانندگان به عظمت نقش او در تاریخ سیاسی پی بردند، بلکه از آن رو که بین زرتشت و نویسنده آن تفاوتی ندیدند. گویی بیوگرافی این نیهیلست از قلم زرتشت جاری است .
1 قانون یا عدالت ونیز اینکه درسایه کدامیک، دیگری محقق می شود.
2 * قطعه رویدادهای بزرگ از کتاب زرتشت *
3 Simone de Beauvoir سیمون دو بوار از رهبران جنبش فمینیستی فرانسه در دهه 1960 که در شاهکارش ( جنس دوم Le Deuxieme Sexe) آنرا تئوریزه شده است
4 کهلر پژوهشگر آلمانی که چندین اثر در مورد واگنر و نیچه نوشته است و نیز کتاب راز زرتشت The secret of Zarathustra از اوست.
5 یکصد سال پس از هگل، هرالد هوفدینگ Harald Hoffding سوسیالیست میانه رو و استاد فلسفه تاریخ در دانشگاه کپنهاگ که سمینار هایش مانند هگل پر از دانشجویان وپژوهشگران بود؛یکصد سال بعد اسلاوژ ژیژک( شهروند اسلوونی) همان جایگاه هوفدینگ وهگل را در غرب یافته است.
6 ( سبک رئالیسم طبیعی (افراطی )این نویسنده سوئدی که آثارش به فرانسه ترجـمه شده بود، مورد توجه صـادق هدایـت قرار گرفت، رمانهای کوتاه این دو نویسنده بسیار به هم شبیه است.
7 ـ پیش از انتقال به تیمارستانی در شهر بازل سوئیس ـ
849اریک هرملین(Eric Hermelin) اشراف زاده سوئدی که به استخدام ارتش انگلیس به هندوستان فرستاده شد. در مکتب پارسیان هند با زرتشت، مولانا، حافظ، سعدی وسنائی آشنا شد و زمانی که به سوئد بازگشت به عنوان مجنون و دیوانه ـ به سفارش اقوام ثروتمندش ـ بستری گشت! عارضه روانی او حالات ذوقی و شطح اشراقی بود.