۱۳۹۳ تیر ۱۵, یکشنبه

 
 
    در سایه زقّوم

 
 
دگردیسی نافرجام اقتدار فراسیاسی در روسیه و خاورمیانه

امروز در خاورمیانه که سالها آن را خاور خون خواهم دید، اپیدمی "خلط مبحث" در گفتمان های رنگارنگ چنان هولناک شده است که آسان نمی توان آنچه که "سیاست" است را با آنچه که فراسیاست (Metapolitics) است تشخیص داد. این خلط مبحث صرفاً در لفظ نیست بلکه در معنا نیز هست. در در سالهای گذشته حوادثی که روی داده در واقع مصداق "سیاست" و یا اقتدار ب...ه معنای متعارف در فرهنگ سیاسی مدرن نیست بلکه تجلی آژند فراسیاست در فرهنگ شرق است.

نظر به اینکه دامنه ی حسرت و حیرت با عبور از خاور خون به سیرک "امنیتی" کرملین و سیرک سیاسی کاخ سفید رسیده است؛ به کجا می توان پناه برد آنگاه که برخی از چپ های آتشین مزاج برای گذار آرام قدرت از فراسیاست به سیاست همچنان نسخه های روسی خواهند پیچید یا اینکه آن سوی دیگر خاور خونین، پاره ای از راست های جنجالی، نسخه امریکایی تجویز خواهند کرد.

در این منطقه پهناور نفت خیز به آسانی نه میتوان "آزادی" را عقلانی ساخت و نه میتوان علم و "عقلانیت" را به حیلتی آزاد کرد. سرشت سودایی قدرت با پُتک "اقتدار" آن چنان ضربه ای بر پیکر علم "سیاست" زده است که در پیامد آن، علوم سیاسی بی اعتبار و بی مصرف گشته ولی شبه علم (Pseudo-science) با نام فراسیاست رونق خاور شده است.

من با هر طرح وایده ی مدیریت جهان مشکلی ندارم؛ من با اینکه سیاست را از چپ می خوانیم مشکل دارم. به بیانی تمثیلی و ساده، هرگاه علم سیاست را چپ خوانی کنیم پس به آنچه دیگر علم نیست بلکه شبه علم است می رسیم که آنرا مصداق فراسیاست آوردم، مانند اینکه فیزیک را چپ خوانی کنیم و به متافیزیک برسیم (که در واقع نه به فیزیک می رسیم و نه به متافیزیک و به خلط مبحث گرفتار می شویم) ولی با وجود این همچنان اصرار ورزیم که طبیعت را خوانده ایم و نه ماوراءالطبیعه را.

چپ خوانی سیاست و پیامدش یا همان خلط مبحث، اجازه نمی دهد حتی گفتمان آزادی و یا گفتمان عقلانیت (یا گفتمان جامعه مدنی، دموکراسی، انتخابات آزاد، حقوق بشر، محیط زیست...) در بین روشنگران در منطقه انجام گیرد. بی گمان بزرگترین علت چپ خوانی ما از سیاست در منطقه را باید شکست متناوب "تخمیر فرهنگی" در صد سال گذشته دانست. به عبارت دیگر، ریشه نرسیدن به دروازه دموکراسی را صرفاً نباید در رشته های سیاسی جستجو کرد، بلکه نخست باید ریشه را در فرهنگ این منطقه یافت.

به همین سیاق، علت غرب ستیزی و مبارزه با برخی از دستاوردهای نیک غربی را در پژوهش فرهنگی و کلاً در رشته ای به نام "فلسفه فرهنگ" باید جستجو کرد. حال آنکه ما آنقدر دامنه فرهنگ را کوچک ساخته ایم که آن را در کنار "هنر" می نشانیم تا هم هنر را کوچک سازیم و هم فرهنگ را مترادف هنر نشان دهیم.

امروز در هر نقطه از گیتی، انتخابات آزاد نشانه عالی ترین جلوه "سیاست" و تدبیر سیاسی است؛ حال آنکه مهندسی همان انتخابات دیگر نه سیاست است و نه مشارکت سیاسی نامیده می شود. این تحفه مهندسی زمانی که از روسیه وارد منطقه خاورمیانه شود اصطلاحاً معکوس خوانده می شود. به عبارت دیگر، مهندسان گذار آرام از اقتدار فراسیاسی به اقتدار سیاسی را در نیمه راه دگردیسی می شکنند و دموکراسی را عقیم می سازند تا ترکیب نامتقارن سیاست و فراسیاست پا بر جا بماند.

برخی در این باورند که بانی پاره ای از حوادث تراژیک خاورمیانه را باید جمهوری فدراتیو روسیه دانست و راه حل مقابله با آن را به سبک امریکایی می دانند. در این نوشتار بی گمان مراد از فدراسیون روسیه پوتینی به آن معناست که جمهوری های این سرزمین پهناور به همان اندازه فدراتیو و دموکراتیک (!) هستند که برخی جمهوری ها در خاورمیانه و افریقا به همان قدر دموکراتیک هستند. در اینجا به نگرش سوم یا همان "بولیواریسم" اشاره ای ندارم تا خلسه ی شیرین چاوزی های وطنی را نشکنم تا آنها در شوق نسخه نویسی مدیریت "فراسیاسی" جهان از آمریکای لاتین تا خاور میانه همچنان در همان خلسه ی شیرین غوطه ور باشند.

در سال های گذشته شاهدیم که آمیزش نامتجانس آنچه به اصطلاح تدبیر سیاسی می شناسیم با تاکتیک فراسیاسی، ثبات و امنیت منطقه را به خطر انداخت تا این لقاح نامشروع سرانجام میوه تلخ "ابو حنظل" به بار آورد. در بهار شکسته عربی این هندوانه ابو جهل علاوه بر اینکه به کام برخی از دولت ها تلخ گشت، مزاج پاره ای از ملت های منطقه را هم آتشین ساخت. این مزاج آتشین در اتوپیای فراسیاسی، سرها برید و بر سینه اسیر نهاد تا داغ ننگ بر پیشانی اهریمن "سکتاریسم" نمایان شود. حال آنکه سیاست و سیاست مداری متعارف و مدرن را با میوه های حنظلی چه کار؟

در جولانگاه تک اندیشی فراسیاسی، این مسمومیت حنظلی باعث گشت که بازندگان نبرد پیشین، هم در ماه حلال خون بریزند و هم در ماه حرام. آنها با بر هم زدن معادله پیچیده در منطقه، امکان شناسایی عناصر معلوم از عنصر مجهول در این معادله را مخدوش می کنند.

در دوره دگردیسی نافرجام اقتدار سیاسی گرچه سرنوشت هر جنگی و از جمله جنگ داخلی را نبردهای به هم پیوسته تعیین می کنند، اما به یاد آوریم در هر جنگ داخلی، بیش و پیش از اینکه لذت و شوق پیروزی جناحی بر جناح رقیب مطرح باشد، میزان غم و خسرانی که شرف و وجدان همه را می آزارد است که ملاک سنجش پیروزی یا شکست در آن جنگ باید به شمار آید. به بیان رساتر، تنها جنگی که "پیروز" میدان ندارد همانا جنگ داخلی است.

بر اثر خیزش های چند سال گذشته اینک خاورمیانه زخم هولناک آنچه را که "سیاست" می پنداشته و تقارن ناموزون آن با آنچه که در دهلیز قدرت می گذرد را بر پیکر خویش می بیند. نتایج فاجعه بار این ترکیب نامیمون نه تنها شرف شرقی را می آزارد بلکه گریبان وجدان غربی را نیز رها نخواهد ساخت.

ترکیب ناهمگون فراسیاست با سیاست در دوزخ "سکتاریسم" پنداری زقّوم را به جای آنکه در دهان ابوجهل روسی یا امریکایی حنظلی کند، اما به کام فرودستان منطقه تلخ کرده است. افزون بر این، در سه دهه گذشته به اشتباه چنین تصور می شد خاورمیانه فرهنگی مشترک دارد یا به عبارتی گشتاورش یک نگرش و یک باور همسان دینی است که اجازه می دهد دو حوزه فراسیاست و امنیت نیز بر همین مدار واحد بچرخند. امروز اشتباه آشکار غرب اینکه می پندارد فرآیند خصوصی سازی "دین" یا همان سکولاریسم می تواند در خاورمیانه نیز همانند غرب قرن هجدهم عملی گردد.

آیا با توجه به مشروعیت، قداست و اقتدار فراسیاسی، دولت های منطقه رخصت می دهند که دین و سنت های اخلاقی برآمده از آن را همانند یک کارخانه تولیدی با فرآورده های گوناگون فرض کنیم که در یک عملیات خصوصی سازی بخواهیم سهام آن را به بازار بورس عرضه کنیم؟

از سوی دیگر، برخی مراکز اتاق فکرهای منطقه به بهانه نسخه نویسی برای درمان نظام "تک قطبی" این جهان، بر روی دخالت کرملین در منطقه متمرکز شده اند. این اتاق ها بدین وسیله نقش آفرینی فراسیاسی روسیه در منطقه را توجیه می کنند. این مراکز به زعم خویش می کوشند تا (مطابق نظر مسکو) رویکرد جهان تک قطبی را لااقل در خاورمیانه به یک نگرش جهان دو قطبی دگرگون کنند تا کرملین را خشنود سازند.

حال می توان از این تئوری پردازان جهان دو قطبی پرسید که پس سهم دین (تشیع و تسنن) بویژه مفهوم شیعی "انتظار" برای رهایی خاورمیانه از خون چقدر است؟ آیا روسیه که خود در گرداب فراسیاسی گرفتار آمده است به ما اجازه می دهد که جهان به جای آنکه دو قطبی باشد، سه قطبی شود؟

شاید در نگاه اول این پرسش ها حتی "پارادوکسال" به نظر آیند اما چنین نیست و ناچار بپذیریم که در این منطقه گاهی آنچه درد است، خود همزمان درمان نیز هست. به عبارتی، اگر عده ای متقاعد گشته اند ریشه فجایع و مشکلات منطقه می تواند صرفاً به سبب حضور دین باشد، چرا همان عده نمی پذیرند حال که چنین است، پس همان دین و زعمای دینی باید پاسخی برای آن حوادث بیابند؟

در وانفسای فرهنگی منطقه (آنجا که انگشتانت را قطع می کنند مبادا رأی داده باشی) نگرانم که از این پس شاهد الحاق خودجوش "نفتی" یا روسی از نوع کریمه نیز باشیم. در فرآیند دگردیسی نافرجام فرهنگ فراسیاسی، چاره چیست جز اینکه به منظور درک روشن از آنچه امروز در روسیه و خاور خون می گذرد باید به قرن هفدهم غرب بازگردیم. روس ها که این روزها شاگردها و شگردهای "برچسب زنی" را از بایگانی اتحاد جماهیر شوروی فراخوانده اند، به یقین دوباره فرآیند دگردیسی را می شکنند و با پوتین هم به گذشته باز نمی گردند. اینک نوبت ما است تا این فراز از هگل:" آنچه از تاریخ می آموزیم آن است که از تاریخ هیچ نیاموزیم" را آویزه گوش سازیم و به روسوفیل های وطنی و نیز به چپ خوانهای "سیاست" نوید می دهیم که خاور خون هم به سده هفدهم باز گشته است تا مبادا از تاریخ چیزی بیاموزد!
علی محمد اسکندریجو