۱۴۰۰ خرداد ۱۹, چهارشنبه

شوک درمانی حافظه تاریخی

 


علی محمد اسکندری جو

 هر بهار به کمون پاریس می اندیشم در حیرتم چرا کمونارها (با وجودی که می دانستند اعضای کابینه و فرماندهان ارتش به قصر ورسای گریخته اند) مستقیم به سمت کاخ نرفتند و دولت و نظام بورژوایی را ساقط نکردند. در جمهوری سوم فرانسه چرا همین کمونارها در پاریس به بانکها بویژه بانک مرکزی حمله نکردند تا تمام ذخایر طلای امپراطوری و جواهرات مستعمرات فرانسه را غنیمت گرفته (همانند دولت بلشویکی) و آنها را به انگلیس و آلمان بفروشند. شرط انصاف اما آیا این نیست که از کمونارها نباید بیش از آن انتظار داشت؟ آنگاه خشم و یأس کارل مارکس بابت چیست که کمون را "جنگ داخلی" می نامد و جزوه می نویسد؟ اگر او امروز میان ما بود شجاعت و پاکدستی کمونارهای پاریس را در بین کدام ملت می یافت؟

 

در روایت است ولادیمیر ایلیچ اولیانوف مشهور به "لنین" در هفتاد و سومین روز از دیکتاتوری پرولتاریا موسوم به نظام بلشویکی چنان مستانه شد و رقصانه گشت که در سرما و زیر بارش شدید برف به شکرانه سبقت دولت شورایی از دوره هفتاد و دو روزه کمون پاریس به پایکوبی پرداخت. در صد و پنجاهمین سالگشت کمون و پایان خونین آن در تپه های "پرلاشز" باز شاهدیم شاخه ای از چپ ایرانی همچنان شبها بجای پرلاشز به سوی "کرملین" می خوابد و روزها نیز ترهات و طامات را در قرع و انبیق ریخته سپس بخارات توهمی را تقطیر می کند. حال که به باور مارکس آزادی یک "ضرورت" است پس آیا شوک درمانی این شاخه از چپ ایران "ضرورت" نیست؟ نباید چراغ راهنمای حزب را به سوی تهران چشمک زد اما به طرف مسکو پیچید! شایسته است نخبگان آزادمنش نیز کتاب "کمون پاریس" برگردان مترجم برجسته ایران زنده یاد محمد قاضی را بازخوانی کنند تا این بار به نقش حافظه تاریخی بیشتر بها دهند. 

دیگر نمی توان به درس هایی از کمون نوشته مارکس و انگلس بسنده کرد بلکه باید درس هایی از کابل و کرملین را نیز خواند تا مبادا ناقوس ها باز بی صدا بشکنند و هزاران کشیش، تبعید و زندانی و تیرباران شوند یا اینکه کلیساها بر سر مومنان آوار گردند. به این سیاق، خطای هولناک چپ افغان در اواخر دهه 1350 خورشیدی و تخریب مساجد و تغییر بناهای مذهبی چنان عواقبی (ظهور گرایش افراطی و سلَفی) در پی داشت که هنوز آن ملت نگون بخت از آن رهایی نیافته است. سه رئیس جمهور خلقی افغانسان، ببرک کارمل، نورمحمد تَرهکی و حفیظ الله امین که به تقلید از کرملین به باورها و نهادهای سنتی تاختند آیا می توان درسی از کابل گرفت؟ 

هرگز نباید مانند مائو "کمون" را از چپ خواند؛ رهبر چین کمونیست (شرح گفتار گهربار و کردار داهیانه او در کتاب قرمز مشهور به انجیل چین ثبت شده است) با الهام از کمون پاریس فرمان می دهد همه مراکز آموزش عالی از هواداران به زعم او "بورژوازی" پاکسازی شود. بنا به توصیه مائو بسیاری از استادان و دانشجویان دانشگاه در ملا عام تحقیر شده و مورد ضرب و شتم قرار گرفتند سپس محکوم به زندان و تبعید و اعدام شدند. پیداست هر مائوئیست ایرانی هرگز پاسخگوی آنچه مائو به بهانه انقلاب فرهنگی کرد نیست آنگونه که سوسیالیست ها در پی توجیه لغزش استالینیسم نباید باشند.

   

رقابت نافرجام بلانکیست و پرودونیست در پاریس

 

در تاریخ معاصر با وجودی که آگاهی تاریخی (برخلاف حافظه تاریخی) هرگز انگیزه یک خیزش ملی یا یک جنبش حماسی با الهام از کمون پاریس نبوده اما برخی همچنان اصرار دارند که تاریخ چراغ راه آینده است.

دو جناح مسلط اما رقیب یکدیگر با دو دکترین مختلف در کمون پاریس فعال شدند؛ شگفتا! این دو گروه پارتیزانی سرنوشتی داشتند که دقیقا مخالف مانیفست و ایدئولوژی آنها بود. فریدریش انگلس بیست سال بعد از شورش کمون پاریس این دو جناح را به دقت نقد می کند. 

جناح موسوم به پرودونیست کلا مخالف مالکیت ابزار تولید و مناسبات اشتراکی بودند اما با تشکیل سندیکای کارگری برای شرکت های بزرگ صنعتی موافقت داشتند و خودگردانی نهادهای تولیدی را تشویق می کردند.

جناح پارتیزانی بلانکیست خواهان یک دولت قوی و متمرکز به یاری فرماندهان نظامی و کسب قدرت سیاسی به نفع پرولتاریا و تشکیل یک فدراسیون آزاد از کمون های گوناگون و نیز نابودی کامل بوروکراسی دولتی شدند. با قتل عام این دو جناح پارتیزانی سرانجام راه برای مارکسیسم و مبارزه برای استقرار دولت اشتراکی هموار می شود. تشکیل دولت حزبی (و نه شورایی لنینی) که به استالینیسم مشهور گشت از آن استعداد و توانایی برخوردار گشت تا همان مشکلاتی را حل کند که شورای کمون پاریس از عهده آن بر نیامده بود.

 

در پایان اینکه لااقل در شصت سال گذشته، حافظه جمعی چپ ایرانی چندان معطوف به خیزش کمونارها و شکست این شورش در هفته خونین منتهی به ماه ژوئن نداشته است. تا کنون مراسم و یا گردهمایی شایسته در شناسایی نقاط ضعف و قوت این خیزش خونین که بذر "انترناسیونال" و همبستگی در جهان پاشید را شاهد نیستیم.

به امید آنکه در سالهای آتی، برخی از نخبگان و هواداران دکترین سوسیال دموکراسی در پایان ماه مه (لااقل پاریس نشین ها) در پرلاشز حضور یابند و به یاد جان باختگان شاخه گلی پای بنای یادبود گذاشته تا بدین شکل، حافظه جمعی چپ نیز هشیار و استوار بماند.