۱۳۸۹ آبان ۶, پنجشنبه

نیچـه از روس آمـد


نیچـه از روس آمـد


ورود دیـر هنگـام نیچــه به ایـران ــ مانند عصر مشروطیت ــ از راه روسیه ممکن گشتـه است . شاهـراه تجدد و مدرنیتـه به ایـران روسیه است. دلیجـان منـزجـر از مدرنیتـه نیچـه هم هنگام عبـور از روسیـه و پیش از رسیـدن به مـرز پر گهـر، آمیخته به روحیـه شرف و شهـادت ارتدکسی می شود و عـدالت و وجـدان را در جنـوا ( Jenova) جـا می گـذارد؛ شـرف انـدوزی و شهادت طلبی روسی همانند عصر مشروعیت، در گذر از ذهن تاریخی ایرانی – روسی به آثار نیچه افزوده شده است.

 به باور من اگر ولادیمیر ایلیچ اولیانوف (لنیـن) در دوران تبعیـد سوئیس، پای سفره مارکس نمی نشست، هنگام بازگشت به روسیه، چمدانش پر از کتـاب های نیچه می بـود.

 مگر ظرف قرن بیستم انباشته از آراء و آرمان مارکس و نیچه نبود؟ نیچه ای روسـی که شهادت طلب و قهرمان پـرور و با شـرافت و با شهامت است؛ تنها ویژگی که در اندیشه او کم رنگ است همان وجدان و اگالیته (برابری) غربی است.

چه جای شگفتی ست که روس ها مارکسیسم را هم نیچوی (نیچـه ای) کردند.

 پس از فروپاشی شوروی، روحیه ناموس پرور و شرف اندیش دولت روسیه مانع از عذر خواهی و طلب بخشش از جمهوری های نا پیوسته است همانگونه که دولت نیچه پرور ترکیه به سبب حفظ شرافت تاریخ عثمانی اش، بابت قتل عام ارامنه شرم دارد از طلب بخشش از ارمنیان. اما در غرب نیچه سوز دولت آلمان به پشتوانه وجدان غربی اش ـ بابت جنایات رایش سوم از جهان عذر خواهی می کند. باید پرسید مگر روس ها و ترک ها نمی توانند شـرف و وجـدان را یکجـا داشته باشند؟ شاید هم افتخار روس ها ( تولستـوی) شـرف شرقی را به روسیه بخشید تا وجـدان غربی را از آن ها بگیرد.

در ایران مترجمین خوش ذوق دوست دار نیچه، تصویر تراس1( Terrasse ) را بر جلد کتاب گذاشته و اشاره دارند که کیمیاگر عصر مدرن مانند بودا بر پای این درخت به خلوت می نشسته. گویی او بیزار از دد و دود و دم ـ مظاهـر انقلاب صنعتی در قرن نوزدهم ـ ساعت ها در سکوت ماتریس نشسته و در فضـای ایدوس ( Eidos) مثل افلاطون سوبلیـم و تصعیـد می شود. بودا و افلاطون هم در نقطه مشترک ایدوس و ماتریس همان محل مقدسی که در طرف خـاورش رستاخیز( بهشت) است و سـوی بـاختـرش خسران( دوزخ) و شمالش ایـده و نیروانــا2 و اما در پشت آنها الهـه مرگ و نیستی ( حادث) است می نشست.

در این تراس از بودا تا نیچه و از او تا افلاطون فاصله ای نیست. نـه زمـانی، نـه مکـانی، نـه علیتـی، هر چه هست، ماتریس و سوبلیم است که فارغ از هـر سه است.

 روشن است که شرح سوبلیم و ماتریس برای حلقه جوان نیچه مانند نسل جوان که اندک اندک در فضای سیبـرنیک دارای هویت و شخصیت مجازی هم شده اند ظاهراً بسیار ساده است.

ذهن پرسشگر و منطق جـوی این نسل همـان قـدر با تـراس نیچـه بیگـانه است که او با ترانسندانت بودایـی آشنا بـود.

 بنابراین چاپ این تصویر ماتریس برجلد کتاب حکمت شادان، نشان بی نشانی ست از اعتکاف و خلوت ذاهدانه سالک اوی یان
(Evian )؛ تکرار«درباره»  در فهرست کتاب «چنین گفت زرتشت»  نیز دقیقاٌ این کتاب را از نظرردیف موضوعی بر وزن اناجیل اربعه ــ لوقا، متی، مرقس و یوحنی ــ به ذهن خواننده القاء می نماید که زرتشت نیچه، چه مقـدس و متبرک است!


 
1 تراس نیچه در جلد کتاب حکمت شادان (مترجمین جلال آل احمد،سعیدکامران،حامدفولادوند)درخت بودا را در ذهن تداعی میکند، نقطه ماتریس بودا که او را در پای درخت سوبلیمه ساخت، با تراس نیچه، تفاوت از بودا تا نیچه دارد!.
2 (که هم مرگ است وهم حیات جاوید نیست و هم حیات جاوید است! در این کتاب اشاره کرده ام که اگر هگل مفهوم نیروانا را نفهمیده، پس مشکل اوست، نه نیروانا و یا هندوها. )

۱۳۸۹ مهر ۲۸, چهارشنبه

اتاتیسم افراطی وتاریخگرائی II


این فیلسوف پر سخن، در میانسالی به آفت شرقی (وبا) دچار گشت. همان آفتی که ایرانیان زمان عباس میرزا در جنگ با روس ها به آنان رساندند. این آفت ایرانی از نظامیان روس به لهستان و از آنجا به شهر برلن رسید و گریبان این فیلسوف نگون بخت4 را گرفت تا طعم استبداد شرقی(وبـا) را در بستر مرگ بچشد. مرگ او و وبای ایرانی که از هند آمده بود کاملا به هم مربوطند.

روح تاریخ گریبان کم فهمی آثارش در ایران را گرفته، وبای ایرانی هم گریبان هگل را در پایان عمر!.

ناگفته نماند که با مرگ او، شوپنهاور جوان میدان فلسفه ژرمن را خالی یافت و وبای ترکمن چای (خورشیدی 1187) که توسط روس ها اندک اندک به اروپای مرکزی و شمالی رسید، اندیشمند و آفریننده فلسفه دیالکتیک را هلاک کرد. البته شوپنهاور و شلینگ از برلین گریختند که یکی به دامن ) فلسفه ( طبیعت گریخت و دیگری به آغوش کور بودای هند.

هگل سیاهان آفریقا را هرگز وارد پارامتـرهای تاریخ نکرد و آنان را شایسته آزادی حتی برای یک نفر (البته آسیایی!) نمی دانست و تلاش مسیونرهای مذهبی ــ که به دنبال حلول روح مسیح به کالبد سیاهان هستند ــ را بیهوده و تمسخر آمیز میدانست!. او در جوانی به سوی استاتیسم5) روی آورده است و فتح پروس روستایی را توسط دولت متمدن، انقلابی و مقتدر فرانسه به شدت ستایش می کند. نکته حیرت انگیز آن است که این فیلسوف از نزدیک شاهد دوران ترور و وحشت در پاریس بود و این عمل را عین تمدن و پیشرفت می نامید.
 این چه روحی (Geist) است که در بستر آن، دیالکتیک هگل رشد و نمو می کند!؟ این ظرف (Geist) و مظروف (دیالکتیک) براستی، زیبنده انقلاب کبیر و امپراطوری ناپلئون است. نظریه اتاتیسم هگل یکصد سال بعد مورد استفاده چپ افراطی (لنینیست ها، مارکسیست ها، استالینست ها ومائوئیست ها) و جناح راست افراطی (فاشیست ها فالانژها و نازیستها) در اروپا و آسیا و آمریکای لاتین قرار گرفت.
 منطق هگل که از شهادت بر انقلاب فرانسه برآمده است، عین بی منطقی است. تجاوز و غارت مصر، روسیه، اسپانیا، پروس (آلمان) و مارش پیروزی در شهر و دیار بیگانه نواختن، با کدام منطق و دیالکتیک سازگاری دارد؟ آیا نیچـه به درستی هگل ـ استاد فلسفه سیاسی ـ را نادان خوانده است؟ متافیزیک او البته که الهی ست. اما نه خدای ابراهیم و کانت و عیسی بلکه آن قادر مطلقی است که نشانه های آن را باید در الهیات پانته ایستی اسپینوزا یافت. همان اسپینوزا که شوپنهاور و هگل بشدت از او متنفّر بودند!
1
 ، احتمالاً این اظهار شیفتگی هگل نسبت به دولت باید درپاریس صورت گرفته باشد که دولت فرانسه به ریاست ژنرال ناپلئون بنا پارت جمهوری فرانسه را درهم کوبیده و در اوج قدرت و اقتدار بسر می برد. هگل که شهروند پروسی بود درسیستم ایالتی می زیست ودولت بعنوان نهاد برآمده از اراده ملت را نمی شناخت.
2 Towards a New democratic Order Gunnel Gustafsson, Norstedts, Tryckeri AB Stockholm 1997

3 ( Fridrich Schelling 1775-1854 ) شلینگ و شیلر دو نابغه بزرگ پایان دوره رمانتیسم اروپا هستند؛ این دو فیلسوف ایده آلیسم، زبان فلسفی را که اندک اندک به سوی حوزه علم منحرف می شد با زبان جهانبینی شرقی در هم آمیختند.
4
Worlesungen uber die Ästhetik. Einleitung. Georg Wilhelm Friedirch Hegel , Preses Nams, Riga, Lettland 2005
5 ( اتاتیسم Etatism باتلفظ فرانسوی یا Statism باتلفظ انگلیسی به معنی دولت گرایی مفرط که هگل طرفدار آن بود)

۱۳۸۹ مهر ۲۳, جمعه

اتاتیسم افراطی و تاریخ گرائی






هگل بود که انسان را آموخت که« تاریخ » را برتر از هنر و والاتر از دین قرار دهد.

شوپنهاور و نیچه و واگنر هر سه جوینده و پیرو تاریخ هستند. هگل که بسیار نوشته و بیش از آن سخن گفته است، در نامه ای که از پاریس به همسرش می نویسد آورده است:

" اینجا( پاریس) پایتخت و مهد جهان متمدن است و ناپلئون سنتز انقلاب کبیر فرانسه و برآمده از سیر عقل در تاریخ است که در دولت او جلوه ای شکوهمند یافته است. ببین که چگونه این ژنرال فرانسوی، متساوی الساقین بر اسب نشسته و جهان می پیماید و فرمانروایی می کند."

البته بعدها او نیز، مانند نیچه از انقلاب فرانسه و عواقب آن بسیار فاصله گرفت و نگاه تند و انتقادی به آن داشت، هگـل معتقد بود همانطور که روح الهی در جسم مسیـح رسوخ می کند و همیشه در او جاری است، دولت نیز بیانگـر رسوخ روح انسانی است که در یک سری از نهادها جلوه می کند. این عبارت که دولت نمودی از خداست و کلاً ستایش و تحسین او از نهاد دولت بعداً در فلسفه ( ایدئولوژی) مارکسیسم کاملا خلاف نظـر او در می آید.
هگل روح مطلق را در سیر تاریخی در سه شاخه هنر، مذهب و فلسفه می بیند. او در اوج دولت گرایی( Etatism ) خویش با همان شور جوانی اش فریاد می کشد:" انسان مدرن و وجود او در سایه دولت است که حفظ می شود و او باید سپاسگزار دولت1 باشد که حافظ حیات اوست و وجود او از منت دولت است." این معلم فلسفه پورشور تا آنجا پیش می رود که عنوان می کند:" این وظیفه فیلسوفان نیست که آینده بشر را ترسیم کنند بلکه وظیفه دولت است که آینده جامعه را معین می سازد." سمینارها و کلاس های درس تاریخ هگل2 بسیار از سوی دانشجویان مورد استقبال قرار می گرفت، همزمان کلاس درس شوپنهاور خالی از شاگرد می گشت!. هگل برخلاف همکار و دوستش شلینگ 3( Fridrich Schelling ). زبان فلسفه را آگاهی و عقلانیت را در طبیعت می جست؛ او در موج تاریخ گرایی قرن نوزدهم، آگاهی و خرد را در تاریخ و روح تاریخ می جست. وی تاریخ را ایستا و ثابت نمی دانست بلکه جریانی می پنداشت که نیروی آن زاینده هر تحول و دگرگونی در زندگی بشر است.
هرگونه وضعیت تاریخی، از لحظه تولد با یک وضعیت مخالف (آنتی تز) در درون خویش ــ ولی در جهت خلاف ــ روبرو می گردد که تلاطم و تقابل پیوسته این دو وضع جامعه تاریخی را به سوی تحول و پیشرفت و ظهور جامعه ای جدید(سنتز) خواهد آورد. این حرکت آنقدر ادامه خواهد داشت که جامعه به حالتی برسد که دیگر ضرورتی برای تغییر ایجاد نگردد، و در جامعه ایده آل، وضعیت مقابل (مخالف) را کسی خواهان نباشد. هگل بدینوسیله جامعه ایده آل را یک واحد ارگانیک و زنده می بیند که فرد به عنوان عنصر و عضوی از این واحد ارگانیک دارای استقلال اندیشه و منافع فردی اش است. پرسشی که فیلسوف انگلیسی از هگل داشت:" این روح جهانی در چه مرحله ای از تاریخ عقاید به این بصیرت دست می یابد که خودش (روح جهانی) یک واقعیت بنیادین است؟" نثر قاجاری و مهجور هگل باعث شده که در ترجمه آثار وی و بویژه مفاهیم کلیدی او به زبان فارسی، خلط برداشت و تاویل صورت گیرد و هندسه اندیشه او به درستی در ایران رسم نشود.

مراکز علمی آلمان شمایی از عصاره عقاید او را به زبان های آلمانی و انگلیسی ترسیم کرده اند که شاید زمانی علاقمندان به فلسفه کلاسیک هگل، این چارچوب فکری او را به درستی به فارسی برگردانند. او در دوران معلمی و آثار جوانی اش، انسان شرقی (آسیایی) و ذهنیت و حکومت او را استبدادی و یونانیان را شایسته آرسیتو کراسی و غربی ها بخصوص ملل ژرمن را از آنجهت که به کیش مسیح در آمده اند، مللی آزاد می دانست. آزادی روح، جلوه گوهر و ماهیت این آزادی جمعی جامعه ژرمن است. هگل و هیدگر دو فیلسوف حرفه ای ( دارای دیسیپلین و نه پرنسیپ) آلمان هستند که زمانه ای پرآشوب داشته اند؛ هر دو ستایشگر اقتدار و اتاتیست هستند. آنجا که ژنرال جنگ طلب خون عاشقان می ریخت، هگل (استاد دانشگاه) او را مظهر عقل در تاریخ می خواند! و آنجا که عالیجناب گروفاس رایش سوم هم خون عامیان می ریخت، هیدگر(رئیس دانشگاه) به دنبال (دازاین Dasein) می گشت!

۱۳۸۹ مهر ۲۱, چهارشنبه

نیـچـــه ای از جنـس دیـگــر


نیـچـــه ای از جنـس دیـگــر

در ایران و جهان غرب نیچه کتابی بسته و خوانده نیست، او همیشه باز است و به لطف مترجم قوی دست و زرتشت، آن پیر پارس، ابرهای بارور نیچوی در آسمان ادب و فرهنگ ایران گسترده است. مدتهاست که صنتورهای ادبی و سیاسی در سودای «اراده معطوف به قدرت» و «انسان برت» از آسمان نیچه بر این سرزمین باریده است. زیبایی، زلالی، و ظرافت آثار او، کاملاٌ مدرنیسم استیتک را احاطه کرده است. به نظرم نیچه کم اندیش، محل تلاقی و منازعه مدرنیته و پسا مدرنیته است. او داوری است که گاه این سو و گاه آن سوی جهان مدرن است و آرمانها و ایده ها را به نیش قلم خویش حکم ابطال میدهد. این قاضی به قضاوت تاریخ، فلسفه، هنر، اخلاق و خدا نشستـه است. شگفتا! که عدالت را تجسم قانون1 یافته است؛ غافل از آنکه قانون در عصر او برتر از عدالت جلوه کرد. این شاعر شوریده فیلسوفان، هرگز این دو مفهوم مبارک و مقدس را در عصر پیش سقراطی و یا حتی در عصر خویش هم مورد مداقه قرار نداد.
نیچه شیفته فیلسوفان ژنده پوش و خمـره خراب و کوزه گر قبطی و فنیقی و یونانی بود، به گفته مترجم شهیرش داریوش آشوری: "گذر از انسان به ابر انسان برای او یک معنی هستی شناسیک داشت." چه شد که نیچـه به تأسی از آن اندیشمندان پا برهنه، پاره خطی در تبیین این دو مفهوم و رابطه آن با اخلاق و سیاست ننوشت؟! او که دولت و دین را هر دو ریاکار میداند2 و از ریشخند این دو نهاد حظ ادبی میبـرد، در توهم فلسفی خویش ( Philosophical Illusion ) با تکیه بر تن و هنـر، منشـور فکری اش را بر آن سه پایه (هنر، تن، توهم) قرار میدهد. بی سبب نیست که این شوالیه نیهیلیسم را باید شاعر فیلسوفان و فیلسوف شاعران نامید، به عبارتی آنجا که سخن از فلسفه و بحث و منطق و عقل و استدلال است، او شاعر و خیال پرداز است. آلمان ها هرگز این خطای نیچه را نبخشیده اند که چرا او فلسفه خویش را در چارچوپ دیسیپلین سیستماتیک پی ریزی نکرده است واینکه چرا مانند روسها و فرانسویان غیر سیستماتیک می نویسد! ژان پل سارتر، سیمون دو بوار3الکساندر سولژنیتسین، آنتوان چخوف، اسلاوژ ژیژک (زیزک)، آلبر کامو همه از نیچه آموخته اند که خارج از آکادمی هم می توان آزاد بود و آزادانه اندیشید. اینکه در آلمان او را شاعر فیلسوفان یا فیلسوف شاعران خوانده اند به سبب انزجار آنها از این بی نظمی در اندیشه و آثار او بوده. اگر نیچه هم مانند فردید هیچ نمی نوشت، همانکه «ناخودآگاهی» را همچون جرقه ای در ذهن زیگموند فروید برانگیخت و نیهیلیسم فرانسه را از روسیه به ایران آورد برای ایرانیان و فرانسویان کافیست تا شارح و ستایشگر او باشند. به باور من این نیچه درایران، روسی ست، در روسیه آلمانی ست، و در فرانسه، فرانسوی ست. اما نیچه در آلمان، بی وطن است و تنها به ارج «زرتشت» است که او را آلمانی خوانده اند.

بنا به ادعای یو آخیم کهلر(Joachim Kohler) نامه های نیچـه، بیش از کتابهای او اهمیت دارند که ویژگی روانی و زیستی این مبارز اخلاق شکن را نشان میدهند. او از پرسه های نیچـه در شبهای سورنتو وسیسیل و تماشای شاهدان شهر آشوب کرانه ها، مصرف تریاک سناتوری، کنایه، تمثیل و اشارات بس زیبایش، خامه روانی و جنسیت او را از نوع نیمه دیگر می داند. حلقه مترجمان ایرانی نیچه جملگی او را شیدای شاهدان قدسی میدانند، اما یوآخیم در کتابش آورده است که این هنجار شکن شجاع در تورنتو و پروانس (فرانسه Provence) مطلوب خویش، آن شاهد بازاری را می جسته است! به همین دلیل بارها استنباط می کند که قلم نیچه در دست مزاج اوست؛ نمی توان و نباید نامه های او را کمتر از آثارش بها داد.
یواخیم در فصل دوازده کتابش بنام «راز زرتشت» اشاره دارد که آن حال مکاشفه در کرانه دریاچه ژنو در 1881 که «بازگشت جاوید» را در ذهن او پدیدار ساخت، آیا منظورش بازگشت همان «ماسک» نبود که نیچه بطور رمزی از شاهدان یاد می کند؟! یواخیم کهلر4این ماسک را ماسک نیاز طبیعی نیچه می داند که شبیه به سپر آشیل در حماسه ایلیاد هومر است. به عبارتی این ماسک «سپـر» اعتبار عینی و مشروعیت طبیعی این نیاز است که از یونان باستان به زمان نیچه بازگشته است. بنظر او اصطلاح « بازگشت جاویدان » را نیچه از هولدرلین و او از سمپوزیوم افلاطون وام گرفته است. هولدرلین از زبان دیوتیما ( Diotima ) شخصیت داستان می پرسد:" آن چیست که مـردان هـزاران سال است به آن می اندیشنـد و عمل می کنند در مقایسه با یک لحظـه از مهـرورزی؟" متفکران سال هاست که می پرسند آیا این «حادثه جاودان» یک ایـده در حوزه جهان بینی است، یا یک آلترناتیو اخلاقی است برای ده فرمان انشائی موسای پیامبـر.
دهه پایان قرن نوزدهم را بدرستی باید دهه کشف نیچه نامید. قبل از آن تمام آثارش بیش از اندکی خواننده جدی طرفداری نداشت. در طول بیست سال نویسندگی و فلسفه نویسی و بیش از چهارده اثر که چاپ کرد، کمتر از پانصد جلد ازکتاب هایش فروش رفته بود. یکی از آنان که این نابغه را قبل از فلج مغزی کشف کرد گئورگ براندس ( Georg Brandes ) دانمارکی بود که طی چندین سمینار در دانشگاه کپنهاگ به نقد آثار او پرداخت. او بعدها به پاریس رفت و برای اولین بار اصطلاح «فیلسـوف دیــوانـه» را در اروپا پراکنده ساخت. در چشم انداز تاریخ، الیزابت و براندس، این نیچـه دیگر را از فنومن به «نماد قدرت» تبدیل کردند. هارالد هوفدینگ5( Harald Hoffding) دانمارکی بر خلاف هموطنش ـ براندس یهودی ـ سخت به نیچه حمله کرد و او را سوسیال ـ داروینیست، ضد اخلاق، کیش پرور و اشراف طلب تندرو معرفی کرد که از دهان زرتشت سخن می گوید و بذر اقتـدار و قدرت طلبی در میان خورده ـ بشرها (Sub-humans عوام) می پاشد . براندس طرفدار تز اخلاقی جان استوارت میل (John Stuart Mill) و جرمی بنتهام (Jeremy Bentham) بود ، روشن اندیشی که در راه حمایت از توده ها مبارزه لیبـرالی می کرد و مخالف خیزش ستایشگر نیچـوی بود. هوفدینگ ـ سوسیال دمکرات دانمارکی ـ از جناح چپ این فیلسوف دیوانه را مورد انتقاد قرار می داد و براندس لیبـرال دمکرات از جناح راست از نیچـه حمایت می کرد.

این دو نقد و برداشت متفاوت در مورد نیچـه، از دانمارک به سوئد رفت و از آنجا به آلمان و فرانسه، سپس به آمریکا گستـرش یافت. درزمانی که اساتید ومنتقدین آلمانی آثار نیچـه را بها نمی دادند و در جراید ادبی، فلسفی به ندرت نامی از این فیلسـوف دیوانه به میان می آمد، برای اولین بار دو روشنفکر دانمارکی آراء و نظرات نیچه را ـ در حوزه آکادمیک ـ از دو محور مورد نقد و بررسی قرار دادند. نویسنده مشهور سوئدی آگوست استـریندبرگ6 (August Strindbrg)به گمانم اولین قربانی سبک وآثار نیچه است.او در آخرین روزهای نیچه7 با وی مکاتبه داشته و نیچه از او خواسته بود که آثارش را به فرانسه ترجمه کند. آگوست استریندبرگ هم بر اثر رسنتیمان از فرهنگ مدرنیته به خرابات آمده و جنون، دیوانگی، تنهائی و خودکشی او را اروتیزه می سازند. او هم در این مرحله به دنبال حیات دیوژنی است تا از رنج مدرنیته بگریزد. قربانی دوم جاذبه نیچه باز هم سوئدی است ـ اریک هرملین8(Eric Hermelin)که در حالیکه در تیمارستانی در جنوب سوئد به مدت چهار سال بستری بود توانست ده هزار بیت از مثنوی مولانا را ترجمه کند.
من مست وتـو دیوانه مارا که برد خانه
صـد بار تـو را گفتم کم خور دو سه پیمانه
اینکه چـرا صنتور بی وطن بعد ها به درجه «پارادایم فرهنگی» صعود می کند و به عنوان یک «فنومـن» در حوزه فلسفه و ادبیات مطرح گشته، راشایـد بتـوان این گونه پاسـخ داد که نیچـه اولین پدیده نو ظهـور در غـرب است که که شتابان شهـره گشت؛ راز جاودانگـی فـروغ نیچـه، نه در غلظت آثـار او، بلکـه در دهلیـز فـرهنـگ مدرنیتــه غرب نهفتــه است.

به ایران و جهان عرب، نیچـه با زرتشـت آمد و به لطف دو متـرجم، در مقام و جایگاهی رفیع و اولیایی معرفی گشت. متـرجـمان دیگر آثار او این ستایش و کرنش را بسط دادند و با پیش گفتارهای عربی و فارسی آنچنان در مدح و کرامات معنوی این «گشتالت پارادایمی» قلم فرسایی نمودند که گفتمان نیچه یکپارچه شرح ثنا گشت! به آن دلیل این شاعر فیلسوفان، یک گشتالت پارادایمی است، که در آغاز سده بیستم این مفاهیم و فرازها ـ از نوع اعلامیه مرگ خدا ـ نبود که خوانندگان به عظمت نقش او در تاریخ سیاسی پی بردند، بلکه از آن رو که بین زرتشت و نویسنده آن تفاوتی ندیدند. گویی بیوگرافی این نیهیلست از قلم زرتشت جاری است .
1 قانون یا عدالت ونیز اینکه درسایه کدامیک، دیگری محقق می شود.
2 * قطعه رویدادهای بزرگ از کتاب زرتشت *
3 Simone de Beauvoir سیمون دو بوار از رهبران جنبش فمینیستی فرانسه در دهه 1960 که در شاهکارش ( جنس دوم Le Deuxieme Sexe) آنرا تئوریزه شده است
4 کهلر پژوهشگر آلمانی که چندین اثر در مورد واگنر و نیچه نوشته است و نیز کتاب راز زرتشت The secret of Zarathustra از اوست.
5 یکصد سال پس از هگل، هرالد هوفدینگ Harald Hoffding سوسیالیست میانه رو و استاد فلسفه تاریخ در دانشگاه کپنهاگ که سمینار هایش مانند هگل پر از دانشجویان وپژوهشگران بود؛یکصد سال بعد اسلاوژ ژیژک( شهروند اسلوونی) همان جایگاه هوفدینگ وهگل را در غرب یافته است.
6 ( سبک رئالیسم طبیعی (افراطی )این نویسنده سوئدی که آثارش به فرانسه ترجـمه شده بود، مورد توجه صـادق هدایـت قرار گرفت، رمانهای کوتاه این دو نویسنده بسیار به هم شبیه است.
7 ـ پیش از انتقال به تیمارستانی در شهر بازل سوئیس ـ
849اریک هرملین(Eric Hermelin) اشراف زاده سوئدی که به استخدام ارتش انگلیس به هندوستان فرستاده شد. در مکتب پارسیان هند با زرتشت، مولانا، حافظ، سعدی وسنائی آشنا شد و زمانی که به سوئد بازگشت به عنوان مجنون و دیوانه ـ به سفارش اقوام ثروتمندش ـ بستری گشت! عارضه روانی او حالات ذوقی و شطح اشراقی بود.

۱۳۸۹ مهر ۱۹, دوشنبه

زرتشت در دام نیچه 2


نسبت زرتشت به زبان آلمانی همچون نسبت شاهنامه است به زبان پارسی.این ادیب فرزانه1 با آفرینش زرتشت و قلم خویش هویت ملی ملت نو پای آلمـان را بارور ساخت، همچنانکه پیـر فرزانه طـوس با اثر جـاودانه اش، احیـاگـر زبان پارسی گشت. گزاف نیست اگر این دو شاهکار کلاسیک را مهم ترین میـراث هویـت دو ملت به شمار آوریم
آلمانی ها در پروسـه ملت سازی از آثـار نیچـه و واگنـر بهـره فراوان بردنـد. بی سبب نیست که «زرتشت نیچـه» را لایق اپرای واگنر و در اندازه شاهکار او پارسیفال می دانم؛ چرا که این اثر نه فلسفی است و نه عرفانی، نه اشراقی و نه بودایـی. زرتشت آن هـم، زرتشت نیست و نیچـه ( شاعر) آن هم نیچـه ( فیلسوف) نیست. در این کتاب نه نیچه را می بینیم و نه زرتشت را می خوانیم. اگر گمانه زنیم ـ به منظور درک نقش هنـر درتاریخ آلمان ـ که دو ملت ایران و آلمان از هنر، تعریف و تفسیر همگون و همـوژن دارند ( که به نظرم ندارند)، در آن صورت ترکیب کیمیایی این دو عنصر (شعر و موسیقی) توسط نیچه و واگنر و اهمیت این آژنـد در ذهنیت تاریخی این ملت هویدا می شود.

دو صـدر اعظـم هـوشمنـد آلمـان ـ ویلهلم و بیسمارک ـ به جایگاه اسطوره ها در پروسه ملت سازی آگاه بودند و به همین دلیل «زرتشت» نیچه و «پارسیفال» واگنر را از این دو فرزانه وام گرفتند و موسیقی را برتر از شعر بر تارک هنر غرب نشاندند. بیسمارک که مهندس فرهنگی آلمان شناخته می شود ـ همـانکه در نمایش اپـرای پارسی فـال واگنــر اشک می ریزد ـ می گـویـد ملتی که اسطوره ندارد، ملت نیست." یکی از آن اسطوره ها زرتشت ایرانی است که پارسیان هند را به دست بوسی الیزابت (خواهر نیچه) به آلمان آورد!
ویلهلم قیصر آلـمان ـ که او هم اشک ریزان از اپرای واگنرـ در خلسه خیال آلـمان واحـد، ذوق دیداری و شنیداری می برد، در مهندسی سازه های دولت مدرن آلمان، از شاهکار این دو کیمیاگر کلاسیک بی بهره نبوده است. کسی که تنها زرتشت را بخواند نمی تواند تصویر درستی از نیچه داشته باشد. آفـریننده زرتشت، این کتاب را در چهار بخش و در فاصله دو سال از ژانویه 1883 تا فوریه 1885 نوشت این اثراز نظر سبک و فرم و محتوا نسبت به باقـی آثـار او تفاوت دارد. خواندنی است که اقبال عمومی از زرتشت و بیزاری نیچه از این کتاب نسبت عکس دارند. این اثر به تمام زبان های معتبر ترجـمه و تجدید چاپ شده است.

توماس مان که رمانی هم درباره نیچه نوشته است می گوید :" من که در این کتاب هـرگز زرتشت را نیافتـم، فقط نیچـه را دیـدم و دیگـر هیـچ." حتی توماس مان هـم ـ که از نیچه بسیار آموخته و شارح اوست ـ از زرتشت او می گـریزد. شوق توماس مان به نیچـه و زرتشت آن چنان بود که سفـری به سیلس ـ ماری( Sils-Maria) ایتالیا میرود تا با گردش در کوهپایه و تنفس هوای آزاد این منطقه، پژوهشی در احـوال و روحیـه این صنتـور شـوریده کند؛ سپس می نویسد: "این مردک جادوگر – زرتشت – بالدار بی چهـره و بی تن، با آن تاج گل بر سرش و پاهای رقصانش، زرتشت فقط بازی کودکانه با کلمات است، او سراسر شیـوا و شیریـن( رتوریک) و بلیغ است. این طیلسان پوش، پیامبری مشکوک، رنجور و نحیف، شبحی گمشده در نخوت و غرور، چهره ای مضحک و خنده آور است. "
کارل برنولی( Carl Brecht Bernoulli )از حامیان و مریـدان نیچه، صحنه های کتاب را به یک «بالـماسکه، دشت و کوهی شبیه ساخته که زرتشت مترسکی است پر از برچسب های ضد و نقیض بر پیکرش». این کیمیاگر زبان آلـمانی در برخورد با کتاب زرتشت موضعی دو گانه دارد. از یک سو عنوان می کند که «چنین گفت زرتشت» اثری جاودان و مقدس است که او خلق کرده است. این کتاب مقدس غنی ترین اثری است که در زبان آلـمانی تا کنون آفریده شده است. او با لحن اغراق آمیزی می افزاید:" کتاب مقدس من بقیـه کتب آسمانی را به چالش می کشد." اما از سوی دیگر در نامه ای به دوست دیرینش اوربک ( Overbeck ) می نویسد:" به یاد می آورم آخرین حماقتـم را، زرتشت را می گویـم، آیا اصلا میتـوان آن را خواند؟ من مانند خوک ها می نویسم..... نمی دانم ! آیا این کتاب ارزشی دارد؟ خودم که در این سرمـای گزنده زمستانی، قدرت قضاوتم منجمد شده و نمی دانم چه چیزی با ارزش است و چه چیزی نیست. نمی دانم که تا شش ماه دیگر با چه هدفی زنده باشم. بشدت رنجور هستم و بر حوادث و ناکامی و خطاهایی که در کل حیات معنـویو روحانی ام داشته ام به نوعی واقفم. حالا چه می شود کرد؟ دیگر هرگز به جبـران خسـران قادر نخواهم بود. فایده اش چیست؟
نیچه ـ به اعتراف فرانتس اوربک ـ به اندیشه خودکشی هم افتاده بود و در سرمای یخبندان برهنه کنار پنجره نشسته و تریاک2و محلول کلرال مصرف کرده بود. پس از پایان قسمت چهارم کتاب چنین گفت زرتشت، احساس دلتنگی می کند که دوباره به فضای ایجازنویسی بازگردد. نیچـه، زرتشت را کتاب شعری3 بیش نمی داند. و در جای دیگر آن را یک «سمفونی» می نامد؛ گویا این شیدای شکست خورده از عشق نا فرجام سالومه، به نیکی می داند که چگونه در جلد زرتشت رود و غرور خویش را در اوهام او بازیابد. او در بخش نخست «ابر مردی» با چشمانی براق و پر هیبت می آفریند و در بخشهای بعدی با مطرح ساختن «بازگشت جاودان» نقش این کوه نشین را کم رنگ تر کرده و در پایان کاملاً محو می کند. گشتالت زرتشت فرستاده اهورا نیست بلکه رسول نیچه است. خواننده ای لحن حماسی و جدلی ( Polemic) این اثر را می پسندد و دیگری از موسیقی آهنگین کلمات و عبارات لذت می برد. آیا بزرگترین خدمت نیچه به ادبیات آلمان فقط زندگی پر از فراز و نشیب اوست؟

غارنشینی و تنهایی و زیست کوهی و خلوت زرتشت در واقع انعکاسی از رنج و رسنتیمان نیچه است که از قلم او بر کاغذ می تراود. این کتاب با طرح نمادینی که دارد شاید «چنین گفت نیچـه» است و زرتشت چراغی است که خواننده در دست بدنبال نیچه می گردد! آیا تصویر صعود به قله کوه و اعتکاف و سپس بازگشت به سوی مردم (عوام، خلق، ناس، توده، چاندلا) حکایت از ییلاق و قشلاق نیچه بین قله های آلپ و سواحل مدیترانه نیست؟ زرتشت به صورت تصویری ایده آل از نیچه ارائه شده و متن کتاب در واقع کلید شرح حال و خاطرات اوست. زرتشت ایرانی دارای تمام نیرو و ارزشهایی است که این فیلسوف شوریده حال، آرزویش را داشت. نکته پارادوکسال و بسیار قابل توجه آنکه دقیقـاً همـان توده ای که زرتشت نیچه بر سر آنها می کوبد و فریاد می کشد و اعتراض می کند و هشدار می دهد، دوباره همان پا برهنه ها و فرومایگان ( Decadents, Chandela ) به آغوش او پناه می آورند! همانطور که اشاره کردم، پژوهشگر اگر تمام آثار او را هم مطالعه کند، ناچار است از نیچه به نیچه پناه برد.

او زرتشت را ناجی خویش می خواند «Meine hebensretter heisst Zarathustra» و زمانیکه قسمت دوم کتاب چاپ گشته و در چند نسخه منتشر می شود، نیچه به ناشر می نویسد:" مانند کیمیاگران باید مس (زرتشت) را به طلا تبدیل کنم، اگر نتوانم، فاتحه ام خوانده است." زرتشت پس از ده سال غارنشینی و زهد و اعتکاف از کوه سرازیر می شود و به میان توده میرود. تحت تاثیر داروین به مردم میگوید که انسان در ابتدا کرمی بیش نبوده و سپس بوزینه گشته و آنگاه به بشر«راست قامت Homo Erectus» و در پایان به انسان«Homo Sapiens» تحول یافته است. انسان برتر نیچه، نه از میان بشر های راست قامت بلکه از میان انسان ها بر خواهد خواست. او که از آزمایشگاه فیزیولوژی در شهر نیس ـ جنوب فرانسه ـ که جوزف پانت ((Josef Paneth در آنجا پژوهش میکرد، دیدار داشته، و با چشم خود دیده که این بشر های راست قامت نسبت به درد و آسیب بسیار کمتر از نژاد سفید4 واکنش نشان می دهند! با این حال نیچه بعید می دانست که در گیتی بتوان نژاد خالص یافت و ایده برتری نژاد را رها کرده و در نامه به خواهرش انتقاد و اعتراض می کند، که خون آریائی ژرمن ها هم آلوده است و در آمریکای لاتین5 بیهوده در پی آرمان های نژادی نباشد. گام بعدی «انسان کامل یا ابر مـرد» است.

نیچـه آته ایست، خود را از تمام دغدغه های معنوی و روحانی رها ساخته و در خطابه ای لائیک فـریاد می دهـد:" زنهار! برادرانم، به گیتـی (زمین) وفادار باشید و به وعده ها و امیدهای فرا زمینی (مینــوی) دل خوش مـدارید. پس جان و نهـاد بشر چه می شود؟ نفس و روح احتمالا باید فنومنی، فیزیکی و مادی باشند که به جسم وابسته اند. در زنجیره تحول آنگاه که انسان از عقل و خـرد و اخلاق و سعادت دنیوی عبور نموده است به مقام ابر انسانی می رسد. پیام زرتشت صریح است:" بشر باید از مرحله بشری (عوام زدگی، فرومایگی، چاندلائی، خلقی) بگذرد و به مقامی والاتر ( (Homo Sapiens برسد. اگوئیسـم باید از زنجیر اسارت انسانیت آزاد شود. بنا به نظر نیچـه، بشر طنابی است بین حیوان (بوزینه) و ابر انسان.
1 در اینجا من فرزانگی را در ادب نیچه دانسته ام و نه در فلسفه او، و اشاره داشته ام که مطالعه و پژوهش فلسفی (به عنوان دیسیپلین) در حوزه آکادمیک، لزوماً انسان را دارای حکمت و فرزانگی (die Einsisicht ) نخواهد کرد.
2 احتمالاً شکل خودکشی نیچه از طریق شاعر آلمانی راینر ماریا ریلکه به صادق هدایت رسیده بود که در رمانش آورده است. صادق ترجمه فرانسوی اثار ریلکه را خوانده است و به همین علت هم مرگ را صادقانه اروتیزه کرد. صادق با مرگ هم صادق است.
3 Es ist eine dichtung und keine aphorismen- sammlung
4 دربخش پایانی کتاب اشاره ای به جنون نژادی الیزابت نیچه داشته ام که چگونه سودای سرزمین آریائی، او را آواره آمریکای لاتین (پاراگوئه) کرد.
5 (در آن زمان اسیران و بردگان را از افریقا، آسیا، و آمریکای لاتین به مراکز فیزیولوژی می آوردند که ببینند آیا ویژگی حواس، اعصاب و اندازه حجم مغز آنها به اندازه نژاد سفید اروپایی است!

۱۳۸۹ مهر ۱۶, جمعه

زرتشت در دام نیـچـه


زرتشت در دام نیـچـه

کتابی که نیچه از نوشتنش بارها پشیمان بود؛ کارل یاسپرس از بزرگترین منتقدان نیچـه، کتاب چنین گفت زرتشت را در اندازه، قصه کودکان میداند! کتابی که فقط در بیست نسخه چاپ گشت که عمده آن به دوستانش فرستاده شد. بقول خودش کتابی برای همه و هیچکس. این عبارت نیچه صرفاٌ رتوریک1 محض است و او استاد رتوریسم2 (Rhetorism) است. نیچه و هدایت در نثر خویش با خویش صادقند. آفریننده زرتشت متافیزیکی در 1885 در یادداشت های شخصی اش می نویسد: "Ich verstimme,denn niemand versteht meine Worte " چنین به نظر می رسد که هیچ کس کلام او را درک نمی کند و اضافه می کند که دیگر مایل نیست از زرتشت سخنی بگوید.

نیچـه نمی خواهد شاعر باشد که زرتشت رابه سراید بلکه می خواهد از زرتشت به بعـد بعنـوان یک فیلسوف مطـرح گردد؛ به همین منظـور حتی نامه ای به دانشگاه نوشته و ابراز آمادگی نمـوده که مستمـری بازنشستگی را به تدریس ساعاتی در روز تبدیل کند. هیئت رئیسه دانشگاه از او می خواهـد که مقاله ای با موضـوع فلسفی تهیه نموده وبه دانشگاه بفرستد. او در پاسخ ـ بجای متن فلسفی ـ دوبـاره نامـه ای رتوریک نوشته و ابـراز علاقه شدید و اصـرار در تدریس فلسفه دارد و مقامات دانشگاه را به آثار خود ارجاع می دهد. هیئت رئیسه پس از خواندن دلائل نیچـه، او را شایسته تدریس در همان رشته فیـلولـوژی کلاسیک دانسته، و به درخواست او برای کسب کـرسی استادی فلسفه جواب رد می دهد. خواندنی ست که هیئت علمی دانشگاه هم به پیروی از هیئت رئیسه، آثار نیچه را در حوزه جهانبینی و ایدئولوژی شناخته و به دلیل آنکه اندیشه او سیستماتیک و مطابق سیاست علمی دانشگاه نیست! از رؤسای دانشگاه می خاهد که نیچـه را به دانشگاه راه ندهد. پس از نیچـه اکنون در سراسر گیتی و در تمام مراکز معتبر علمی، نیچـه نیز تدریس می شود.
تـم منظوم و منثـور کتـاب زرتشت شایسته اپــرای واگنـر است تا کتـابی برای بحث و نقد و استـدلال، و نیچه با زرتشت به اوج می رسد.کدام آلمانی است که در برابر عظمت نثر زرتشت سر فرود نیاورد؟
1 نیچه و هدایت در نثر خویش با خویش صادقند رتوریسم نیچه ورالیسم هدایت همچون آیینه ایست که تصویر رسنتیمان این دونویسنده ا را منعکس مینمایند.
2 رتوریزم (بلاغت وشیوایی Rhetorism ) دراینجا به معنی متقاعد ساختن مخاطب نیچه نیست، بلکه نشا ن دادن تبحر وبرجستگی قلم اوست.نیچه متون کهن یونانی ودینی را صرفاً رتوریک برداشت میکرد، کتاب چنین گفت زرتشت او دلیل این مدعا ست.