۱۳۹۰ آذر ۵, شنبه

کرکه گارد


  بخش دوم




اما این شکل زیستن همواره با شادی ولذت و بی خیالی همراه نیست بلکه درون انسان با نگرانی و تردید نیز روبرو می شودکه چنانچه زودگذر نباشد و ادامه یابد انسان به مرحله دوم یا همان زیست اخلاقی پا نهاده است.

به باور کرکه گارد در این فاز دوم است که انسان از حالت سوبژکتیو اندکی فاصله میگیرد و به مثابه یک شهروند یا سرپرست خانواده یا کارگر در زندگی ابژکتیو از بی معنایی و بی هدفی حیات می گریزد؛ البته شاید این فاز اخلاقی و هدفمندی حیات تا اندازه ای سطحی و کم عمق به نظر آید.

نیاز اگزیستانسیالیستی زمانی آرامش میگیرد که انسان وارد مرحله سوم یا حیات دینی شود که با تسلیم خویش در برابر قدرتی لایزال و ماورائی بخواهد از وجود محدود (زوال پذیر) خویش و نیز از خواسته ها و آرمانهایش به نفع آن قدرت لایتناهی چشم پوشی کند. این ایده های سه گانه اگزیستانسیالیستی کرکه گارد در دهه شصت میلادی به ژان پل سارتر می رسد که او نیز با حذف فاز سوم و با تکیه بر همان دو مرحله ی نخستین، ایده ی زیست اگزیستانسیالیستی را بویژه با تکیه بر نگرانی وجود (آنگست) در مقالات و رمان هایش تئوریزه می کند.

پرسش که اینک مطرح است:
اگر بخواهیم ابژکتیویته را برابر «حقیقت» و یا حقیقت مطلق تصور کنیم پس آیا باید سوبژکتیویته را کذب یا دروغ تصور کنیم؟

۱۳۹۰ آبان ۲۳, دوشنبه

نگرش سورن کرگه گارد بر انسان

            

           بخش نخست







در سده ی نوزدهم اروپا، سورن کرکه گارد دانمارکی تنها فیلسوفی ست که خارج از حوزه آکادمیک می اندیشد و می نویسد. او با تکیه بر ارث پدری نه غم نان دارد و نه غم کار؛ گاهی اوقات نیز به برلین می رود و در کلاس درس هگل با پرداخت هزینه ای اندک، ساعتی می نشیند و به سخنان این پیر «اتاتیسم» گوش فرا می دهد.
کرگه گارد سه مرحله از زندگی را برای انسان ها پیش بینی می کند:

- نخستین فاز یا همان حیات «استتیک» است که انسانها استقلال ندارند و یا نمی خواهند داشته باشند و نمی خواهند سوبژکتیو و اندیویجوال باشند که وی آنها را انسان های «دوجینی» می نامد؛ نزدیکترین ترجمه به این اصطلاح که کرگه گارد اشاره می کند شاید همان «انسان گله ای» باشد که زیست جمعی دارد و عاری از فردیت است و خالی از کنترل است و زندگی را در «حال» خوش است و گذشته را می فراموشد و به فردا نیز نمی اندیشد.

بهترین نمونه چنین انسانی به نظر او ولفگانگ آمادئوس موتزارت مشهور است، همان دون ژوان اطریشی که می گویند بر اثر توطئه آنتونیو ویوالدی آهنگساز ایتالیائی زشت و حسود درگذشت.
نیچه این انسان های دوجینی را «چاندلا» می نامد و هدایت نیز آنان را «فرومایه گان» می شمارد.

۱۳۹۰ شهریور ۱۳, یکشنبه

مرگ آگاهی در تاریخ







دانته و دیوژن در غار کاپری

فریدریش نیچه ابتدا شرحی از سه گونه تاریخ می دهد سپس نمونه­ی «شکوهمند» آن را می ستاید. آنگاه هشدار می­دهد که نگرش افراطی به تاریخ، نتایج هولناکی در پی دارد. پیش­تر اشاره داشتم این­که خط تاریخی نیچه، مستقیم به­سوی ناسیونالیسم- سوسیالیسم رایش سوم می­رود، اما چندان نباید وی را گناهکار دانست.... تاریخ نیچه درنهایت به شکل «مرگ آگاهی memento mori» در می­آید.
مرگ­آگاهی از ویژگی زبان متافیزیک یا زبان دین در غرب است که با عبور از بستر آته­ایسم، جوهر و روح این زبان ته­نشین می­شود و نیچه آخرین
شاعر فیلسوفانی است که از زبانی با خصوصیات متافیزیکی در بیان اندیشه و ذوق خویش استفاده کرده است.

اسکندری­جو، پاره­ای از کتاب نیچه­ی زرتشت، ص 212، چاپ استکهلم، 2008

۱۳۹۰ مرداد ۲۲, شنبه

ماوراء تاریخ تا ماوراء سیاست




کتاب ماوراء تاریخ تا ماوراء سیاست، با زیر عنوان «جستارهایی در فرهنگ، اندیشه و تاریخ معاصر»، نگارش علی محمد اسکندری جو، به تازگی از سوی انتشارات آلفابت ماکسیما در استکهلم به چاپ رسید. این اثر، جُستارهایی است از شمار:
«اندیشه تاریخ و ویرانی زبان»، سودای نئوتزاریسم، جمهوری خوبان و جمهوری خوابان، هگل و پایان تاریخ، مسیح، اسپینوزا و نیچه، هبوط هنر و بحران فرهنگی. این کتاب نه تاریخی است و نه سیاسی و آنسان‌ که از عنوان آن پیداست، فراسوی تاریخ و سیاست را پی می‌گیرد.
نویسنده در ادامه‌ی گفتمان «تخمیر فرهنگی»، در این اثر، به بازخوانی و گرایش به‌سوی تاریخ، ‌نقش حافظه تاریخی را بسیار برجسته‌تر از آگاهی تاریخی می‌داند. اسکندری جو، ضمن بررسی شکست فرایند فرهنگی از مشروطه به این سوی، نگرشی دگرگونه و نوین از فرهنگ و تاریخ ارائه می‌دهد. به باور نویسنده، «‌آینده ایران،‌گذشته‌ی غرب نیست، بلکه گذشته‌ی روسیه است». تقارن فرهنگی ایران و روسیه که هردو فراگشت دینی دارند و نیز شکست مشروطه روسی و ایرانی را، برهان این تز آورده است.
او در پاره‌هایی از کتاب می‌نویسد:

کیست‌ خدایان را نفرین کند، آنگاه که سقراط مرده است!
کیست صادق را باور کند، آنگاه که «حقیقت» مرده است!
کیست سقراط را باور کند، آنگاه که صادق مرده است!
تاریخ شکل ماهرانه ای از حافظه است؛ به بیانی، تاریخ آن حافظه‌ای است که استادانه ساخته می شود. حافظه ای که از گذشته‌های دور آغاز می شود و با عبور از زمان حال به آینده می رسد
بهانه ی من از شناخت فرهنگ غرب، نه‌از آن‌روست که گذشته ی آنها خواهی نخواهی آینده‌ی ماست (این نگرش به‌باورم اینک شکسته است) بلکه از آن‌روست که مبادا مطالعه این فرهنگ را تاکنون "باژخوانی" کرده باشیم
به باورم یونان بابت مرگ خودخواسته ی سقراط (!) در حافظه ی تاریخی اش یک "سقراط" به سقراط بدهکار است. فرهنگ ایران هم در حافظه ی تاریخی اش بابت مرگ خودخواسته ی آفریننده ی بوف کور، یک "صادق" به هدایت بدهکار است
اگر قرار است که پایانِ تاریخ را بیابیم و تشریح کنیم، لازم است که آغاز تاریخ را نیز پیـدا کنیم؛ یعنی همان آغاز و پایان تاریخ که تنها در کلان روایت ها (جهانبینی، ایدئولوژی، دیانت) ازآن سخن به میان آمده است... هگل شاید فیلسوفی باشد که به‌اشتباه قلم به "تفسیر" تاریخ کشید
هگل در فلسفه‌ی تاریخ ، سه‌بار به‌سوی خدا می‌رود و سرانجام می‌نویسد:"خدا خودش مرده است"
نگون بخت او نیست که احساس  کند هویتش شکسته است، بلکه اوست که بداند هیچ هویتی ندارد
هیچ اندیشه ای در شوره زار زبان نمی روید. زبان باژگون و ویران شده بزرگترین مانع اندیشه است.
فلسفه از حوزه‌ی دین کاملاً استقلال نیافته بود که در مدار علم گرفتار آمد؛ همان علمی که می‌کوشد تا اندیشیدن را از فلسفه بستاند و زیبایی را از هنر جدا سازد.
هدایت را برای آنچه نگفت، می‌ستایم و نه برای آنچه که گفت.

 پس از دو کتاب «نیچه زرتشت»‌و «دو نیچه در ایران»، اسکندری جو، این کتاب را به یاد سانتور ادب ایران «شاهرخ مسکوب»، به همه‌ی آمدگان و آیندگان تقدیم نموده است.

۱۳۹۰ مرداد ۹, یکشنبه

گاوان در ملکوت




گاوان در ملکوت؟!

زرتشت گفت: تا باز نگردیم و گاو نشویم به ملکوت آسمان راه نخواهیم یافت. بدین خاطر
باید یک چیز را از اینان بیاموزیم: نشخوار کردن را... ملکوت آسمان نزد گاوان است. 
پاره ای از کتاب "چنین گفت زرتشت" ترجمه داریوش آشوری، صفحه 288، نشر آگاه، تهران

داریوش آشوری با بهره گیری از تز آرشه تیپ که در روان شناسی یونگ آمده است، این چنین شخصیت شهودی و اسطوره ای به نیچه می دهد و او را زمزم نوش و سایه نشین طوبی و همدم شیخین سرخ و شبستر می بیند که خواننده مبهوت و مسحور، در حسرت حشر با این شاهدا شیدا می ماند!
برگرفته از کتاب "نیچه ی زرتشت" چاپ استکهلم، 2008

۱۳۹۰ مرداد ۵, چهارشنبه

نیچه ایرانی و نیچه سرخ

 

ضرب المثلی غربی می گوید:

اگر کشیشی ایمان خویش ببازد، سرانجام خلع لباس می شود امّا اگر فیلسوفی ایمان

خود را از دست دهد، برداشتی نو از فلسفه می دهد!   

نیچه بر اثر انزجار شدید از عقلانیت دوره ی روشنگری و تجدّد برآمده از آن، دوباره

به یاری مفهوم "اراده اش" فلسفه را به عالم متافیزیک پرتاب می کند. ناخودآگاهی

ابتدا در ذهن نیچه حجاب از چهره می گشاید ولی از آنجا که این فیلسوف دیوانه، بار

سنگین امانت را تاب نیاورد و فلج شد، قرعه ی فال به نام زیگموند فروید زدند.

    
نیچه ی زرتشت، صفحه 117، برگرفته از بخش نیچه ی ایرانی و نیچه ی سرخ

۱۳۹۰ تیر ۲۶, یکشنبه

ماوراء تاریخ تا ماوراء سیاست







کیست خدایان را نفرین، آنگاه که "سقراط" مرده است؟
کیست "صادق" را باور کند، آنگاه که حقیقت مرده است؟
کیست سقراط را باور کند، آنگاه که صادق مرده است؟
صادق هدایت را می ستایم برای آنچه که ننوشت و نه برای آنچه که نوشت

برگرفته از کتاب: ماوراء تاریخ تا ماوراء سیاست

نوشته: علی محمد اسکندری جو 


 2011 استکهلم

۱۳۹۰ تیر ۳, جمعه

فروید و یونگ، ضمیر نا آگاه






  تارانتل فمینیسم، لو. سالومه                                  




به باور من این فروید نیست که ضمیر ناآگاه را کشف میکند بلکه برعکس این ضمیر ناآگاه است که فروید را کشف میکند.

همان فرویدی که اقرار میکند از خواندن آثار فریدریش نیچه وحشت دارد و حتی او را دگرباش میداند.
رسالت بسیار سنگین و مخاطره آمیز را از هابس و مارکس و لاک و روسو میتوان پذیرفت، اما از فروید که در بالای هفتاد

سالگی همچون کلبیان آتنی و در دنباله کشف ضمیر ناآگاه با شاگردش لو سالومه اروتیسم "انالیAnally" داشت و یا در سودای لیبیدو نرم

تنان اپیکوری و شور غریزی عقده ادیپ همواره بر سر دو شاگردش سابینا اشپیل راین و لو سالومه با شاگرد و همکارش کارل

گوستاو یونگ دوئل و استمناء کلبی در انقلاب روانکاوی داشت دشوار میتوان پذیرفت.

پاره ای از نقد علی محمد اسکندری جو بر کتاب "نیهیلیسم ویرانگر" نوشته محمد رضا فشاهی.
مجله باران، شماره بیست و هشت، چاپ استکهلم، سال2011

 پورا





۱۳۹۰ خرداد ۱۵, یکشنبه

سخنی با نیچه

         

  




 سخنی با نیچه
 
در غرب به­راستی تو را "پارادایم فرهنگ" می­نامند. تو فیلسوفی نویسنده، برخلاف نویسندگان  روسی که فیلسوفند. گرچه نه آنان نویسنده­ای متعارفند و نه تو نیز فیلسوفی متعارف. برخی در ایران تو را نه ادیب، نه فیلسوف و نه حتی نویسنده می­شناسند! پاره­ای نیز بدتر از آن، تو را عارف یک­تای غرب می­خوانند. در "نیچه­ی زرتشت" نوشتم که اگر ولادمیر ایلیچ اولیانف (لنین) در بازگشت از تبعید سوئیس، آثار کارل مارکس را به همراه نمی­داشت، چمدانش پر از کتاب­های تو می­بود. تو که کتاب­خوانی شکیبی.
چنانچه آن­روز بهاری زیر بارش نیسانی در پشت ویترین آن کتاب­فروشی، رساله­­ی آرتور شوپنهاور "جهان همچون اراده و تصور" را دست­دوم نمی­خریدی، اکنون نه زرتشت داشتی و نه نیچه می­شدی
و شاید "حکمت شادان" را در "سپیده دمان" نمی­نوشتی
و "زایش تراژدی" را در "غروب بتان" شاهد نبودی
و در "انسان بسی انسان" تیغ اراده در چنگ، در جستجوی اَبرمرد نبودی
و در غار کاپری نه خود می­کشتی و نه خدا را
و تازیانه­­ی آن تارنتل روسی (لو سالومه) را
بدست هدایت نمی دادی تا این شلاق را (زنی که شوهرش را گم کرد)
 بر پیکر فرهنگ و سنت بکوبد،
همان تازیانه­ای که می­بایست بر پیکر فمینیسم اروتیک بازاری فرود آید.
برگرفته از کتاب "نیچه­ی زرتشت" نوشته علی محمد اسکندری جو،
 صفحه 344، انتشارات آمه، 1389

۱۳۹۰ فروردین ۲۰, شنبه

شصتمین سال مرگ هدایت

  نوزده فرودین سالمرگ سانتور ادب ایران  صادق هدایت
 

   صادق مرگ را سوبلیمه می کند 
  
   نیچه حیات را
 
   ریلکه هر دو را

   نیچه زرتشت علی محمداسکندری جو

۱۳۸۹ اسفند ۱۱, چهارشنبه

نیچه ، ریلکه و هدایت






رویکرد نیچوی به ­فرهنگ زندگی و نیز به مرگ "فرا فرهنگی" در اروپا ابتدا به ریلکه و سپس به "صادق" می­رسد؛
به­نظر می­آید کِلکِ نیچه و ریلکه و صادق در آمه‌ی رتوریسم  شکسته­­شده و کسی را نشاید از آن­پس قلم در جوهر
فرهنگ این سه "سانتور" نهد. در این فرهنگ


صادق    مرگ    را     سوبلیمه   می­کند،
نیچه حیات    را،
و    ریلکه  هر    دو    را

 در اندیشه و آثار صادق هدایت، مرگ اغلب حضور سنگینی دارد؛ اشارات او همیشه به مرگ است که در همین
 نزدیکی‌ها به صادق خیره شده. هدایت در  "زنده به‌گور"‌ بی‌امان در پی آن است:

"بی‌اختیار رفتم در قبرستان...اسم برخی از مرده‌ها را می‌خوانم. افسوس می‌خوردم که چرا به جای آنها نیستم. باخود
فکر می‌کردم: اینها چقدر خوشبخت بودند. بنظرم می‌آمد که مرگ یک خوشبختی و یک نعمتی است که به‌آسانی
به‌کسی نمی‌دهند...مثل این بود که مرده‌ها به‌من نزدیک‌تر از زندگان هستند.

چقدر هولناک است وقتی‌که مرگ آدم را نمی‌خواهد و پس می‌زند!... نه، کسی تصمیم خودکشی نمی‌گیرد،خودکشی با
بعضی‌ها هست. در خمیره و در سرشت آنهاست- نمی توانند از دستش بگریزند."[[1]]

هیچ نویسنده ایرانی را نمی‌شناسم که به‌اندازه هدایت در مورد مرگ‌آگاهی،  و نقش آن در آسیب شناسی فرهنگ،
چنین جذّاب و سیّال نوشته باشد. او پیوسته کوشش می‌کند معنای حیات را در مرگ بجوید و معنای مرگ را در
حیات. نگرش هدایت به مرگ را می‌توان چنین خلاصه کرد:
 
هیچ خدایی و هیچ حیاتی در فراسوی این حیات وجود ندارد. مرگ پایانِ پایان‌هاست. مرگ گرچه عمومی‌ست ولی
برای صادق منحصر به‌فرد می‌شود. باید سرانجام معنای حیات را در مرگ برگزیند. آیا آنگاه این ادعّا بیهوده نیست
که "هدایت" مرگ را در هند و "حیات" را در فرانسه ستایش می­کند؟