۱۳۸۹ مهر ۲۳, جمعه

اتاتیسم افراطی و تاریخ گرائی






هگل بود که انسان را آموخت که« تاریخ » را برتر از هنر و والاتر از دین قرار دهد.

شوپنهاور و نیچه و واگنر هر سه جوینده و پیرو تاریخ هستند. هگل که بسیار نوشته و بیش از آن سخن گفته است، در نامه ای که از پاریس به همسرش می نویسد آورده است:

" اینجا( پاریس) پایتخت و مهد جهان متمدن است و ناپلئون سنتز انقلاب کبیر فرانسه و برآمده از سیر عقل در تاریخ است که در دولت او جلوه ای شکوهمند یافته است. ببین که چگونه این ژنرال فرانسوی، متساوی الساقین بر اسب نشسته و جهان می پیماید و فرمانروایی می کند."

البته بعدها او نیز، مانند نیچه از انقلاب فرانسه و عواقب آن بسیار فاصله گرفت و نگاه تند و انتقادی به آن داشت، هگـل معتقد بود همانطور که روح الهی در جسم مسیـح رسوخ می کند و همیشه در او جاری است، دولت نیز بیانگـر رسوخ روح انسانی است که در یک سری از نهادها جلوه می کند. این عبارت که دولت نمودی از خداست و کلاً ستایش و تحسین او از نهاد دولت بعداً در فلسفه ( ایدئولوژی) مارکسیسم کاملا خلاف نظـر او در می آید.
هگل روح مطلق را در سیر تاریخی در سه شاخه هنر، مذهب و فلسفه می بیند. او در اوج دولت گرایی( Etatism ) خویش با همان شور جوانی اش فریاد می کشد:" انسان مدرن و وجود او در سایه دولت است که حفظ می شود و او باید سپاسگزار دولت1 باشد که حافظ حیات اوست و وجود او از منت دولت است." این معلم فلسفه پورشور تا آنجا پیش می رود که عنوان می کند:" این وظیفه فیلسوفان نیست که آینده بشر را ترسیم کنند بلکه وظیفه دولت است که آینده جامعه را معین می سازد." سمینارها و کلاس های درس تاریخ هگل2 بسیار از سوی دانشجویان مورد استقبال قرار می گرفت، همزمان کلاس درس شوپنهاور خالی از شاگرد می گشت!. هگل برخلاف همکار و دوستش شلینگ 3( Fridrich Schelling ). زبان فلسفه را آگاهی و عقلانیت را در طبیعت می جست؛ او در موج تاریخ گرایی قرن نوزدهم، آگاهی و خرد را در تاریخ و روح تاریخ می جست. وی تاریخ را ایستا و ثابت نمی دانست بلکه جریانی می پنداشت که نیروی آن زاینده هر تحول و دگرگونی در زندگی بشر است.
هرگونه وضعیت تاریخی، از لحظه تولد با یک وضعیت مخالف (آنتی تز) در درون خویش ــ ولی در جهت خلاف ــ روبرو می گردد که تلاطم و تقابل پیوسته این دو وضع جامعه تاریخی را به سوی تحول و پیشرفت و ظهور جامعه ای جدید(سنتز) خواهد آورد. این حرکت آنقدر ادامه خواهد داشت که جامعه به حالتی برسد که دیگر ضرورتی برای تغییر ایجاد نگردد، و در جامعه ایده آل، وضعیت مقابل (مخالف) را کسی خواهان نباشد. هگل بدینوسیله جامعه ایده آل را یک واحد ارگانیک و زنده می بیند که فرد به عنوان عنصر و عضوی از این واحد ارگانیک دارای استقلال اندیشه و منافع فردی اش است. پرسشی که فیلسوف انگلیسی از هگل داشت:" این روح جهانی در چه مرحله ای از تاریخ عقاید به این بصیرت دست می یابد که خودش (روح جهانی) یک واقعیت بنیادین است؟" نثر قاجاری و مهجور هگل باعث شده که در ترجمه آثار وی و بویژه مفاهیم کلیدی او به زبان فارسی، خلط برداشت و تاویل صورت گیرد و هندسه اندیشه او به درستی در ایران رسم نشود.

مراکز علمی آلمان شمایی از عصاره عقاید او را به زبان های آلمانی و انگلیسی ترسیم کرده اند که شاید زمانی علاقمندان به فلسفه کلاسیک هگل، این چارچوب فکری او را به درستی به فارسی برگردانند. او در دوران معلمی و آثار جوانی اش، انسان شرقی (آسیایی) و ذهنیت و حکومت او را استبدادی و یونانیان را شایسته آرسیتو کراسی و غربی ها بخصوص ملل ژرمن را از آنجهت که به کیش مسیح در آمده اند، مللی آزاد می دانست. آزادی روح، جلوه گوهر و ماهیت این آزادی جمعی جامعه ژرمن است. هگل و هیدگر دو فیلسوف حرفه ای ( دارای دیسیپلین و نه پرنسیپ) آلمان هستند که زمانه ای پرآشوب داشته اند؛ هر دو ستایشگر اقتدار و اتاتیست هستند. آنجا که ژنرال جنگ طلب خون عاشقان می ریخت، هگل (استاد دانشگاه) او را مظهر عقل در تاریخ می خواند! و آنجا که عالیجناب گروفاس رایش سوم هم خون عامیان می ریخت، هیدگر(رئیس دانشگاه) به دنبال (دازاین Dasein) می گشت!