۱۳۸۹ مهر ۲۸, چهارشنبه

اتاتیسم افراطی وتاریخگرائی II


این فیلسوف پر سخن، در میانسالی به آفت شرقی (وبا) دچار گشت. همان آفتی که ایرانیان زمان عباس میرزا در جنگ با روس ها به آنان رساندند. این آفت ایرانی از نظامیان روس به لهستان و از آنجا به شهر برلن رسید و گریبان این فیلسوف نگون بخت4 را گرفت تا طعم استبداد شرقی(وبـا) را در بستر مرگ بچشد. مرگ او و وبای ایرانی که از هند آمده بود کاملا به هم مربوطند.

روح تاریخ گریبان کم فهمی آثارش در ایران را گرفته، وبای ایرانی هم گریبان هگل را در پایان عمر!.

ناگفته نماند که با مرگ او، شوپنهاور جوان میدان فلسفه ژرمن را خالی یافت و وبای ترکمن چای (خورشیدی 1187) که توسط روس ها اندک اندک به اروپای مرکزی و شمالی رسید، اندیشمند و آفریننده فلسفه دیالکتیک را هلاک کرد. البته شوپنهاور و شلینگ از برلین گریختند که یکی به دامن ) فلسفه ( طبیعت گریخت و دیگری به آغوش کور بودای هند.

هگل سیاهان آفریقا را هرگز وارد پارامتـرهای تاریخ نکرد و آنان را شایسته آزادی حتی برای یک نفر (البته آسیایی!) نمی دانست و تلاش مسیونرهای مذهبی ــ که به دنبال حلول روح مسیح به کالبد سیاهان هستند ــ را بیهوده و تمسخر آمیز میدانست!. او در جوانی به سوی استاتیسم5) روی آورده است و فتح پروس روستایی را توسط دولت متمدن، انقلابی و مقتدر فرانسه به شدت ستایش می کند. نکته حیرت انگیز آن است که این فیلسوف از نزدیک شاهد دوران ترور و وحشت در پاریس بود و این عمل را عین تمدن و پیشرفت می نامید.
 این چه روحی (Geist) است که در بستر آن، دیالکتیک هگل رشد و نمو می کند!؟ این ظرف (Geist) و مظروف (دیالکتیک) براستی، زیبنده انقلاب کبیر و امپراطوری ناپلئون است. نظریه اتاتیسم هگل یکصد سال بعد مورد استفاده چپ افراطی (لنینیست ها، مارکسیست ها، استالینست ها ومائوئیست ها) و جناح راست افراطی (فاشیست ها فالانژها و نازیستها) در اروپا و آسیا و آمریکای لاتین قرار گرفت.
 منطق هگل که از شهادت بر انقلاب فرانسه برآمده است، عین بی منطقی است. تجاوز و غارت مصر، روسیه، اسپانیا، پروس (آلمان) و مارش پیروزی در شهر و دیار بیگانه نواختن، با کدام منطق و دیالکتیک سازگاری دارد؟ آیا نیچـه به درستی هگل ـ استاد فلسفه سیاسی ـ را نادان خوانده است؟ متافیزیک او البته که الهی ست. اما نه خدای ابراهیم و کانت و عیسی بلکه آن قادر مطلقی است که نشانه های آن را باید در الهیات پانته ایستی اسپینوزا یافت. همان اسپینوزا که شوپنهاور و هگل بشدت از او متنفّر بودند!
1
 ، احتمالاً این اظهار شیفتگی هگل نسبت به دولت باید درپاریس صورت گرفته باشد که دولت فرانسه به ریاست ژنرال ناپلئون بنا پارت جمهوری فرانسه را درهم کوبیده و در اوج قدرت و اقتدار بسر می برد. هگل که شهروند پروسی بود درسیستم ایالتی می زیست ودولت بعنوان نهاد برآمده از اراده ملت را نمی شناخت.
2 Towards a New democratic Order Gunnel Gustafsson, Norstedts, Tryckeri AB Stockholm 1997

3 ( Fridrich Schelling 1775-1854 ) شلینگ و شیلر دو نابغه بزرگ پایان دوره رمانتیسم اروپا هستند؛ این دو فیلسوف ایده آلیسم، زبان فلسفی را که اندک اندک به سوی حوزه علم منحرف می شد با زبان جهانبینی شرقی در هم آمیختند.
4
Worlesungen uber die Ästhetik. Einleitung. Georg Wilhelm Friedirch Hegel , Preses Nams, Riga, Lettland 2005
5 ( اتاتیسم Etatism باتلفظ فرانسوی یا Statism باتلفظ انگلیسی به معنی دولت گرایی مفرط که هگل طرفدار آن بود)