۱۳۸۹ دی ۵, یکشنبه

روزنامه شرق ؛ وقتي نيچه را از روسيه مي آورند

وقتي نيچه را از روسيه مي آورند


«نيچه زرتشت- درآمدي بر گفتمان پارادوكسال فرهنگ و فلسفه غرب در ايران» حمله اي است تمام عيار به تصوير ذهني نيچه نزد بسيار كساني كه وي را «يكپارچه سالك اشراقي» و «حكيم خالده» پنداشته و به جاي نقد و درك منطقي و فلسفي آثارش، به تاويل «سلوك» عارفانه او پرداخته اند. علي محمد اسكندري جو در كتاب خود آنچه را بازخواني انديشه و ايده نيچه مي داند مورد كنكاش و بررسي قرار داده است.

او چراغ دانش و فلسفه برمي دارد تا دريابد كه در اين سرزمين كدام شارحي بر قامت نيچه خرقه انداخته و بر ميان او زنار بسته است؟ و چرا نيچه شناسان برجسته ايراني، او را سايه نشين طوبي و همنشين شيخ شبستر خوانده اند؟ آيا آنان نيچه را در قامت زرتشت مي بينند و «زرتشت خيالي» او را نيز در اندازه شيخ سرخ شمرده اند؟! در شرح انديشه نيچه به روايت اسكندري جو مي خوانيم نيچه دوره ديانت مسيح را يك اشتباه تاريخي مي داند كه فرهنگ و تمدن را به سوي تباهي كشانيده است و انسان اروپايي را گمشده تاريخ مي خواند كه فرهنگش فرسوده شده. به بياني ديگر، تا زماني كه ارزش ها و سنت هايي پوسيده كاملاً از ظرف فرهنگي بيرون ريخته نشده و اخلاق و آداب نوين، اين پياله را پر نكرده اند، همچنان حالتي بينابين (نهيليسم در حال گذار) بر اين تمدن و فرهنگ اروپايي حاكم است و با اين همه، هميشه نيم نگاهي نوستالژيك به بازگشت به گذشته در اين فرهنگ جاري است. از ديدگاه منتقدانه اسكندري جو اين حالت نهيليستي، نيچه را به ايده «اراده به قدرت» و نيز «ابرمرد يا انسان كامل» نزديك مي كند تا براي گذار از اين حالت، اراده به قدرت (شايد سياسي يا متافيزيكي!) و انسان كامل- شايد «گورو»ي عرفاني- به هم آيند و بنيادش براندازند! اسكندري جو آن نگاه ستايشگر به نيچه را كه از اين كيمياگر شوريده، چهره اي مانوس با روحيه و ذهنيت ايراني ترسيم كرده است باژگونه و بيعتي با روايت روسي نيچه خوانده و البته چپ خواني اين فيلسوف و كارل گوستاو يونگ و فريدريش هگل را مماس بر منظومه ايدئولوژيك چپ روسي در ايران مي داند چرا كه آنان در اينجا به زبان ايدئولوژي خوانده شده اند.

اسكندري جو با توضيح چگونگي ورود انديشه نيچه به ايران مي نويسد، ورود ديرهنگام نيچه به ايران مانند مشروطيت از راه روسيه ممكن شده است. و به اين ترتيب دليجان منزجر از مدرنيته نيچه نيز هنگام عبور از روسيه و پيش از رسيدن به «مرز پُرگهر»، آميخته به روحيه شرف ارتدوكسي مي شود و عدالت و وجدان را در جنوا جا مي گذارد؛ شرف اندوزي روسي همانند عصر مشروطيت، در گذر از ذهن تاريخي ايراني- روسي به آثار نيچه افزوده شده است.
 ابتدا پوپوليست ها و ايده آليست هاي روسي اين دو ايده برجسته نيچه را در حوزه «معنوي و روحاني» برداشت كردند و بنا به نگره تاريخدانان و پژوهشگران، حتي ماركسيست هاي روسي نيز- مانند آلماني ها- از اين دو ايده نيچه دريافتي ايدئولوژيك داشتند. اسكندري جو حلقه نيچه دوست ايراني را كه هيجان زده و با شتاب در تكريم و ستايش از فيلسوف آلماني گوي سبقت را از يكديگر ربوده اند مورد خطاب قرار داده و معتقد است آن نيچه اي كه اينها در پياله ادب و انديشه معاصر ايران ريخته اند، همان فيلسوفي است كه ناخودآگاه از راه روس آورده اند، در حالي كه هرگز نبايد «زرتشت نيچه» را در ظرف كيمياي عرفاني به نيچه زرتشت تبديل كنند، چرا كه آژند فرهنگ مكانيكي (كيميايي) زرتشت ايراني با عناصر طبيعت ديناميكي (پويا) شاعر شيزوئيد آلماني هرگز درهم نياميزند و در عصر فضا و كيهان شناسي نمي توان با ابزار طالع بيني و اسطرلاب به رصد انديشه و فرهنگ غرب پرداخت! در مقايسه انديشه هاي نيچه و فرديد، اسكندري جو بر آن است كه هر دو آنها در رويكردي نوستالژيك، ستايشگر انسان پيش سقراطي هستند و در چارچوب آرماني مشترك در پي «انسان پس فردا» مي روند.

نيچه به آن يقين رسيده بود كه عشق اقصايي، فقط در انسان اقصي تجلي خواهد كرد. انسان اقصاي نيچه در پس فرداي تاريخ ظهور خواهد كرد تا رستاخيز جهان را بشارت دهد. جزيره پريروز (آتلانتيس) كه به باور آن دو فيلولوگ، آغاز تاريخ بوده اكنون به قعر دريا نشسته است و نگاه انسان نه به امروز و فردا، بلكه نظر به فراسو (پس فردا) بايد باشد. فرديد در سير تاريخي اعتقادي اش بر پايه علم اتيمولوژي (به باور شارحانش، دانش فيلولوژي) از «پريروز» به «پس فردا» مي رود. يعني حركتي از تقدم وجود به تقدم وجود دارد؛ حركتي آنتولوژيك كه در واقع حركتي فيزيكي و تاريخي نيست. اما نيچه از فيزيك (پيش سقراطي) به متافيزيك (ظهور ابرمرد و عشق اقصي) سير مي كند، كه به همين سبب هر دو، نيچه و فرديد، شديداً در حالت هيجاني تنفر و انزجار از فرهنگ غرب انتقاد كرده اند.خلاصه آنكه اين دو، كليت فرهنگ و تمدن غرب را مترادف يك «اشتباه يا انحراف تاريخي» مي بينند؛ به بياني ديگر، اساس و پايه ايده نيچه و فرديد آن است كه از زمان امت واحده (فرديد) و نيز از دوران پيش سقراطي (نيچه)، تمام دستاوردهاي بشري در زمينه هاي هنري، فرهنگي و فلسفي «خبط تاريخي» است؛ تاريخ از مسير خويش منحرف شده است؛ براي نجات بشريت، بايد انسان آينده بسيار دور پس فردا (انسان اقصي) در پايان تاريخ (آخرالزمان) حضور يابد. انسان اقصي، در اينجا نقطه اشتراك نيچه و فرديد است، با اين تفاوت كه انسان فرديدي در اين جهان، گوهري مينوي دارد در حالي كه نزد انسان برتر نيچوي گوهر گيتي و مينوي يكي است.
    به باور اسكندري جو نگرش آرماني نيچه و فرديد به رسالت تاريخ و نقش «انسان برتر كامل» را تنها مي توان در ساختاري ايدئولوژيك تشريح كرد؛ ساختاري كه از آغاز تا پايان تاريخ، سخن دارد. در آن صورت است كه رسنتيمان (انزجار شديد) اين دو از فرهنگ غرب و «انحراف تاريخ» در شكل يابي آرمان مشترك آنها نمايان مي شود، گرچه هندسه تاريخ آن دو كاملاً برهم منطبق نيست.
    منبع: .............................................................................
    1- «نيچه زرتشت- درآمدي بر گفتمان پارادوكسيكال فرهنگ و فلسفه غرب در ايران»، علي محمد اسكندري جو، نشر كتاب آمه
     http://www.magiran.com/npview.asp?ID=2206071
    
 روزنامه شرق ، شماره 1135 به تاريخ 22/9/89، صفحه 8 (انديشه)