۱۳۹۹ مرداد ۲۸, سه‌شنبه

محنت مصدق و نسیان تراژیک ما

 



علی­محمد اسکندری­جو 

حافظه تاریخی قدرت سهمگینی دارد که "گذشته" را زنده می­کند­ و به آسانی هم اجازه فراموشی یک فاجعه را نمی­دهد.[i] به بیانی، حافظه یک رابطه "بی­واسطه" بین گذشته و امروز است؛ حال آنکه آگاهی تاریخی پیوند باواسطه بین گذشته و حال است. در ایران کدام فاجعه تاریخی­ را اهمیت دهیم و کدام را فراموش کنیم؟ یادآوری یک حادثه آیا باعث ترس و نگرانی ما نمی­شود که ممکن است درآینده نیز اتفاق افتد؟ در این میان آیا دچار نسیان تاریخی نمی­شویم؟ تاریخ شکل ماهرانه­ای از "حافظه" است، نوستالژی­ست، رنج و حرمان و واپس­زدگی است. بااین حال، تاریخ که بازی کودکانه نیست که من شاهی شوم و تو مصدقی و یکی نیز پیدا کنیم "کاشانی" شود! علاوه بر این، حافظه تاریخی نیز یک "استعاره" بی­معنی و بی­ارزش نیست که در مصادره این جبهه یا آن حزب باشد بلکه برعکس، حافظه جمعی هرچه هم تلخ و هولناک باشد اما معنا بخش هویت ملی و آرام­بخش[ii] آحاد ملت است و نه یک گرایش سیاسی.

 روایت 28 مرداد (علی­رغم برخی تفسیرهای مخدوش و عامدانه از آن) به معنای بازآوری یا فراخوندن مصدق از ایران گذشته به ایران امروز نیست بلکه به معنای "بازیافتن" خویش از زمان گذشته به حال است؛ بازیابی پاره­ای از هویت تاریخی ملتی­ که از آن واقعه آسیب دیده است. ما اگر مصدق و هم­بستگی و کودتای مرداد را نداشته باشیم پس حافظه تاریخی دیگر چه ارزشی دارد؟ بااین حال من مصدق را تقدیس نمی­کنم و او را در جمع قدیسان تاریخ نیز نمی­بینم؛ نخست­وزیر ایران "مصونیت" تاریخی هم ندارد و کردار و پندار او باید نقد و ارزیابی شود؛ او اما مصونیت اخلاقی که دارد و شایسته نیست این نخست­وزیر پاک­دست را با صفات ناپسند خطاب کنیم یا اینجا و آنجا مقاله­ای بازاری و عامه­پسند علیه وی بنویسیم. نخست­ وزیر نه ظل­الله است و نه ظل­السلطان بلکه او تنها مصدق ایران است.

به دلایلی روایت 28 مرداد باعث پیدایش تضاد و تناقض در رویکرد و موضع سیاسی ما شده به گونه­ای که حتی برخی در بیان آن روایت به دام طامات و ترهات نیز افتاده­اند. حال دو راه بیشتر نداریم: (یا) تاریخ مضر و زیان­آور است پس آن را نخوانیم و بکوشیم از حافظه جمعی ایران پاک کنیم یا اینکه تاریخ معاصرما مفید و سودآور است پس بخوانیم تا شاید از آن درس بگیریم، گرچه به باور "هگل" فیلسوف آلمانی: "تاریخ می­خوانیم تا از تاریخ هیچ نیاموزیم."

باید تاریخ دینامیک را به میان ملت آورد تا حافظه ملی ما ضعیف نشود؛ تاریخ مکانیکی سالهاست به عنوان یک دیسیپلین به مدرسه و دانشگاه آمده و نسل جوان در کلاس درس، این رشته را می­آموزد تا نمره­ای بگیرد. حال آنکه حافظه تاریخی چنین نیست و سیستم­گریز است؛ این حافظه اصولا آموختنی نیست که نیاز به مکتب و مدرسه باشد. حافظه جمعی می­خواهد به هویت ایرانی ما ارزش و معنا بدهد؛ این حافظه می­خواهد­ هویت مشترک ایرانی را به گونه­ای ترسیم و تنظیم کند که در یک شرایط بحرانی، این حافظه بتواند وارد کارزار شود. بنابراین از یک حافظه "شکسته" یا عقیم چگونه می­توان انتظار داشت که وارد کارزار شود؟ آیا نسل ما به تدریج دچار نسیان تراژیک نمی­شود؟[iii]

روایت 28 مرداد 1332 به باور من بیش­از آنکه برآیند یک بحران سیاسی یا اقتصادی در سرزمین ما باشد، نتیجه یک بحران اخلاقی در آن دوره است خواه آن فاجعه تلخ را "کودتا" بخوانیم یا آن را یک قیام ملی بنامیم. بااین حال، پروای من اینجا تاریخ دیالکتیکی نیست بلکه تاریخ دیالوگی­ست. این نوع تاریخ برازنده ایران است چرا که "دیالوگ" تاریخی پیش­از آنکه یک گفتگو باشد یک هم­اندیشی است؛ ارزش و جایگاه یک نظام مردم سالار همانا برقراری دیالوگ آشکار و اعتمادساز است. اعتبار و حیثیت یک دیالوگ هم کشف حقیقت است. ضرورت دارد به پاس همبستگی و میهن­دوستی، گهگاه بویژه هر مرداد بجای دیالوگ با تاریخ، ما با یکدیگر گفتگو کنیم. زمانی که من با تو درباره 28 مرداد وارد یک دیالوگ یا به عبارتی وارد یک "دیالکتیک" سقراطی می­شوم نباید "مصدق" یا شاه را از پیش­ انتخاب یا فرض کرده باشم بلکه هدف ما فقط باید یافتن واقعیت از میان انبوهی روایت­های متناقض باشد. اگر حق با من است اما "حقیقت" نزد توست پس دیگر چه نیازی به دیالوگ است؟ در دیالکتیک[iv] یا همان دیالوگ آتنی، نه من داور تو هستم و نه تو قاضی من، البته به این شرط که هر دو (در اشراف بر موضوع دیالوگ) هم­سنگ و هم­تراز باشیم.

در گفتگوست که تفاوت­ آشکار می­شود، در "گفتمان[v]" است که تفاهم پیدا می­شود و سرانجام در یک گفتمان "پارالوژیک[vi]" است که ایده­ای نو زاده ­می­شود. طرفه اینکه راه درازی در پیش داریم به این دلیل ساده که ما با مولفه­ها، اهداف و ضوابط یک دیالوگ چندان آشنایی نداریم؛ البته کم­آشنایی با این میراث یونان نشانه بی­اعتنایی تاریخ به ما نیست بلکه نشانه کم­توجهی ما به چالش بین آگاهی تاریخی با حافظه تاریخی در کشور است. پنداری طعم شیرین دیالوگ­ در "ضیافت" سبز شب­های آتن به کام ما ایرانیان "تلخ" آمده است، چه رسد آنکه بخواهیم از سقراط عبور کنیم و در دیار میشل فوکو (گفتمان) ایده­ای نو به ارمغان آوریم. با نگاهی گذرا به آثار این فیلسوف فرانسوی می­دانیم که "گفتمان غالب" چیست، کجاست و چه هدفی دارد؛ گفتمانی که به شدت به سوی "قدرت" کمانه کرده تا "غالب" شود. دیالوگ اما آزاد و رها از بندها و ملاحظات فرهنگی و سیاسی است. به این سبب می­توان روایت 28 مرداد را نیز در چارچوب یک تاریخ دیالوگی بیان کرد. به عبارتی، ما گفتمان غالب فوکویی داریم اما دیالوگ غالب سقراطی نداریم. [vii]

مصدق از لندن الهام گرفت

ایده ملی شدن صنایع بزرگ مانند نفت یا معادن اصولا یک ایده ایرانی نبود چرا که در دوره رکود پس از جنگ بین­الملل دوم در کشور انگلستان، نخست وزیر "کلمنت اَتلی" برای حمایت از صدهزار کارگر انگلیسی توانست تمام معادن ذغال­سنگ دارای 800 شرکت ریز و درشت را با پرداخت 200 میلیون پوند غرامت به مالکان این شرکت­ها آن صنعت را ملی اعلام کند. دکتر مصدق هم به یقین با علم به این اقدام دولت انگلیس بود که حاضر شد با پرداخت غرامت به دولت انگلیس صنعت نفت ایران را ملی اعلام کند در حالی که پرسنل انگلیسی همچنان پالایشگاه آبادان را اداره می­کنند. مصدق ابتدا می­پنداشت دولت اَتلی (از حزب کارگر انگیس) لااقل با توجه به ملاحظات ایدئولوژیک و به نشانه همبستگی با ملت فقیر ایران به این اقدام او اعتراضی نخواهد کرد؛ اما با بازگشت دشمن ایران (وینستون چرچیل) به پست نخست وزیری، دکتر مصدق ناچار به اصل 44 ترومن (کمک مستشاران امریکایی در زیرساخت کشور) و نیز اعطای وام بانک جهانی امیدوار گشت.

لوی هندرسون سفیر ایالات متحده در کتاب خاطرات و نیز در مصاحبه با انستیتو تاریخ شفاهی امریکا در نیویورک اشاره دارد که بین پنجاه تا شصت بار جداگانه با شاه و مصدق دیدار داشته است. در بهمن سال 1331 که مصادف با آغاز ریاست جمهوری ژنرال آیزنهاور بود، هندرسون پیشنهاد امریکا و انگلیس برای حل مشکل نفت را به نزد دکتر مصدق ­برده و ساعت­ها بااو گفتگو می­کند. نخست­وزیر ایران پیشنهاد امریکا را پذیرفت اما در این دیدار کوشید (با ارجاع به همان قانون ملی شدن معادن انگلیس) که ایران هم بر همان پایه عمل کند. لوی هندرسون اما بنا به پیشنهاد چرچیل خواهان پرداخت کل غرامت برای 32 سال باقی مانده از امتیازنامه 60 ساله نفت با امضای رضاشاه بود! مصدق از سفیر می­پرسد چرا چرچیل بر مبنای صنعت ذغال­سنگ در انگستان یک رقم کلی (Lump Sum) بابت غرامت نفت را به دولت ایران پیشنهاد نمی­دهد تا مذاکره آغاز گشته و توافق احتمالی حاصل شود. حال آیا مصدق، کینه­توز، یک­دنده و لجوج است یا نخست وزیر انگلیس؟ چرچیل در مصاحبه­های گوناگون هیچ­گاه پروای دیپلماتیک نداشت و سخیف­ترین تهمت­ و اهانت را به نخست وزیر ایران زد و هم­زمان طرح پیشنهادی کودتا علیه او را امضا کرد.

در یک نگاه اجمالی به دوره مصدق به نظر می­رسد که سی تیر 1331 و شکاف عمیق دولت، دربار و مجلس در واقع آغاز فرایندی شد که اصطلاحا آن را "آنتروپی" سیاسی می­نامند[viii]. البته در آن زمان این آنتروپی (بی نظمی، خستگی و عدم اطمینان از آینده) لزوما به این معنا نیست که انجام یک "کودتا" برای سرنگونی تنها دولت دموکراتیک در خاورمیانه را غیرقابل اجتناب و توجیه­پذیر نشان دهد. هم­زمان با نخستین کودتا (25 مرداد) که به شکست انجامید، سفیر امریکا با "اشرف پهلوی" در سوئیس دیدار می­کند و از آنجا به ساحل زیبای بیروت می­رود و سراسیمه در تماس با سفارت امریکا در تهران از وابسته (اَتاشه) نظامی می خواهد که هواپیمای اختصاصی سفارت[ix] را به بیروت بفرستد تا او به تهران برگردد. در فرودگاه مهرآباد دکتر غلام­حسین مصدق به استقبال سفیر آمده و از آنجا به دیدار نخست­وزیر می­روند.[x]

تئوری جورج کنان و چپ­هراسی دربار

لوی هندرسون پیش­از ایران مدتی در روسیه فعالیت داشت؛ او و دستیارش "جورج کنان" به علت انزجار شدیدی که از استالین و شوروی داشتند طرح "جنگ سرد" با رمز عملیاتی مهار یگانه (Containment) علیه شوروی را تئوریزه کردند؛ همان طرح هنگام جنگ ایران و عراق با اندکی تغییر به مهار دوگانه تبدیل گشته و تسلیم وزارت خارجه امریکا شد. موافقت هندرسون با طرح کودتا علیه دولت مصدق هم به بهانه هراس شدید دربار (و نه دولت) از کودتای احتمالی توسط افسران نفوذی حزب توده بود که هندرسون به ذهن شاه و آیزنهاور القا کرده بود در حالی که دولت ائتلافی مصدق حتی وزیر توده­ای داشت. چند ماه پیش­از کودتا، سفیر امریکا هنگام اعتراض مصدق به او که چرا علی­رغم تمایل شاه به خروج از کشور (به بهانه سفر تفریحی) وی را از این اقدام منصرف ساخته است پاسخ بیراهه می­دهد که من به رئیس کشور پاسخگو هستم و نه به رئیس دولت(!) و از سوی دیگر چنانچه شاه از کشور خارج شود افسران حزب توده اقدام به کودتا می­کنند. در روز 25 مرداد لوی هندرسون در دیدار با مصدق ضمن اشاره به تظاهرات هزاران توده­ای با برافراشتن پرچم­های قرمز در مقابل کنسولگری امریکا در اصفهان، به گونه تلویحی دوباره خطر کودتای حزب توده را بزرگ­نمایی می­کند!

چنانچه آن تلگرام بلند "جورج کنان" را که از مسکو به واشنگتن فرستاد و این دیدار لوی هندرسون با مصدق در تهران را کنار هم قرار دهیم آنگاه در می­یابیم که انزجار این دو امریکایی از نظام چپ روسی چه عواقبی را برای دو کشور داشته است.  حال که به هر دلیلی روس­ها فراموشی جمعی را انتخاب کرده­اند آیا شایسته است ما هم روایت تراژیک مرداد را به نسیان ملی بسپاریم؟



 

 

 

   

                                                     

 

  



 به این دلیل برخی عمدی یا سهوی بجای حافظه واژه "خاطره" جمعی را می­نشانند. [i]

[ii] در اینجا عمدا واژه فرعی "آرام­بخش" را معادل اصطلاح اصلی و ارسطویی "کاتارسیس Catharsis" به معنای آخرین "ایستگاه" از یک فرآیند پنج مرحله­ای در آوردم که به باور این فیلسوف یونانی بیننده یک فاجعه تراژیک هنگام گذار از ترس به ترحم (نسبت به شخصیت تراژدی) سرانجام در پایان نمایش به آن ایستگاه تطهیر و تهذیب نفس می­رسد.

 

[iii] نظر به اینکه مطلب به درازا می­کشد و از موضوع نیز دور می­شوم ناچار از ادامه ستیز بین آگاهی تاریخی با حافظه تاریخی صرف نظر کردم اما می­توانید برای آگاهی بیشتر به کتاب انگلیسی "ذاخُر Zakhor"  که عبری شده همان "ذکر" عربی است مراجعه کنید؛ این کتاب را یک نویسنده مهاجر دو رگه ایرانی/روسی به نام "یوسف حییم اورشلیمی" در سال 1981 میلادی نوشته است؛ این پرفسور کلیمی 77 ساله شوخ­طبع که گاهی ایرانی و گاهی روسی می­شد در سال 2009 میلادی در امریکا درگذشت.

 

[iv][iv] در اینجا دیالکتیک را مترادف دیالوگ آوردم تا بر روش یا شگرد مخصوص سقراط (دیالکتیک) هنگام گفتگو در ضیافت شب­های آتن تاکید کنم. در نظر او پنداری دیالکتیک، دیالوگ می­شود و دیالوگ هم دیالکتیک چرا که دیالوگ بدون دیالکتیک معنا ندارد.                                                                                                                                                                                                             

[v]  گفتمان (Discourse) را در مرحله جدی و بالاتر از دیالوگ آوردم به لحاظ تفاوت آشکار در مولفه­های این دو میراث ارزشمند یونان.

 

پیداست صفت "پارالوژیک" در اینجا به معنای پریشان گویی به عنوان یک عارضه عصبی نیست که در حوزه روان­کاوی به کار می­رود. [vi]

 

[vii] به باور تمثیلی، کنایی و استعاری میشل فوکو اصولا یک گفتمان، درون پوست گردو جواب نمی­دهد بلکه فقط "تفسیر" آن گفتمان است که درون پوست گردو جواب می­دهد! این یادداشت هم به لحاظ اوصاف و نظراتی که درباره نخست وزیر ایران آوردم نباید ورود من به یک دیالوگ و یا گفتمان مردادی تلقی شود چرا که آنچه در این یادداشت آوردم لزوما منطبق بر معیارها و مولفه­های ضروری برای آغاز یک دیالوگ و گفتمان نیست.

 

[viii] اصطلاح آنتروپی را از دنیای فیزیک و قانون دوم ترمودینامیک وام گرفتم. 

 

[ix] سال پیش­از کودتا هواپیمای حامل نماینده رئیس جمهور امریکا (اصل چهار ترومن برای کمک مالی به ایران ) به هنگام فرود در مهرآباد به علت برف و بوران به تپه های اطراف شهر ری برخورد کرده تمام اعضای هیئت نمایندگی کشته می­شوند و امید ایران به دریافت وام و کمک مالی نیز از بین می­رود. سفیر لوی هندرسون با پرواز این هواپیمای کوچک مخصوص سفارت امریکا توانست محل سانحه را شناسایی کند.  

                             

 چند نوشتار درباره کودتای مرداد نوشتم بویژه دو مقاله "مصدق را از چپ نخوانیم" و نیز "تاریخ را از چپ نخوانیم".[x]