۱۳۹۳ شهریور ۱۲, چهارشنبه

نان ایران خوردن و منت روس کشیدن

 
 
 
 
نان ایران خوردن و منت روس کشیدن
 
 
علی محمد اسکندری ­جو
 
 
 
 پاسخی به واکنش ها به یادداشت  « درنگی بر چپ ایران و عارضه روسوفیلی»  

برتولت برشت آلمانی از ضمیر گالیله می آورد: کسی که حقیقت را نمی­داند، ابله است اما آن که می­داند و کتمان می­کند تبهکار است. حال حیرانم در پاسخ به رفقا و مبتلایان به عارضه روسوفیلیسم آیا قلم در "قلیا" زنم تا غلظت ترهات حزب توده را اندکی خنثی کنم و یا به شیوه دبیران "راه توده" من نیز حقیقت را کتمان کنم و مانند تبهکاران از فلاخُن ذهن، سنگی اسیدی به سوی پان­روسهای وطنی پرتاب کنم. کسری از حزب توده یا همان پان­روس­هایی که به باورم سالهاست "روسی" می اندیشند و در توهم خویش، ایرانیان را نیز روسی می خواهند. پان­روسهایی که شبها بر قبله مسکو می خوابند و خواب­های چپ می­بینند و روزها در خلسه ی کرملین فرو می­روند و از شوق فنای فی راسپوتین گاهی طامات هم می­بافند. روسوفیل­هایی که جیره "خشکه" هفتگی را همزمان در ایران و افغانستان و روسیه و آلمان منتشر می کنند و در این میان از چپ افغان نیز بهره می برند. رفقا گویی زنّار محمود را بر میان جبهه "پایداری" هم بسته­اند که می­کوشند یاران "احمدی" را به تمکین با کرملین کشند تا "نژاد" روسوفیل را تکثیر نمایند.

چندی پیش در جرس مقاله ­ای نوشتم با عنوان "درنگی بر چپ ایران" و با طرح سه موضوع از سه قاره کوشیدم به اختصار نشان دهم که پاره­ای از هواداران دکترین سوسیالیستی در داخل و خارج کشور، بیش­از اندازه بر گرد "کرملین" می­چرخند که در تحلیل حوادث دچار سرگیجه می­شوند. به بیانی دیگر، این رفقا به راستی در این باورند که برای فهم آنچه در جهان می گذرد همان تحلیل­های مسکو که سرشار از عقلانیت و حکمت سیاسی است کافی به نظر می­رسد و دبیران راه توده فقط "ترجمان" و شارحان بینش سیاسی مسکو باشند و بس. به باور این بخش از حزب توده اگر ما در پیوند با فجایع سه قاره غیر از تحلیل کرملین که از طریق کانال یک تلوزیون شبکه سراسری روسیه شبانه روز "پروپاگاند" می­شود، بخواهیم تحلیلی متفاوت ارائه دهیم پس بهتر است (به بیان ادیبانه رفقا خجالت نکشیم) اعلام کنیم که می خواهیم به امریکا بپیوندیم!

در شگفتم از این همه نبوغ روسی که راه توده نشان می­دهد بویژه اینکه پاسخ اسیدی­ اش به مقاله من را به گونه ­ا ی جابجا می­نویسد تا واژه "خجالت" جرس و پلیدی پیوستن به "امریکا" در عنوان مقاله بسیار برجسته شود. حال آنکه "جرس" به روشنی در پایان مقالات با عبارت "نظرات وارده در یادداشت­ها لزوماً دیدگاه جرس نیست" این نکته را به مخاطب نشان می­دهد.

در پاسخ به جستار من، از سوی رفقا مقاله ­ای در "راه توده" آمده با عنوان "این جرس به منزل نمی رسد" که در آن با قلمی اسیدی مرا به جناح سلطنت طلب و یا راست مذهبی و یا آمریکایی و انگلوفیلی منتسب ساختند و مقاله ­ام را نیز مبتذل و سطح پایین و بی‌انسجام دانستند. تا اینجای پاسخ آنها، به درستی که ملالی نیست جز انصاف هیئت دبیران اما در حیرتم که برپایه یک فرض اشتباه (یا پنهان ساختن حقیقت) رفقای حزب توده در پاسخ به ایده­های من به یک حکم و نتیجه غیر عقلانی و غیر اخلاقی رسیدند.

آیا بهتر نبود که آنان لینک مقاله را در پانویس یا در میانه مطلب خویش می آوردند تا خواننده را به گونه عمدی یا سهوی فریب ندهند؟ در شگفتم که رفقا در یورشی شتاب­زده مقاله مرامبتذل و ناشی از عدم آگاهی و اشراف من به عارضه روسوفیلی می دانند، حال اینکه در همان صفحه از سایت جرس و در ستون چپ همان مقاله، برخی از عناوین جستارهای پیشین من در اشاره به "پوتینیسم" و شکست فرآیند تخمیر فرهنگی برای مطالعه بیشتر خوانندگان آورده شده است.

از سوی دیگر راه توده چگونه به این نتیجه رسید که در مقاله­ای که در پیوند با روسیه و کرملین و راسپوتین نگاشته شده است، عبارت "تحریم‌ها در رهند" یعنی اینکه تحریم‌ها علیه ایران در رهند؟! آیا به نظر آنان تاکنون که ایران چنین هولناک در گرداب تحریم­های غرب غرق­شده است کافی نیست؟ آیا راه توده پاسخ می دهد که چه تحریم­های بیشتری علیه ایران باید اِعمال شود تا حزب توده خشنود گردد؟ اگر چنین نیست و آنان بیش از این راضی به محنت ایرانیان نیستند، پس چرا در برداشتی ساده­لوحانه پنداشته­اند که اسکندری­جو هشدار می­دهد اگر ایران وارد تنش بین اوکراین و روسیه شود پس بی­دریغ تحریم می شود؟!

بیهوده نیست که همواره در مقالات می نویسم که تاریخ و سیاست را چگونه از راست بنویسم که برخی رفقا از چپ نخوانند. اگر این نوع برداشت از قلم من، نشانه چپ­خوانی و چپ­فهمی راه توده نیست پس نشانه چیست؟ رفقای توده­ای را صادقانه دعوت می کنم که همان اندازه که در چپ­خوانی (روسی) مهارت دارند در راست­خوانی نیز به مهارت رسند. افزون بر این، پیشنهاد می کنم راه توده به منظور دوری از دخمه­ کرملین و آشنایی و تمرین راست­بینی در تاریخ معاصر ایران، آخرین مقاله مرا در جرس با عنوان "مصدق را از چپ نخوانیم" مطالعه کنند.

راه توده در نیمه دوم پاسخ به مقاله ­ام پنداری در جاده مانیفست سیاسی قلم­فرسایی می­کند و برخلاف نظر من می­کوشد از سرهنگ قذافی به عنوان متحد ایران و روسیه دفاع کند. حال آنکه در آن مقاله اشاره­ای ساده به لیبی از قاره آفریقا داشتم که ایران را با سرهنگ عجیب­الخلقه­ای به نام قذافی چه کار؟ موجود مالیخولیایی که به تقلید از ساده­زیستی گاندی (که با بزغاله وارد لندن شد) او با چندین شتر وارد پاریس می­شود که مثلاً او هم شیر عربی بدوشد تا شیر بیگانه ننوشد. جناب سرهنگ با چهل محافظ زن عرب، بلغاری، اوکراینی و روسی از هواپیما پیاده می­شود و در وسط یک پارک در پاریس با شترهایش خیمه می­زند و پسر مجنون­تر از پدر نیز در هتل­های لوکس پاریس با خدمه بینوا (مونث و مذکر) آن می­کند که جناب سرهنگ چون به خلوت می­رود با محافظ نگونبخت اوکراینی آن کار می­کند.

سرهنگی که در کتاب سبز مشهورش کوشید با تقلید از کتاب قرمز "مائو" رهبر چین، از هر آنچه بین زمین و آسمان است بنویسد: از جراحی مغز و اعصاب گرفته تا هندسه اقلیدوسی! از آن گذشته، امام موسی صدر را هم بیش از سی سال گروگان گرفت و در مبارزه با امپریالیسم امریکا هم هواپیمای مسافربری را در آسمان لاکربی منفجر کرد و پس از بیست سال پنهان­کاری سرانجام از صندوق بی­حساب و کتاب بیت­المال یک میلیارد دلار به غرب جهانخوار خسارت پرداخت. آنگاه خلق لیبی در بهار عربی به پا می خیزد و سرهنگ (با رضایت همان کرملین که رفقا آن را سرشار از عقلانیت ژئوپولتیکی می شناسند) با توپ و تانک و موشک و زره­پوش و جنگنده بمب­افکن‌های مدرن، در شهر و دشت به شکار همان خلق عشیره­ای لیبی می­رود تا مبادا اتحاد لیبی با ایران یا روسیه خدشه­دار شود! رفقا فراموش می­کنند که به دستور کرملین همان سناریو هم­اکنون در اوکراین پیاده می­شود که همانا بی­ثباتی سیاسی و امنیتی این سرزمین و انداختن اوکراین نگون­بخت به گرداب یک جنگ داخلی "فرسایشی" و نابودی زیرساخت‌های اقتصادی و آوارگی میلیون­ها شهروند است.

حال راه توده که مبانی ژئوپولتیک را از چپ خوانده است از پاسخ به همان پرسش ساده من در آن مقاله طفره می­رود و برای ایران، نسخه همبستگی آن هم نه با خلق لیبی بلکه با دولت قذافی می پیچد و همانند راسپوتین و پوتین در سوگ سرهنگ می­گرید و او را قهرمان خلق عرب می پندارد و لحن (ادبیات!) مقاله مرا نیز به سُخره می­گیرد تا به زعم خویش پاسخ را در راه توده "نمکین" نشان دهد.

جالب است که قذافی با جنگنده ­هایش به آسانی بر سر خلق لیبی بمب می­ریخت و پوتین به سفارش راسپوتین، سکوت می­کرد ولی آنگاه که نوبت به پروشنکو رئیس جمهور اوکراین می­رسد که جنگنده­ها را در شرق کشور برای بمباران جدائی­طلبان بفرستد، این جنگنده­ها هنوز به آسمان شهر نرسیده توسط سیستم رادار روسی ردیابی شده و نابود می­شوند و باز هم پوتین به سفارش آن مرد نامرئی در کرملین هم­چنان سکوت می­کند! البته در آن مقاله­ هشدار دادم که ولادیمیر پوتین در تسخیر راسپوتین دوم یا همان مرد پنهان "ژئوپولتیک" در اتاق فکر کرملین است. همان چهره­ مالیخولیایی که ترهات او را رفقای راه توده همچو "سرمه" می­کشند بر چشم؛ همان راسپوتین دوم که سالها پیش احمدی نژاد را در مسکو ملاقات کرد و دل رفقا از این دیدار غنج می­زد.

پس از ممالک محروسه تزاری و ممالک محروسه شوروی، کیست که نداند کرملین اینک به دنبال ممالک محروسه پوتینی است؟ آیا اتاق فکر کرملین پس از تشکیل "جمهوری روسی اوکراین" در پی صدور این مدل جمهوری روسی به قفقاز، آسیای میانه و جای دیگر نیست؟ آیا به اتفاق رفقای توده­ای در اینجا و آنجا بزودی شاهد جمهوری­های ریز و درشت "روسی" نخواهیم شد که همه به گونه­ای در مدار همان ممالک محروسه پوتین خواهند چرخید؟ آنگاه آیا در سایه ممالک محروسه مفاهیمی از شمار آزادی، استقلال، میهن دوستی و منافع ملی محلی از اعراب خواهد داشت؟ کیست نداند که گشتاور سیاست و فرهنگ در روسیه همانا "اقتدار مطلق" پوتین است و بس؟ سازه قدرت در روسیه آنقدر مقدس و کاریزماتیک است که حتی مشروطه روسی هم نتوانست اندکی از این "قداست" در ساختار سیاسی را بکاهد که اگر می­کاست، پس چرا استالین و پوتین از این میراث "استتیک" همواره کامیاب شدند.

بی ­گمان همین اندک آگاهی از فرهنگ و تاریخ و سیاست روسیه را اخیراً از طریق فیلم­های هالیوودی که در استکهلم نمایش می­دهند کسب نکرده ­ام که ناگهان منتقد ایوان مخوف و راسپوتین دوم و پوتین اول شوم. افزون بر این، هفت سال پیش در ستایش هنر و ادبیات کلاسیک روسی، در دیباچه نخستین کتابم (نیچه­ی زرتشت) آن اثر را به سه "الکساندر" روسی (پوشکین، گریبایدوف، هرتسن) هدیه دادم تا نشان دهم که چرا و چگونه به لحاظ فرهنگی، فردای ایران دیروز روسیه خواهد شد. مطالعه این کتاب را که در آنجا به "کشکول نیچه" مشهور گشته را به رفقای توده­ای داخل و خارج بویژه دبیران راه توده سفارش می­کنم تا قلم قلیایی نگارنده این پاسخ را مبتذل نبینند.

جهت اطلاع دبیران راه توده که به بهانه نقد و اعتراض، شیطنت کرده و نیمی از مقاله درنگی بر چپ ایران را به گونه ناقص دست­چین کردند می نویسم که بارها در جستارهای گوناگون آورده ­ام که روسیه به لحاظ وسعت جغرافیایی یعنی مسکو، سنت پیترزبرگ و دیگر هیچ، اما روسیه به لحاظ سیاسی یعنی پوتین و الیگارشی صد نفره و دیگر هیچ. اقتدار مطلق و فراقانونی پوتین همان آفتی است که مدودُف نخست­وزیر را سرگردان و کمتر از یک ماشین امضا ساخته است حتی اگر دوباره رئیس جمهور شود. حزب توده به جامعه مدنی، انتخابات آزاد، نظام پارلمانی و نهادهای مردم­گرا همواره نیش­خند و ریش­خند می­زند و بجای نگاه و نقد به درون (فساد اداری، رشوه، فحشا، بیکاری، اعتیاد به الکل و مواد مخدر در روسیه) نگاه و نقد به بیرون دارد. دبیران راه توده که پیوسته افاضات سخیف آن مرد نامرئی کرملین را در جیره هفتگی پخش می­کند، آیا بی­خبر از آنند که چرا بجای آنالیز این فلاکت­ سیاسی و اجتماعی در روسیه، رفقا برپایه یک بخش­نامه دولتی که گویی از مسکو صادر می­شود همیشه باید در ستیز و پیکار با اتحادیه اروپا، امریکای جهانخوار و صهیونیسم بین­الملل قلم­فرسایی کنند و نه در نقد این اوهام راسپوتین؟!

آیا به راستی رفقا پنداشته ­اند که روسیه پوتینی به بهانه ایجاد تشکیلات "اروسیایی" و جهان دو قطبی، در اتحاد با قرقیزها و ازبک­ها و افغانها و تاتارها به آسانی فتح­الفتوح خواهد کرد و به لحاظ عیار دموکراسی و آزادی و اعتبار بین­المللی عنقریب کمر اتحادیه اروپا را هم خواهد شکست؟ مگر چین از نظر اقتصادی موتور محرّکه "گلوبالیسم" نیست؟ پس آیا اتحاد پکن و مسکو را مانند رفقای توده­ای باید این گونه برداشت کنیم که در آینده نزدیک این اتحاد مشترک می­­تواند گلوبالیسم (به مثابه عصاره امپریالیسم) را به زمین زند و یا اینکه همین چین که لوکوموتیو امپریالیسم است علیه خودش قیام می کند تا روسیه و حزب توده را خشنود کند؟

در پایان به سبب قدمت و جایگاه تاریخی کهن­ترین و سازمان­ یافته ­ترین حزب سیاسی ایران و نیز به پاس احترام به سلحشوران این تشکیلات سیاسی به روان آزادگان و جان­باختگان حزب توده در ایران و "پرلاشز" درود می­فرستم و بار دیگر اعلام می دارم که حتی مرد همیشه تنهای ادب ایران "صادق هدایت" که با حزب توده مماس گشته، اگر هنگام اقامت در پاریس از جایگاه پرلاشز در ضمیر ستم­دیدگان تاریخ بی­خبر بود پس تنها بیهوده مرده است.

۱۳۹۳ مرداد ۲۴, جمعه

درنگی بر چپ ایران و عارضه روسوفیلی



 
چرا روسوفیل‌های وطنی همچنان اصرار دارند که کرملین از عقلانیت و حکمت سرشار است ؟

گرچه عقل از روسیه بی‌نیاز است امّا روسیه ی پوتین و شاخه‌ای از چپ ایران از عقل و حکمت بی‌نیاز نیستند. آنچه امروز در اوکراین شاهدیم را باید دست آورد تنها اتاق فکر افراطی مسکو دانست. اتاقی تکنفره و تئوری پردازی نامرئی که گویی روح "راسپوتین" در او رسوخ کرده و سالهاست که بر پندار و کردار و گفتار ولادیمیر پوتین نیز بسیار نفوذ دارد. یک صد سال پس از مرگ راسپوتین، اینک چنین بنظر می رسد که متأسفانه کرملین دوباره در دام "توّهم" هولناک این موجود رازآلود گرفتار شده است.

کیست آن روسی نامرئی را نشناسد؟ کیست نداند که این تئوری پرداز جنجالی همواره با عقلانیت جمعی و حکمت سیاسی در ستیز است؟ کالبد شکافی ایده‌های ژئوپلتیکی "مکیندر" انگلیسی و بلندپروازی از نوع "برژینسکی" لهستانی آن چنان این روسی شوریده را مجذوب ساخته است که این روزها تیغ زنگی در دست در اوکراین حریف می طلبد و با تحلیل‌های سودایی خویش بر چهره این کشور نگونبخت تیغ می کشد.

آشکار است پوتین با هر بحرانی که می آفریند بر قدرت و اقتدارش می افزاید و عیار مشروعیت و محبوبیت وی در روسیه بالا می رود. در تحلیل آنچه روسیه در اوکراین می کند، شاخه‌ای از چپ‌های وطنی بدون اشاره به نقش و نفوذ این راسپوتین همچنان بر طبل لجاجت می کوبند و اصرار دارند که اوکراین در زنجیر فاشیست‌ها اسیر گشته و مسؤلیت سرنگونی هواپیمای مسافربری و جان باختن همه سرنشینان آن هم (احتمالاً) بر عهده امپریالیسم و یا صهیونیسم است و نه روسیه و جدایی طلبان.

جالب است که رفقای ایرانی تأکید دارند که در بررسی حادثه هواپیما باید شکیبا بود و صبر پیشه کرد و از زوایای گوناگون و منابع خبری معتبر می بایست اخبار این حادثه را دنبال کرد. شگفتا! همین رفقا در پیگیری خبرهای اوکراین از منابع گوناگون شکیبا نیستند و نمی خوانند که در ماه می انتخاباتی در این کشور برگزار شده و تاجری با رأی آزاد شهروندان رئیس جمهور گشته است. پروشنکو (سلطان سابق شکلات) در جلسات و نشست‌های اتحادیه اروپا نشان می دهد که فقط منافع کشورش اوکراین را دنبال می کند و دولت مردان اروپایی هم او را فاشیست و صهیونیست و جیره خوار این و آن نمی شناسند که اگر می شناختند ممکن نیست دولتش را به رسمیت بشناسند و یا با او گفتگو کنند.

از سوی دیگر، هنگامی که پوتین با سفر به آن سوی زمین، از کوبا و کاسترو دیدار می کند و پس از سی سال، سی میلیارد دلار بدهی این کشور را یکجا می بخشد، رفقای چپ این عمل انسان دوستانه پوتین را ستایش می کنند ولی غافلند که چرا پوتین بر کشور همسایه و همجوار خویش اوکراین، از خزانه رحمت روس چنین بخششی نمی کند و بهای گاز صادراتی را شبانه دو برابر می کند. به سبب ناتوانی این کشور در پرداخت بدهی پنج میلیارد دلاری به روسیه، به دستور پوتین شیر صدور گاز به این کشور بسته می شود. روسیه در هفته گذشته واردات سیب از لهستان را نیز به بهانه آلودگی (!) سیب ممنوع اعلام کرد. همان همسایه که در هشتاد سال گذشته همواره سیب به روسیه صادر کرده است و کشاورزان و زحمت کشان باید بابت این ممنوعیت دچار خُسران روسی هم شوند. اینک شاخه‌ای از رفقا به ما هشدار و زنهار نمی دهند که "سیب" لهستانی نخوریم که روس‌ها گفتند آلوده است و اینکه ما ایرانیان باید حُسن همجواری و همسایگی را از روسها بیاموزیم. آیا رواست لهستان تحریم سیبی شود به آن سبب که انتخابات اوکراین را تأیید کرده است؟ چرا رفقا در این باره سکوت اختیار کردند؟

موردی دیگر اینکه جهان شاهد است موجودی پوپولیست که من او را "حلقه" گمشده خلقت می شناختم در طول چهل سال زمامداری چگونه سرمایه‌های میلیاردی لیبی را بر باد داد و یک سیستم عشیره‌ای که فرسنگها از نظام شهروندی و قانون مداری فاصله دارد را پس از سرنگونی باقی گذاشت. روس‌ها و کرملین گویی یکی از قهرمانان تاریخ را از دست داده اند و در سوگ او نشستند؛ پس از آن سراسیمه به سوی خاورمیانه هجوم آوردند. رفقای چپ و تئوری پرداز جنجالی کرملین هیچ اشاره‌ای به "کتاب سبز" سرهنگ قذافی نداشتند (که در آن به تقلید از کتاب قرمز مائو تسه تونگ چینی) از جراحی مغز و اعصاب تا سیستم تصفیه آب و نفت، جناب سرهنگ نظریه پردازی کرده و افاظات فرموده بودند. کتابی که نه درد عشایر بود و نه درمان شهروندان و نه راهگشای جامعه مدنی قانون مدار. لیبی هم دو پاره گشت و بنغازی نیز ساز جدایی نواخت.

اوکراین و لیبی و لهستان را به عنوان سه نمونه آوردم تا نشان دهم که چرا روسوفیل‌های وطنی همچنان اصرار دارند که کرملین از عقلانیت و حکمت سرشار است، اما به زعم آنان اوکراین در دام گروهی صهیونیست و فاشیست افتاده است. می توان از رفقای چپ صادقانه پرسید که آیا کرملین و پوتین در محاصره الیگارش‌ها نیستند؟ همان الیگارش هایی که تا کنون بیش از صد میلیارد دلار را از روسیه خارج کرده و در بانک‌های انگلیس و سوئیس ذخیره ساختند به گونه‌ای که ارزش روبل ملی روسیه در برابر دلار امپریالیستی امریکا کاهش یافت.

رفقا گاهی چنان نقد و تحلیل دلنشین از پیوند تاریخی، سیاسی، فرهنگی روسیه ارائه می دهند که باید انگشت حیرت به دهان گرفت از تسلط و اشراف آنان به تاریخ همسایه شمالی؛ حال آنکه در سالگرد به توپ بستن نخستین مجلس ملی ایران توسط کلنل لیاخوف (افسر ارشد تزاری) و یا در سالگشت معاهده ترکمنچای و گلستان، پندرای رفقا دچار نسیان گشته و نقد و تحلیل نمی دهند که نشان از اشراف آنها به تاریخ این مرز پر گهر نیز باشد. شایسته است که حافظه جمعی تاریخی را تقویت کنیم و آن را در پیوند با "آگاهی تاریخی" قرار دهیم تا شاید بتوانیم ایران را از دو عارضه هولناک "انگلوفیلی" و نیز "روسوفیلی" نجات دهیم. در فرآیند تخمیر فرهنگی این سرزمین نمی توان و نشاید که به این یا به آن تکیه کرد.

گرچه عارضه "روسوفیلیسم" از دوره قاجاریه همچو بختکی بر سینه ایران افتاد و در دوره بلشویکی و استالینی هم چپ ایران را رها نکرد، اما سالها پس از فروپاشی شوروی چرا شاخه‌ای از آن در سودای شوروی سابق همچنان روسوفیل باقی مانده اند و از کرملین حمایت می کنند؟ به چه بهایی باید متقاعد شویم که کردار سیاسی ولادیمیر پوتین در اینجا و آنجا لزوماً منطبق بر عقلانیت و تدبیر سیاسی نیست؟ این گروه از رفقا پیوسته هشدار و زنهار می دهند که مبادا ایران لحظه‌ای از این عقلانیت روسی غافل شود که عقوبتی سخت در انتظار نشسته است.

در قاموس ژئوپولتیکی کرملین، برای آنکه چین از شاخه شرقی "اروآسیانیسم" به آلمان از شاخه غربی اروسیایی پیوند داده شود که سرانجام امپریالیسم غرب به رهبری امریکا نابود شود، آیا لازم است که ایران در خاکریز اول تحریم‌های همین غرب قرار گیرد؟ چرا هزینه این تحریم‌های شکننده از خزانه چین و روسیه تأمین نشود؟ از این گذشته، مگر در فرآیند ویرانگر "گلوبالیسم" همین آلمان و روسیه و چین دخیل نیستند؟ بی‌گمان گلوبالیسم را از مریخ به این سیّاره نیاورده اند و آلمان نیز هرگز شاخه غربی آن ایدئولوژی اروسیایی نخواهد شد. بنابراین بیهوده در آغاز این نوشتار اشاره نکردم که "عقل" را با کرملین چه کار.

پس از فروپاشی اتحاد سوسیالیستی شوروی توسط غرب، اینک نوبت پوتین و جمهوری روسیه است که در سودای جهان دو قطبی، پنجه در پنجه غرب اندازد. گرچه آنگلا مرکل صدراعظم آهنین آلمان بارها در دیدارهای رسمی و غیر رسمی به پوتین هشدار داد که دیگر همانند تزارهای روسی نیاندیشد و از قرن نوزدهم به سده بیست و یک باز گردد، ولی این پوتین جنجالی و لجوج عزم خویش جزم نموده است که بجای همکاری با غرب در زمینه فنی و اقتصادی به مقابله و ستیز با آن بپردازد. ایران از دور شاهد است که یا بار دوم نیز روسیه بر زمین می خورد یا غرب نخستین بار می شکند. آن شاخه از رفقای چپ هم شکیبا و آگاه باشند که تحریم‌ها در رهند، گرچه آن تئوری پرداز مالیخولیایی کرملین همچنان نامرئی است.

استکهلم تابستان 2014



نظرات وارده در یادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست.

۱۳۹۳ تیر ۱۵, یکشنبه

 
 
    در سایه زقّوم

 
 
دگردیسی نافرجام اقتدار فراسیاسی در روسیه و خاورمیانه

امروز در خاورمیانه که سالها آن را خاور خون خواهم دید، اپیدمی "خلط مبحث" در گفتمان های رنگارنگ چنان هولناک شده است که آسان نمی توان آنچه که "سیاست" است را با آنچه که فراسیاست (Metapolitics) است تشخیص داد. این خلط مبحث صرفاً در لفظ نیست بلکه در معنا نیز هست. در در سالهای گذشته حوادثی که روی داده در واقع مصداق "سیاست" و یا اقتدار ب...ه معنای متعارف در فرهنگ سیاسی مدرن نیست بلکه تجلی آژند فراسیاست در فرهنگ شرق است.

نظر به اینکه دامنه ی حسرت و حیرت با عبور از خاور خون به سیرک "امنیتی" کرملین و سیرک سیاسی کاخ سفید رسیده است؛ به کجا می توان پناه برد آنگاه که برخی از چپ های آتشین مزاج برای گذار آرام قدرت از فراسیاست به سیاست همچنان نسخه های روسی خواهند پیچید یا اینکه آن سوی دیگر خاور خونین، پاره ای از راست های جنجالی، نسخه امریکایی تجویز خواهند کرد.

در این منطقه پهناور نفت خیز به آسانی نه میتوان "آزادی" را عقلانی ساخت و نه میتوان علم و "عقلانیت" را به حیلتی آزاد کرد. سرشت سودایی قدرت با پُتک "اقتدار" آن چنان ضربه ای بر پیکر علم "سیاست" زده است که در پیامد آن، علوم سیاسی بی اعتبار و بی مصرف گشته ولی شبه علم (Pseudo-science) با نام فراسیاست رونق خاور شده است.

من با هر طرح وایده ی مدیریت جهان مشکلی ندارم؛ من با اینکه سیاست را از چپ می خوانیم مشکل دارم. به بیانی تمثیلی و ساده، هرگاه علم سیاست را چپ خوانی کنیم پس به آنچه دیگر علم نیست بلکه شبه علم است می رسیم که آنرا مصداق فراسیاست آوردم، مانند اینکه فیزیک را چپ خوانی کنیم و به متافیزیک برسیم (که در واقع نه به فیزیک می رسیم و نه به متافیزیک و به خلط مبحث گرفتار می شویم) ولی با وجود این همچنان اصرار ورزیم که طبیعت را خوانده ایم و نه ماوراءالطبیعه را.

چپ خوانی سیاست و پیامدش یا همان خلط مبحث، اجازه نمی دهد حتی گفتمان آزادی و یا گفتمان عقلانیت (یا گفتمان جامعه مدنی، دموکراسی، انتخابات آزاد، حقوق بشر، محیط زیست...) در بین روشنگران در منطقه انجام گیرد. بی گمان بزرگترین علت چپ خوانی ما از سیاست در منطقه را باید شکست متناوب "تخمیر فرهنگی" در صد سال گذشته دانست. به عبارت دیگر، ریشه نرسیدن به دروازه دموکراسی را صرفاً نباید در رشته های سیاسی جستجو کرد، بلکه نخست باید ریشه را در فرهنگ این منطقه یافت.

به همین سیاق، علت غرب ستیزی و مبارزه با برخی از دستاوردهای نیک غربی را در پژوهش فرهنگی و کلاً در رشته ای به نام "فلسفه فرهنگ" باید جستجو کرد. حال آنکه ما آنقدر دامنه فرهنگ را کوچک ساخته ایم که آن را در کنار "هنر" می نشانیم تا هم هنر را کوچک سازیم و هم فرهنگ را مترادف هنر نشان دهیم.

امروز در هر نقطه از گیتی، انتخابات آزاد نشانه عالی ترین جلوه "سیاست" و تدبیر سیاسی است؛ حال آنکه مهندسی همان انتخابات دیگر نه سیاست است و نه مشارکت سیاسی نامیده می شود. این تحفه مهندسی زمانی که از روسیه وارد منطقه خاورمیانه شود اصطلاحاً معکوس خوانده می شود. به عبارت دیگر، مهندسان گذار آرام از اقتدار فراسیاسی به اقتدار سیاسی را در نیمه راه دگردیسی می شکنند و دموکراسی را عقیم می سازند تا ترکیب نامتقارن سیاست و فراسیاست پا بر جا بماند.

برخی در این باورند که بانی پاره ای از حوادث تراژیک خاورمیانه را باید جمهوری فدراتیو روسیه دانست و راه حل مقابله با آن را به سبک امریکایی می دانند. در این نوشتار بی گمان مراد از فدراسیون روسیه پوتینی به آن معناست که جمهوری های این سرزمین پهناور به همان اندازه فدراتیو و دموکراتیک (!) هستند که برخی جمهوری ها در خاورمیانه و افریقا به همان قدر دموکراتیک هستند. در اینجا به نگرش سوم یا همان "بولیواریسم" اشاره ای ندارم تا خلسه ی شیرین چاوزی های وطنی را نشکنم تا آنها در شوق نسخه نویسی مدیریت "فراسیاسی" جهان از آمریکای لاتین تا خاور میانه همچنان در همان خلسه ی شیرین غوطه ور باشند.

در سال های گذشته شاهدیم که آمیزش نامتجانس آنچه به اصطلاح تدبیر سیاسی می شناسیم با تاکتیک فراسیاسی، ثبات و امنیت منطقه را به خطر انداخت تا این لقاح نامشروع سرانجام میوه تلخ "ابو حنظل" به بار آورد. در بهار شکسته عربی این هندوانه ابو جهل علاوه بر اینکه به کام برخی از دولت ها تلخ گشت، مزاج پاره ای از ملت های منطقه را هم آتشین ساخت. این مزاج آتشین در اتوپیای فراسیاسی، سرها برید و بر سینه اسیر نهاد تا داغ ننگ بر پیشانی اهریمن "سکتاریسم" نمایان شود. حال آنکه سیاست و سیاست مداری متعارف و مدرن را با میوه های حنظلی چه کار؟

در جولانگاه تک اندیشی فراسیاسی، این مسمومیت حنظلی باعث گشت که بازندگان نبرد پیشین، هم در ماه حلال خون بریزند و هم در ماه حرام. آنها با بر هم زدن معادله پیچیده در منطقه، امکان شناسایی عناصر معلوم از عنصر مجهول در این معادله را مخدوش می کنند.

در دوره دگردیسی نافرجام اقتدار سیاسی گرچه سرنوشت هر جنگی و از جمله جنگ داخلی را نبردهای به هم پیوسته تعیین می کنند، اما به یاد آوریم در هر جنگ داخلی، بیش و پیش از اینکه لذت و شوق پیروزی جناحی بر جناح رقیب مطرح باشد، میزان غم و خسرانی که شرف و وجدان همه را می آزارد است که ملاک سنجش پیروزی یا شکست در آن جنگ باید به شمار آید. به بیان رساتر، تنها جنگی که "پیروز" میدان ندارد همانا جنگ داخلی است.

بر اثر خیزش های چند سال گذشته اینک خاورمیانه زخم هولناک آنچه را که "سیاست" می پنداشته و تقارن ناموزون آن با آنچه که در دهلیز قدرت می گذرد را بر پیکر خویش می بیند. نتایج فاجعه بار این ترکیب نامیمون نه تنها شرف شرقی را می آزارد بلکه گریبان وجدان غربی را نیز رها نخواهد ساخت.

ترکیب ناهمگون فراسیاست با سیاست در دوزخ "سکتاریسم" پنداری زقّوم را به جای آنکه در دهان ابوجهل روسی یا امریکایی حنظلی کند، اما به کام فرودستان منطقه تلخ کرده است. افزون بر این، در سه دهه گذشته به اشتباه چنین تصور می شد خاورمیانه فرهنگی مشترک دارد یا به عبارتی گشتاورش یک نگرش و یک باور همسان دینی است که اجازه می دهد دو حوزه فراسیاست و امنیت نیز بر همین مدار واحد بچرخند. امروز اشتباه آشکار غرب اینکه می پندارد فرآیند خصوصی سازی "دین" یا همان سکولاریسم می تواند در خاورمیانه نیز همانند غرب قرن هجدهم عملی گردد.

آیا با توجه به مشروعیت، قداست و اقتدار فراسیاسی، دولت های منطقه رخصت می دهند که دین و سنت های اخلاقی برآمده از آن را همانند یک کارخانه تولیدی با فرآورده های گوناگون فرض کنیم که در یک عملیات خصوصی سازی بخواهیم سهام آن را به بازار بورس عرضه کنیم؟

از سوی دیگر، برخی مراکز اتاق فکرهای منطقه به بهانه نسخه نویسی برای درمان نظام "تک قطبی" این جهان، بر روی دخالت کرملین در منطقه متمرکز شده اند. این اتاق ها بدین وسیله نقش آفرینی فراسیاسی روسیه در منطقه را توجیه می کنند. این مراکز به زعم خویش می کوشند تا (مطابق نظر مسکو) رویکرد جهان تک قطبی را لااقل در خاورمیانه به یک نگرش جهان دو قطبی دگرگون کنند تا کرملین را خشنود سازند.

حال می توان از این تئوری پردازان جهان دو قطبی پرسید که پس سهم دین (تشیع و تسنن) بویژه مفهوم شیعی "انتظار" برای رهایی خاورمیانه از خون چقدر است؟ آیا روسیه که خود در گرداب فراسیاسی گرفتار آمده است به ما اجازه می دهد که جهان به جای آنکه دو قطبی باشد، سه قطبی شود؟

شاید در نگاه اول این پرسش ها حتی "پارادوکسال" به نظر آیند اما چنین نیست و ناچار بپذیریم که در این منطقه گاهی آنچه درد است، خود همزمان درمان نیز هست. به عبارتی، اگر عده ای متقاعد گشته اند ریشه فجایع و مشکلات منطقه می تواند صرفاً به سبب حضور دین باشد، چرا همان عده نمی پذیرند حال که چنین است، پس همان دین و زعمای دینی باید پاسخی برای آن حوادث بیابند؟

در وانفسای فرهنگی منطقه (آنجا که انگشتانت را قطع می کنند مبادا رأی داده باشی) نگرانم که از این پس شاهد الحاق خودجوش "نفتی" یا روسی از نوع کریمه نیز باشیم. در فرآیند دگردیسی نافرجام فرهنگ فراسیاسی، چاره چیست جز اینکه به منظور درک روشن از آنچه امروز در روسیه و خاور خون می گذرد باید به قرن هفدهم غرب بازگردیم. روس ها که این روزها شاگردها و شگردهای "برچسب زنی" را از بایگانی اتحاد جماهیر شوروی فراخوانده اند، به یقین دوباره فرآیند دگردیسی را می شکنند و با پوتین هم به گذشته باز نمی گردند. اینک نوبت ما است تا این فراز از هگل:" آنچه از تاریخ می آموزیم آن است که از تاریخ هیچ نیاموزیم" را آویزه گوش سازیم و به روسوفیل های وطنی و نیز به چپ خوانهای "سیاست" نوید می دهیم که خاور خون هم به سده هفدهم باز گشته است تا مبادا از تاریخ چیزی بیاموزد!
علی محمد اسکندریجو

۱۳۹۳ اردیبهشت ۵, جمعه

عبید زاکانی و چرخ لنگان دموگرافی

تاریخ انتشار: ۰۵ اردیبهشت ۱۳۹۳, ساعت ۱۲:۰۰ قبل از ظهر

عبید زاکانی و چرخ لنگان دموگرافی
 

هر ملتی از جمله ایران حق دارد و باید که بقای بیولوژیکی خویش را اندیشه کند. بااین حال در کشور ما "دموگرافی" بزرگترین چالش نیست بلکه اقتصاد به مثابه عقلانی‌ترین رشته انسانی و شرائط معیشت خانواده است که حیات سیاسی و آینده ملت را به چالش می کشد. به بیان دیگر، هر ملتی چگونه می تواند به لحاظ بیولوژیکی بقای نسل خویش را تضمین کند چنانچه نتواند هم زمان، بقای اقتصادی خویش را تضمین کند؟

ممکن است جامعه‌ای برای تنظیم نرخ جمعیت، ناچار نیازمند واردات مهاجر از کشورهای دور و نزدیک باشد چنانکه شاهدیم در دهه ۱۹۸۰ اکثر ملل "پیر" اروپایی چنین کردند، اما آیا پسندیده است که این کشورها برای حفظ نسل و هویت ملی خویش نیز چنین کنند؟ بنابراین چندان بیراه نیست اگر ادعا کنیم که نقطه ثقل در "توازن" دموگرافیک هر ملتی همانا تنظیم عقلانی اقتصاد ملی و تدبیر معیشت خانواده است.

در هیچ نقطه‌ای از جهان، سیاست افزایش نرخ جمعیت "لزوماً" به معنای رشد و توسعه اقتصادی در نسل آینده نیست که اگر چنین بود، پس بنگلادش و موزامبیک باید به عنوان ثروتمندترین جوامع بشری به شمار آیند. آماده سازی زیرساخت‌های سیاسی و قضایی برای ایمنی سرمایه گذاری بویژه در یک اقتصاد "رقابتی" است که امید را در دلهای شهروندان زنده می کند. به همین بهانه نگاهی بیاندازیم به گزارش صندوق بین المللی پول درباره وضعیت اقتصادی ایران. فعالیت این نهاد بین المللی در تهران هنگام بررسی اوضاع کشور در سال ۱۳۹۰ ناگهان به درخواست دولت احمدی نژاد قطع شد!

اینک پس از سه سال این نهاد در گزارشی که نشانی از جانبداری ایران در آن پیدا نیست اعلام می کند که آمارها نشان می دهند قطار اقتصاد کشور اندک اندک آماده حرکت می شود. به گزارش این صندوق، حجم اقتصاد ایران سال گذشته به اندازه ۱.۷ درصد کوچک شده است و پیش بینی می شود در سال جاری برابر ۱.۵ درصد رشد نشان دهد و در سال آینده نیز میزان این رشد اقتصادی به ۲.۳ درصد برسد


چشم انداز تورم

بی گمان پدیده تورم و مهار موفقیت آمیز آن، آرمان و آرزوی هر دولتی در جهان است. در این میان دولت نوپای روحانی در چند ماه گذشته نشان داده است که رکود تورمی در اقتصاد فلاکتی بولیواری (بیکاری به اضافه افزایش قیمت ها) را لااقل توانسته است به اقتصاد تورمی دگرگون کند. بنا بر گزارش صندوق بین المللی پول نرخ تورم ایران از ۳۵ درصد در سال گذشته به ۲۳ درصد در سال جاری کاهش یافته و شاید در طول سال جاری به همین میزان ثابت بماند.

حال بدون توجه به جنجال بهانه جویان که دولت روحانی در حوزه اقتصاد کاری نکرده است باید اذعان داشت که دولت روحانی در حوزه اقتصاد اندکی کار کرده است. روحانی می کوشد که "بولیواریسم" چاوزی را از پیکر اقتصاد نیمه دولتی بیرون کشد. کریستیان لاگارد رئیس صندوق بین المللی پول، سیاست انقباض پولی ایران را می ستاید که توانسته راه حل "انبساط" پولی یا همان سیاست شبه سوسیالیستی دولت پیشین را تا اندازه‌ای مهار کند. آغاز انقباضی در سیاست پولی، همان تغییر در انتخاب روش اقتصادی است که لاگارد آن را ستایش می کند.

در اینجا اشاره به این نکته لازم است که در میانه فرآیند گلوبالیسم، مدل لیبرالی اقتصاد که بانک جهانی و صندوق بین الملل پول آن را (شاید از روی ناچاری) عقلانی و منطقی نیز می دانند، اصولاً بر محور انقباض پولی یا دولت لاغر می چرخد و نه سیاست انبساط پولی یا دولت فربه. بنا به سفارش این دو نهاد بین المللی، دولت‌ها در این تاکتیک اقتصادی نباید به عنوان یک کارفرمای بزرگ دیده شوند که وظیفه و تعهد داشته باشند تا بخش عظیمی از جوانان بیکار را به استخدام دستگاه عریض و طویل نهادهای دولتی درآورند.

اتخاذ چنین سیاست راحت طلبانه، به آسانی ضریب ارزش "رقابتی" کالا و خدماتی که دولت کارفرمای آن است را پایین می آورد. به بیانی دیگر، خرج دولت بیش از دخل او خواهد شد و از این خوان نفتی، نسل آینده ایران سهم اندکی خواهد داشت. چگونه می توان دولت نفت محور را به دولت کار محور، متعالی ساخت؟ به عبارت بهتر، با وجود سفره گسترده نفت آیا ممکن است ایران را آلمان ساخت؟

سفارش صندوق بین المللی پول مبنی بر کوچک شدن دولت را تیم اقتصاد بولیواریستی احمدی نژاد هرگز مشروع و منطقی نمی دانست و به همین سبب پژوهشگران این صندوق را از ایران اخراج کرد. آنگاه سیل جوانان تحصلکرده اما بیکار را به درون بخش‌های دولتی هدایت کرد تا از برکت بیت المال آنها از مزایای شغلی و درمانی و بازنشستگی نیز بهره مند شوند. یکی از ویژگی‌های بارز دولت بولیواری آن بود که علاوه بر زندگان، میلیونها از مردگان نیز در صف یارانه ایستادند.

محمود احمدی نژاد و هوگو چاوز را بی‌تردید باید دو پیشتاز شبه سوسیالیسم یا همان اقتصاد نیمه دولتی دانست که با شتاب کوشیدند هر چه بیشتر حجم خویش را بزرگ کنند. قطار این سیاست اقتصادی که این دو جنجالی بولیواری بر آن سوار شدند تا مقصد نهایی (سوسیالیسم) فقط یک دو ایستگاه فاصله داشت. با این وجود هفت ماه پس از احمدی نژاد، دولت روحانی با تورم ۲۳ درصد آنقدر فربه است که دولت‌های اروپایی با تورم دو درصد در برابر آن، بسیار نزار به نظر می رسند.

به این سیاق، دولت چاوزی در ونزوئلا با تورم ۴۰ درصدی آنقدر فربه مانده است که دولت امریکا و کانادا با تورم دو درصدی در برابرش بسیار کوچک می شوند. عقلانیت جمعی جهان که در حوزه اقتصاد با مدل "توحیدی" به راستی بیگانه است، ناچار دو روش انقباضی و انبساطی را بیشتر نمی شناسد. این عقلانیت هگلی، مدل سوسیالیستی را پیش تر آزموده است. بااین حال احمدی نژاد و چاوز قطار دولت را با چراغ خاموش به سوی مدل "بولیواری" پیش راندند. قطاری که بار ایدئولوژیک اندکی داشت و از نظر اخلاقی نیز ورشکسته بود.

رئیس جمهور پیشین در سال گذشته، صادقانه نشان داد که اقتصادی تحریمی، بی‌شکل و متورم را به حسن روحانی تحویل داده است. حال چنانچه در آینده بخواهد به قدرت باز گردد، دوباره همان پرچم بولیواریسم را برافراشته می کنند و قطار چاوزی را در یکی دو ایستگاه مانده به مارکس متوقف می سازد. در حیرتم از این که چرا تیم اقتصادی روحانی نیز به همان میزان صداقت احمدی نژاد، به ملت ایران و یا لااقل به تیم اقتصادی پیشین نمی گوید که امروز سیاست دموگرافی دیگر قرار نیست منطبق بر آرمان‌های انبساطی هوگو چاوز باشد. آیا تورم ۴۰ درصدی و ناامنی شدید شغلی و نفرت هولناک بین طبقات فرادست و فرودست و غارت شدن صندوق درآمد نفت در ونزوئلا را نباید زنگ خطر دانست؟ آیا ستیز ویرانگر بخش خصوصی با دولت نیکولاس مادورو یادآور حکایت موش و گربه در چکامه مشهور عبید زاکانی نیست؟ این روزها عبید در آمریکای لاتین می تازد و امید که در ایران نتازد.


سیاست بانکی و مالی

در گزارش کارشناسان صندوق بین المللی پول آمده است که با وجود سیاست انقباضی دولت روحانی، نرخ بیکاری در سال جاری تنها یک درصد افزایش می یابد و پیش بینی می شود که نرخ جاری بیکاری از ۱۳ به میزان ۱۴ درصد رسد. در باورم چنانچه نرخ بیکاری پیش بینی شده کارشناسان صندوق بین المللی در سال جاری ثابت بماند، پس تیم اقتصادی روحانی کاری ستُرگ و تاریخی انجام داده است؛ چرا که بانک مرکزی با دیکته سیاست انقباضی به بانک‌های دولتی و خصوصی در واقع باعث افزایش نرخ بیکاری خواهد شد که در نظر دارد حجم نقدینگی را کنترل کند. بانک‌های گوناگون در ایران و بویژه شعبات دولتی، با کاهش شدید در اعطای اعتبارات و تسهیلات بانکی به کارآفرینان بخش خصوصی باعث می شوند که میزان نرخ بیکاری افزایش یابد.

شاخص بورس ایران در سال گذشته بیش از یک و نیم برابر شده است. گرچه بورس در جمع آوری و هدایت پول‌های سرگردان به سوی بازار سرمایه، موفق عمل کرده است اما طبیعی به نظر می رسد که پس از مدتی این روند افزایشی متوقف شده و خروج سرمایه از بورس، این بار به سوی طلا و ارزهای خارجی کشیده شده است. به دستور دولت، تزریق نقدینگی به پیکر بورس (که قبلاً بر اثر افزایش نرخ بهره به بانکها هدایت شده بودند) عملی شایسته نیست و دخالت دستوری بانک ها، بورس را همچنان دولتی یا در نهایت نیمه دولتی حفظ خواهد کرد. میراث بولیواری که گریبان دولت روحانی را گرفته است بطور پنهان و آشکار در بورس طلا، سهام، ارز، مسکن و احتکار حضور می یابد و اجازه نمی دهد شرائط آرامش روانی و آسایش رفاهی در کشور فراهم شود.

پس از پایان تحریم ها، بخش مسکن می تواند موتور محرّکه قطار اقتصاد ایران باشد و بجای شعار هر ایرانی یک اتوموبیل، می توان به شعار هر خانواده یک "مسکن" روی آورد تا در این میان چرخ دموگرافیک کشور هم لنگان حرکت نکند.