۱۳۹۱ مهر ۱۲, چهارشنبه

بال­های شکسته جُغد مینروا (بخش نخست)



 
 
 



 
 
 بال­های شکسته جُغد مینروا                  

درنگی بر «فرجام تاریخ» در فلسفه­ی ایده­آلیستی هگل

نویسنده: علی­محمد اسکندری جو

 

گئورگ ویلهلم هگل فیلسوفی­ست که پنداری از برلین تا آسمان نوشته است. اینک نقد ایده­های او که از برجسته­ترین فیلسوفان کلاسیک غرب به­­شمار می­رود و هم­چنین نشان­دادن زمینه­ی رویش مفاهیم فلسفی در ذهن این فیلسوف کار آسانی نیست. نگرشی نوین به  تاریخ و فلسفه­ی آن در دویست سال پیش که مسکو چند روزی اشغال شد و کرملین، نماد امپراطوری «روم سوم» توسط لشکر ناپلئون بمباران گشت، هگل را برآن داشت که در تبیینی سیاسی از فرآیند تکوین عقل در تاریخ، دولت ناپلئون را بخاطر این لشکرکشی نیم­میلیونی، تجسم واقعی عقلانیت در سیر تاریخ بشمار آورد! تفسیری آرمانی از دو مفهوم تاریخ و دولت که این فیلسوف به مدت بیست­سال تا پایان عمرش در نگارش آن همّت گماشت تا نسخه­ی «اتاتیسم» را بپیچد. پیداست که این نسخه فقط برای تشکیل یک امپراطوری نوشته شده است و مناسب هیچ نوع «جمهوری» نیست. هگل آنقدر بزرگ است که آلمان در برابرش کوچک می­شود. سال­ها طول ­کشید تا پس­از مرگ این­ فیلسوف پرآوازه، بیسمارک آن صدر اعظم مقتدر بتواند دوباره آلمان را بزرگ کند و آلمانی را کوچک. هگل متفکری­ست که در حیات خویش بسیار می­اندیشد و بیش­از آن می­آموزد؛ رساله­ی فلسفه­ی تاریخ او به­گونه­ای نگاشته شده که گویی وی خواسته است با نیروی محرّکه­ی دیالکتیک، شتاب و سرعت تاریخ را افزایش دهد تا هر چه زودتر در زمان حیات خویش به آن مطلوب سیاسی (اتاتیسم) برسد. هگل می­کوشد آلمان را وارد تاریخ کند یا به­بیانی این سرزمین را از حافظه­ی تاریخی­اش تخلیه کند؛ در زمان اوست که مطالعه­ی تاریخ به­مثابه­ی یک رشته­ی مستقل (دیسیپلین) در مراکز آکادمیک مورد توجه قرار می­گیرد. در آغاز سده­ی نوزده میلادی، تشدید «آگاهی» یا همان حس تاریخی که هگل در پی آن است به بهای تضعیف «حافظه» تاریخی آلمان تمام می­شود. چنین به­نظر می­رسد که او می­خواهد با رساله­ی «فلسفه­ی تاریخ» حافظه را نابود و آگاهی تاریخی را جانشین آن کند. در اروپا، ستیز بین حافظه تاریخی و آگاهی تاریخی که از دوران انقلاب کبیر فرانسه آغاز شده است در زمان هگل شدت می­یابد.