۱۳۸۹ شهریور ۳۰, سه‌شنبه

فیلولوژی


بنظرم اگر فردید هیچ نگفته باشد (که بسیار گفته و بسیار اندک نوشته) این نکته را براستی یاد آور شده است که فیلولوژی کلاسیک، کلید رمزگشایی حیات و باور باستان است؛ بویژه مفاهیم بغرنج کهن که در دوره رمانتیسم 1  وارد ادب و اندیشه آلمان شد. به گمانم باید در عرصه دین،هنر،فلسفه و علم ـ جهت جلوگیری از خبط تفسیری ـ مفاهیم بنیادی از جمله سوبلیم، ماتریس، ترانسندانت، لوگوس، شیزوئیسم، فارقلیط (Paraclete)، مزوئیسم، میتوز، سوبتیل، عصر جدید (New age) ، خائوس Chaos)) ، اروس (Eros) ،اوراکل، آیکان (Icon) ، سنتز و دیالتیک را مانند غربی ها همچنان از ریشه لاتین و یونانی گرفت. از این پس برای نمونه (New age) را عصر جدید ترجمه نکرد که آدمی را بیاد اثر جاودان آن دلقک خندان بیاندازد و یا مفهوم متعالی ترانسندانت را «فراترازنده» نوشت که مهجور است و چندان منظور حاصل نمی شود، اگرچه کوشش متـرجم آن بسیارهم ستودنی ست. مگر فیلسوفان2  آلمانی از جمله کانت، شوپنهاور، شیلر،هگل، شلینگ و نیچه این واژه ها را مستقیماٌ از لاتین و یونانی وام نگرفته اند؟ آنها فقط مفاهیم بیگانه را به تلفظ آلمانی درآورده اند و یا همچنان اصطلاحات جدید را از ریشه لاتینی و یونانی می سازند. در آثار آلمانی این متفکران، بسیاری از واژه ها، مفاهیم، اصطلاحات و حتی عبارات به زبان لاتین عیناٌ در بین متن و در میان خطوط آورده شده است؛ این گزینش هم نشان از تبحر اندیشمندان آلمانی در زبان بیگانه داشته و هم بابت جلوگیری از خلط برداشت معاصران قید گشته است.

به گفته  احمد فردید رنج زبانی باید کشید، از همان رنجی که گوته و لویناس Levinas) ( و نیچه و فوگه لین (Voegelin) و هوسرل و شوپنهاور کشیدند ؛ آنها ـ داخل و خارج از حوزه آکادمیک ـ آگاه به علم فیلولوژی کلاسیک بودند ولی، مفاهیم عالیه فلسفه و جهانبینی غرب را به آلمانی ترجمه نکردند.3  ترجمه اصطلاحات از این طریق، چون رادیکال آزاد واکنش زنجیره ای ایجاد خواهد کرد که عوارض ساده بینی و ساده فهمی4 (Reductionism) شناخت آن در نهایت آفت شناخت، نقد و تفسیر آثار معاصر و کلاسیک را در بر خواهد داشت. فضیلت ارسطویی (die Tugend) و بصیرت ( Einsicht) آلمانی با غور در عرصه مجازی (Cybernic,Virtual) بعید است که حاصل شود.

نیچه در خزان1844 در خانه ای روحانی بدنیا آمد؛ پدر و پدربزرگش هر دو کشیش لوتری بود . در کودکی پدر را از دست داد و با خواهر و دو خاله و مادر بزرگ با کمک هزینه مستمندی دولت پروس در فضایی زنانه رشد کرد. بسیار با استعداد و توانمند بود. علیرغم پرورش دینی شدید در هجده سالگی از کیش عیسوی فاصله گرفت و در سی و هفت سالگی تابعیت آلمان را پس داد و بی وطن شد (اینکه او گذرنامه اش را در سفارت آلمان در ایتالیا تمدید یا بازپس گرفته از بی وطنی و نفرت او از ملیت و هویت آلمانی اش نمی کاهد. او جهت سفر به ناچار از گذرنامه آلمانی استفاده میکرد). بسیار مستقل و تک اندیش بود و در طول حیات بیمار خویش از شوپنهاور، هگل، داستایوسکی، امرسون، گوته و واگنر بیشترین الهام را گرفت و انک دوستانی در طول عمر بیشتر نداشت.

گرچه نیچه معاصر داروین بود و با افکارش آشنا، ولی در دوره جوانی و شیدایی، از اندیشمندان لیبرال بریتانیا ـ بخصوص جان استوارت میل و جرمی بنتهام ـ بیزار بود و آنها را حلقه گمشده خلقت (بین بوزینه و انسان) دانسته و لیبرالیسم اخلاقی این دو متفکر را به سخره گرفته و آن را شایسته اروپائی خوب ندانسته بلکه لایق طبقه چاندلای5  هند می دانست. در نوزده سالگی به دانشگاه بن رفت که الهیات و فیلولوژی کلاسیک بخواند و در همین مدت تحصیل در دانشگاه بود که بر روی کاغذ پاره ای این جمله هگل را که شصت سال قبل از او نوشته شده بود را دید" «خدا خودش مرده است»." اما سکه این اعلامیه به نام نیچه زده شد و از او تا کنون همچنان بر زبان ها جاریست. در شب عید پاک به خانه نیامد و در نامه ای به مادرش نوشت که به دانشگاه لایپزیگ می رود تا با مسیح مصلوب کاری نداشته باشد و فقط فیلولوژی بخواند. در پروس سده نوزدهم، دو رشته الهیات و فیلولوژی کلاسیک را معمولاٌ با هم می خواندند.

روزی در کتاب فروشی چشمش به کتاب جهان چون اراده وایده (تصور Die Welt als Wille und Vorstellung ( اثر آرتور شوپنهاور6  افتاد که بسیار بر اندیشه های دوره جوانی او تاثیر گذاشت ولی بعدها در آثارش از افکار شوپنهاور بسیار فاصله گرفت. در مورد کتاب شوپنهاور در نامه ای به دوستش می نویسد: انگار صدایی در گوشم زمزمه کرد که کتاب را بخرم. میدانی که از کتاب خریدن بیزارم . اما خریدم و خواندم. گویا گنجینه ای است و رمز کیمیا و جام جهان نمایی است که تن و روح و جان خویش را در آن دیدم. هم بیماری و هم سلامتم، هم خانه و هم تبعیدم، هم آسمان و هم زمینم را دیدم.

طبیعی است در این ایام جوانی که ریسمان مسیحی را رها کرده افکار نیمه بودایی و نیمه مستقل شوپنهاور به کار او آید . به نظر آرتور جهان تصوری(ایده ای) محض است که در قفس اراده ای منحوس اسیر است. گیتـی پر از رنج و «اراده» نیز کور است . این جهان بهایی برای انسان قائل نیست و کلاٌ غم انسان ندارد و زیست او را رنج آور و محنت بار ساخته است . تنها راه عقلانی برون رفتن از قفس آن است که انسان در اسارت رنج این دنیا اراده اش را در باطن خویش محدود کند و در حالت شوریدگی و بی خویشی و نفی خود زندگی کند . اساساٌ مفهوم اراده در فلسفه هگل و شوپنهاور تعلقی به جهان پدیده ها (Phänomen Welt) ندارد . البته هدف شوپنهاور به زعم خودش بسط و اصلاح ایده آلیسم ترانسندانتال ایمانوئل کانت بود که تشبیه جالبی می آورد که مضمون آن چنین است: آنها که رسالات کانت را می خوانند آب مروارید دارند و درک روشنی از آراء او ندارند. من به کمک «ایـده» خویش عینکی ساخته ام که پس از عمل جراحی باید به چشم مخاطب زد تا مطالب کانت را واضح و روشن ببیند. او خود را پزشک فرهنگ غرب میدانست.

نیچه در تاریک خانه فلسفه بدبینی شوپنهاور روزنه ای باریک (اراده Der Wille ) را دید که اساس و پایه مفهوم «اراده معطوف به قدرت Der wille zum makt» شده است. در بیست و سه سالگی به خدمت تک ساله نظام فرا خوانده شد و گرچه چشمانی ضعیف و تنی بیماری داشت اما به گفته خواهرش الیزابت ، سبیل های قاجار شاهی نیچه ـ که آن زمان محبوب بود! ـ نظامیان پروس را فریب داد. پس از دوره آموزشی روزی بر اثر حادثه ای دسته زین اسب بر سینه اش فرو رفت و دو دنده اش را شکست شگفتا! که غرور پروسی اش اجازه نداد که افسران متوجه جراحت او شوند، تا اینکه عصر در پادگان به درمانگاه رفت و یکماه بستری گشت. سپس با یک درجه ترفیع او را مرخص کردند.

ریچارد واگنر آهنگساز مشهور پس از بیست سال تبعید به وطن بازگشته بود و استاد نیچه او را به دیدن واگنر برد. آنطور که از نامه های بین واگنر و نیچه به نظر می آید آن دو بشدت علاقمند افکار شوپنهاور بودند و نیچه حتی یکی دو آهنگ برای پیانو هم تنظیم کرده بود که واگنر نپسندیده است و رابطه اشان در آغاز صمیمی می نمود. در بیست و چهار سالگی استاد دانشگاه بازل (Basel) در سوئیس شد و با شور و حرارت دروس فلسفه هنر و زبانهای کلاسیک را هفته ای چهارده ساعت در موسسه وابسته به دانشگاه بازل تدریس کرد. نیچه جوان پیوسته به دنبال این بود که نقاط کور فرهنگ غرب را یافته و تجزیه و تحلیل کند.

1  رمانتیسم دوره نیست بلکه اپک (Epoc) است و آنرا باید به دوره کوتاه چند ساله ترجمه کرد. اگر بر بشود نامی بر اپک رمانتیسم نهاد، همانا نابغه فلسفه و الهیات فریدریش شلینگ و یا یوهان شیلرو یا حتی ولفگانگ گوته ـ حافظ آلمان ـ زیبنده است.

2 .  در ایران اما عده ای از نسل ویکی ـ بوم بر این باورند که غرب اصلاٌ فلسفه ندارد! و آنچه هم که آنان فلسفه می نامند از خاور به آن دیار رفته است.

3 در روزگار ویکی بوم (Wiki-Boom) این اصطلاح را در برابر «بی بی بوم Baby-Boom » که از آن دوره هستم! پسندیده ام که هر کس به آسانی در دنیای مجازی میخواهد هر چیز را بداند و با ابزار (Blogger) در عرصه سایبرنیک (Cybernic) هویت مجازی را نیز به اجبار یدک بکشد. نیچه اولین متفکری بود که « هویت مجازی» را کشف نموده و به فروید بخشید.
4  Reductionism یکی از مهلک ترین آفات بویژه در شناخت دینی وعرفانی است. ترجمه معمول و تحت الفظی آن به معنی «کاهش گرائی یا تقلیل گرائی) را که اندکی تحت الفظی است، نپسندیده ام، بلکه آن را به اصطلاح ملموس و آشناتر ساده انگاری و ساده بینی ترجمه کرده ام. مفاهیم عالیه فلسفه متعالی نوابغ اپک رمانتیسم ـ فریدریش شیلر، یوهان فیخته ، و ویلهلم شلینگ در ایران دچار آسیب ساده انگاری گشته اند.
5 Chandela چاندلا در هند به طبقه توده ای و بدون هویت ملی در زمان نیچه گفته می شد که البته امروز آن نگرش تا حدودی از بین رفته است .
6 نیچه سپس رساله ای دیگر از شوپنهاور به نام دو پرسش (مشکل) اساسی در اخلاق را یافته است که مبنای رساله دجال و نیز کتاب پدیدار شناسی اخلاق، وی قرار میگیرد. beiden Grundprobleme der Ethik, Arthur Schopenhauer Dieا