۱۳۹۲ مرداد ۱۲, شنبه

كيمياگران عصر طلايي مشروطيت






مشروطه به‌مثابه نقطه آغاز رشد آگاهي تاريخي ايرانيان

 
 
 

علي محمد اسكنري جو
آن‌سان كه رايج است برخي درباره موضوعي كوچك، بسيار مي‌نويسند و به راستي كه پرنويسي در اين زمينه چه آسان است. دربرابر، قلم‌فرسايي در مسائل جدي كار ساده‌يي نيست به ويژه درباره موضوعي كه گشتاورش «مشروطيت» است؛ مشروطه‌يي كه به باورم از ديگ پلو سفارت انگليس در باغ قلهك بيرون نيامده است. در زماني كه شمار اندكي به كم‌نويسي خو گرفته‌اند و شمار بسياري نيز به كم‌خواني، اين قلم همچون پاندولي مي‌كوشد در سينوس مشروطه ايراني و روسي بنويسد تا اين جستار كوتاه را من و مخاطب با چشم «سوم» بخوانيم. حماسه‌ مشروطيت را بايد به‌مثابه مشتق ثاني در تاريخ معاصر اين سرزمين پرگهر دانست. حماسه‌يي تراژيك كه مي‌خواست آغازگر فرآيند «تخمير فرهنگي» در ايران و روسيه باشد؛ اما اين دو پرنده حماسي در اين دو سرزمين، بال‌ها ناگشوده بر زمين فرو افتادند. از يك‌سو همزماني و تشابه شگفت‌آور اين دو مشروطه و از سوي ديگر به بهانه سال‌گشت فرمان تاسيس عدالت‌خانه، درنگي كوتاه از منظر فرهنگي، بر اين دو حماسه نارودنيك (مردمي) را توجيه مي‌كند. در سلسله بازخواني و نگرش به تاريخ معاصر بي‌ترديد بايد جنبش مشروطه را به مثابه يك نقطه عطف به شمار آورد. به باور نگارنده، هرگونه گفتمان فرهنگي يا تاريخي بدون اشاره به خيزش مشروطيت در واقع اعتبار گفتماني ندارد.

پيداست آنجا كه سخن از فرهنگ است، منظور همان نهادهاي غيررسمي درون جامعه، نرم‌‌هاي اجتماعي، ارزش‌هاي اخلاقي و سنت‌ها هستند كه همواره با پديده‌هاي سطحي و روبنايي فرهنگ از شمار چگونگي تهيه خوراك، آداب خوردن و آشاميدن، شنيدن نوعي از موسيقي يا پوشش زنان در تقابل هستند. هر فرهنگي قاعده و رسمي دارد كه همه ملت‌ها براي حفظ هويت خويش و بقاي فرهنگي بايد بر آن قاعده خاص بازي كنند. در قرن گذشته و در دوران مشروطيت (1285) در روسيه و ايران، فرهنگ كوشيد تا گشتاور دين (سنت) را رها كند تا بر محور «طبيعت» بچرخد ولي بلافاصله در دام استبداد صغير گرفتار آمد. براي دگرديسي اين فرهنگ قوانيني وجود دارد كه روشنگران (Intelligentsia) دوران مشروطه در تهران و سن‌پطرزبورغ يا نخواستند يا نتوانستند ناديده بگيرند. قوانيني كه به مثابه روح انسجام فرهنگي مي‌تواند رابطه و تعامل بين اين نهادها، نرم‌ها و سنت‌ها را در روابط آحاد يك كشور تنظيم كنند. جنبش مشروطيت گوهري را در تاريخ معاصر پنهان ساخته است. گوهري كه يك قرن پيش همانند يك «كاتاليزور» بدون آنكه مستقيما در فرآيند تخمير فرهنگي دخالت كند، مي‌توانست فرهنگ كيميايي را به فرهنگ مشروطه‌خواه دگرگون سازد و به ايران و روسيه هديه دهد. اينك اشاره‌يي به كيمياگران عصر طلايي مشروطيت لازم است. كيمياگراني كه نمي‌توان نقش آنها را در حماسه مشروطه و استبداد صغير ناديده پنداشت. به نظر مي‌رسد در آستانه سال‌گشت حماسه مشروطيت، انتخاب اصطلاح روسي اينتلي‌گنسيا (روشنگران) به جاي مفهوم «روشنفكران» براي اين كيمياگران در گفتمان مشروطه به دلائلي مناسب باشد:

الف- روشنگر يا اينتلي‌گنسيا و روشنفكر يا انتلكتوئل (Intellectuel) دو اصطلاح متفاوت در لفظ و در معنا هستند و نبايد همانند خبط آشكار دو مفهوم ديگر (فرهنگ و تمدن) هم‌چنان با يكديگر مترادف دانسته شوند. ولگاريزه شدن مفهوم «فرهنگ» و مترادف ساختن نابجاي آن با «تمدن» سبب شده است كه دشوار بتوان وابستگي اين مفهوم سترگ را به حوزه‌ها‌ي ديني، زباني، روان‌شناسي يا جامعه‌شناسي آشكار ساخت.

ب- در گذشته و حال در گفتمان فرهنگي در غرب، مفهوم قياسي «انتلكتوئل» پيش ‌از آنكه بار اعتباري و شأن متعارف براي شخص روشنفكر در پي داشته باشد، بيانگر بار منفي و كم‌بها در نظر شهروندان است. بنابراين مي‌توان مانند روس‌ها با خويش صادق بود و برهه آرماني 1960 (دهه 1340 خورشيدي) را ناديده گرفت و انتلكتوئل را به غرب باز فرستاد.

ج- روشنفكري در اروپا (به ويژه در آلمان، فرانسه و انگلستان) يك جنبش فكري بخش‌ناپذير بود كه دلالت بر انديشه و ايده‌ها و مفاهيم نو داشت. به بياني، مونتسكيو، ولتر و روسو روشنفكراني بودند كه پايه‌گذار انقلاب كبير فرانسه شدند و آشنايي با فرانسه بدون اين سه تن ناممكن است. تقسيم اين سه سانتور فرانسوي به روشنفكر «ديني» و روشنفكر «سياسي» اصولا نه منطقي است و نه پذيرفتني؛ حال آنكه روشنگران عصر حماسي مشروطيت در ايران قاجاري و روسيه تزاري از همان آغاز (به لحاظ جايگاه اجتماعي) به دو گروه روشنگر مذهبي و روشنگر سياسي طبقه‌بندي شدند كه برخلاف روشنفكران فرانسوي نقد و به چالش انداختن قدرت ساورين (مطلقSovereign) نقطه اشتراك آن دو گروه بود.

ي- نظر به اينكه در دوران مشروطه كوشيديم وارد تاريخ شويم، از آن زمان به اين سو (به لحاظ فرهنگي) آينده ما، گذشته غرب نيست بلكه فرداي ما ديروز روسيه است، پس چرا نبايد از آنان بياموزيم و اصطلاح روشنگر (اينتلي‌گنسيا) را با تمام ويژگي‌ها و مختصاتي كه مغاير با ائتلكتوئل غربي است را وارد گفتمان مشروطه نكنيم؟

در دوران مشروطيت و استبداد صغير روشنگران ديني و سياسي به تبعيد و زندان رفتند يا بر‌ دار يا سر از تن جدا شدند. پاره‌يي از آنان آنچه در توشه داشتند از راه تفليس و استانبول و سن‌پطرزبورغ به ايران آوردند. حال براي نشان دادن تصويري از سال امضاي عدالت‌خانه به نكته‌يي آماري اشاره كنيم. در سال 1906 كه سده پيشرفت در علم، تاريخ و انقلاب اروپا و آسيا را در بر گرفته است، ميانگين توليد آهن (به عنوان ابزار اصلي ماشين‌آلات و راه‌آهن) در آلمان به ازاي هر شخص سالانه 300 كيلوگرم، در انگلستان 250 و در روسيه 20 كيلوگرم بود. در ايران مشروطه‌خواه چنانچه همه توليدات معادن را به پانزده كرور جمعيت تقسيم كنيم شايد چند مثقال در سال شود (!) كه برابر بود با وزن توشه‌يي كه روشنگران ايراني در پيش از حماسه مشروطيت به ايران آوردند. حال به بهانه مشروطيت و رشد آگاهي تاريخي مي‌توان پرسيد، مطالبات ما از تاريخ و انتظار ما از قيام مشروطيت چقدر بايد باشد و آيا به راستي ايران و روسيه از آن زمان تاكنون روشنگر در دامن پرورانده‌اند يا روشنفكر؟

يك ره‌آورد فرعي ديگر در جنبش مشروطه كه منجر به امضاي قانون مشهور به «عدل مظفر» توسط شاه قاجار و برقراري پارلمان (مجلس دوما) به وسيله نيكلاي دوم تزار روسيه در سال 1906 شد كوشش در تغيير رويكرد به تاريخ است. از مشروطه تاكنون جولان و كشمكش ويرانگر بين دو مفهوم حافظه تاريخي و آگاهي تاريخي (Historical Consciousness) در جريان است. جنبش مشروطه به‌مثابه يك حادثه عظيم در واقع مي‌بايستي نقطه آغاز رشد آگاهي تاريخي باشد؛ حال آنكه با گذشت يكصد سال از آن حادثه شاهديم كه حافظه تاريخي همواره رقيبي سرسخت براي آگاهي تاريخي بوده به گونه‌يي كه بسياري در مراكز آموزشي كتاب مشروطيت را در همان اندازه خواندند تا نمره‌يي به كف آورند چه رسد آنكه تركمانچاي و گلستان را نيز در حافظه يا آگاهي تاريخي خويش داشته باشند. از مشروطه تا هنوز مي‌كوشيم كه دريابيم از اين قيام مردمي و از تاريخ چه انتظاري داريم. آيا تاريخ از شمار جنبش مشروطيت مي‌تواند پاسخ پرسش‌هاي ما را داشته باشد. مگر قرار است نپذيريم كه ايران و روسيه با جنبش مشروطه وارد تاريخ شدند؟ البته تعريفي اجمالي از تاريخ آن است كه تاريخ شكل ماهرانه‌يي از همان حافظه است. به بياني، تاريخ آن حافظه‌يي است كه ماهرانه ساخته مي‌شود. حافظه‌يي كه بسيار پيش از جنبش مشروطيت آغاز مي‌شود و با عبور از آن به حال و آينده مي‌رسد. حافظه تاريخي همواره گرايش به تصور و خيال‌پردازي دارد و به ياري هنر و علم زيباشناسي (Aesthetics) حماسه‌يي مانند جنبش مشروطه‌خواهي را كه در گذشته رخ‌داده است بسيار تراژيك و آگرانديسمان بيان مي‌كند. حال آنكه آگاهي تاريخي پيوسته به شناخت علمي (Cognitive) و آناليز منطقي همان جنبش مشروطه مي‌پردازد و هرگز عنصر خيال‌پردازي و بزرگ‌نمايي را وارد تحليل علمي از تاريخ نمي‌كند كه ادّعا كند اين جنبش از ديگ پلو رزيدانس (اقامتگاه) سفير بريتانيا در باغ قلهك بيرون آمد تا ايرانيان آن را تناول كنند! افزون بر اين، شدت و ضعف حافظه تاريخي بستگي به عمق هولناكي هر رويدادي (تركمانچاي، قحطي جنگ اول و دوم جهاني) در گذشته دارد. قدرت واقعي حافظه تاريخي در آن است كه گذشته را همواره زنده نگه مي‌دارد؛ گذشته آن زماني كه «تاريخ» شود، شكسته و بي‌اعتبار مي‌شود و در نتيجه از لوح حافظه جمعي پاك خواهد شد. حال چه بايد كرد؟ آيا بايد مشروطيت را در حوزه حافظه تاريخي حبس كنيم و هر سال در ميانه تابستان به سراغ آن رويم تا نشان دهيم كه مشروطه يك فاجعه تاريخي بوده يا آنكه آن را به حوزه آگاهي تاريخي آوريم (با وجود آنكه مي‌شكند و كم‌بها مي‌شود) و آناليز علمي كنيم؟ در پيوند با مشروطيت اين دو را براي ما گشوده است. چنانچه جنبش مشروطه‌خواهي محور گفتمان فرهنگي باشد، دريافت (Perception) اين نكته آسان است كه آگاهي و هويت ما ايرانيان پيوندي تنگاتنگ دارند. به همين سياق، آگاهي تاريخي داشتن از جنبش مشروطيت نقش مهمي در ضعف و شدت هويت ايراني ما خواهد داشت. اين مشروطه (به نوبه خود) تنها پاره‌يي از تاريخ ما نيست بلكه پاره‌يي از هويت فرهنگي ما نيز هست. روشن است كه هويت من (ايراني) هر چه باشد در پيوند با هويتي ديگر (روسي) است كه اعتبار پيدا مي‌كند. بنابراين در حماسه مشروطيت براي من صفير تيري كه از تفنگ ستار شليك مي‌شود كه بر سينه اهريمنان نشيند، موازي و همنواست با صفير تيري‌ كه از كمان آرش رها مي‌شود كه در جيحون نشيند تا ايران از توران گزندي نبيند. برپايه پژوهش‌هاي كارل گوستاو يونگ (همكار و رقيب زيگموند فرويد) مي‌توان چنين استنباط كرد كه ستارخان و آرش كمانگير آن دو آرشه‌تيپ (Archetype) هستند كه در ضمير نا‌آگاه جمعي ما ايرانيان همواره رخ مي‌نمايند.



در حماسه مشروطيت براي من صفير تيري كه از تفنگ ستار شليك مي‌شود كه بر سينه اهريمنان نشيند، موازي و همنواست با صفير تيري‌ كه از كمان آرش رها مي‌شود كه در جيحون نشيند تا ايران از توران گزندي نبيند.