۱۳۹۵ اسفند ۲۹, یکشنبه

یادی از جاودان حماسه ایران



علی­محمد اسکندری­جو

ستار آذربایجان برای من همانقدر سردار استقلال میهن است که مصدق سالار اسفند ایران است؛ این یاداشت کوچک نیز هشداری است به هم ­میهنان که نسیان (بی­اعتنایی) تاریخی می تواند هویت جمعی ما ایرانیان را خدشه دار و بی­ارزش کند. شگفتا! برخی قلم بر چهره مصدق می کشند و او را حتی "پوپولیست" و فرصت طلب می خوانند.

بی­گمان دکتر مصدق هیچ گونه "مصونیت" تاریخی ندارد یا به عبارتی او نیز مانند هر نام آور ایرانی هاله ای از عصمت ندارد که در ماه اسفند مصون از آفت و لغزش باشد و پندار و کردار سیاسی او نیز باید نقد تاریخی شوند. بااین حال کوشش در کاهش جایگاه ملی او و بیان چنین تعبیرهای سطحی و خنُک از گذشته­ی آن زنده یاد (به زعم این که از او اسطوره­ زدایی شود) به باورم، هیچ از مقام و منزلت وی نمی کاهد.
مهر میهن در نهاد هر ایرانی به شعاع چند کیلومتری شهر و روستای او نیست بلکه وطن، شعاعی به گستره ایران در دورترین نقطه مرزی دارد. من نگاه فرانتس کافکا به میهن را نه می پسندم و نه می پذیرم و با این تعریف طایفه­ای این نویسنده چک از وطن مشکل جدی دارم. میهن اما به بیان "هرمان هسه" آلمانی را پذیرایم که همان حیات دمنده است و در نهاد انسان جاریست. در ایران که به دلیل ضعف روشنگری (اینتلی­گنتسیا) و شاید هم نسیان روشنگران کشور، حافظه تاریخی ما در این روزها گوی سبقت را از "آگاهی تاریخی" ما ربوده است، یادآوری حماسه اسفند یا ملی شدن صنعت نفت شاید اهمیتی به عظمت هویت ملی دارد.

در پایان سال جاری که دیگر صدها میلیارد دلار درآمد نفتی خبری نیست و بعید می دانم در آینده نیز این میوه ملی در سفره ما سهمی شیرین داشته باشد، آیا نباید اسفند را همچنان ماه مصدق بدانیم و یا اینکه مصدق را جلوه ماه اسفند بشناسیم؟ این روزها که با تثبیت بهای نفت در کانال پنجاه دلار، دولت ایران برای تامین بودجه به تدریج متوجه اخذ "مالیات" از شهروندان شده آیا می داند که شاخص مالیاتی رابطه­ای مستقیم با شاخص میهن دوستی و قانون مداری در ایران دارد؟ به بیانی، آن دولتی که می خواهد از بخش های سیاحتی و زیارتی و تعاونی هم مالیات دریافت کند آیا می تواند و یا می خواهد در روند سیاست داخلی و خارجی پاسخگوی مالیات دهندگان باشد؟ مگر دولت پیشین که از صندوق نفت صدها میلیارد دلار برداشت کرد نیازی به پاسخگویی به شهروندان داشت؟

من دو "پیر" در ایران می شناسم که تجلی عظمت و استقلال این سرزمین­اند که یکی زمانی دور در ستیغ الوند جان می بازد و دیگری هم زمانی نزدیک و در دامنه حصر جان می سپارد. به عبارتی، یکی شخصیت اسطوره ای دارد که همواره در حافظه­ی جمعی ما ایرانیان می­نشیند و دیگری نیز در همین نزدیکی بر کرسی آگاهی تاریخی ما نشسته است. این دو شخصیت پاره­ای از هویت مشترک ایرانیان هستند. بی­گمان در آسمان این مرز و بوم پیرهای برجسته دیگری نیز می درخشند؛ من هم برخی از این آزادگان را در تاریخ خوانده­ام و بتدریج درباره آنها خواهم نوشت ولی هرگز مانند نواده مرحوم آیت­الله کاشانی نمی کوشم که برای خوش­آیند این و آن، مصدق را یک تاجر میوه و فردی "عادی" جلوه دهم که جایگاه برجسته­ای در تاریخ و در دل هم­میهنان ندارد.

من که نواده معمولی یک روستایی در حاشیه تهران هستم و در گذشته هم بر سفره­ای نشسته­ام که طعام آن نتیجه رنج کارگری زحمتکش و از عرق جبین و عِرق ملی او بود، بااین­حال نقش دکتر محمد مصدق آن اشراف ­زاده میهن­ دوست که بر سفره بورژوازی می نشست را ستایش می کنم. برخلاف نواده آیت­الله کاشانی، من به بهانه پژوهش و روشنگری ملت ایران هرگز در پستوی تاریخ به دنبال این سند نیستم که مصدق در جوانی تاجر بوده و از قفقاز به استانبول صادرات میوه و سبزی داشته است. من مصدق را در همان بُرش تاریخ­ساز سه ساله و ملی شدن صنعت نفت و سپس در کودتای آبادان می خوانم و می بینم و بس. این پاره از حیات مصدق است که ارزش ملی دارد و او را شخصیت برجسته تاریخ معاصر ایران می سازد. ما را با جوانی مصدق چه کار؟ مگر آن افتخار ایران "ستار خان" در جوانی چه می کرد؟ بنابراین حال که خواهی نخواهی صنعت ملی نفت پاره­ای از هویت ملی ما شده است، چرا نباید از پیر ایران تجلیل کنیم؟ مگر اسفند بی مصدق هم سزاست؟ فراموش نشود این حماسه اسفند و آن کودتای آبادان است که از مصدق یک "اسطوره" می سازد و نه اشراف ­زادگی و میوه فروشی او در جوانی. از این نوع میوه فروشان و تجار ایرانی هزاران آمدند و رفتند و چه بسا شرافت­ مندانه هم کسب و تجارت داشتند که لزوماً نمی توانند پروای ملی ما شوند و هویت جمعی ما را پایدار سازند. بنابراین شایسته است از این پس نوه کهنسال آیت الله کاشانی در دهلیز تاریخ ایران به دنبال سند های ایران پسند بگردند.

چنانچه به فرآیند دولت/ملت سازی در تاریخ معاصر آلمان و نقش "بیسمارک" صدراعظم در این فرآیند ملی/میهنی نظری بیاندازیم، در خواهیم یافت که دکتر مصدق و یارانش نیز در اسفند ماه ایران حماسه ­ای از سنخ "اراده ملی" صدراعظم آلمان آفریدند. به بیانی رساتر مصدق و بیسمارک به لحاظ تجلی این اراده ملی در پروسه عظیم دولت – ملت سازی با یکدیگر برابرند و در جایگاه برجسته تاریخ ایران و آلمان ایستاده اند. پس از ملی شدن نفت نه­تنها آن انگلیسی فرتوت (وینستون چرچیل) دیگر نتوانست به آسانی پای سفره ایران بنشیند و تنها 16 درصد بهای هر بشکه نفت را به دولت بدهد بلکه مصدق به جوامع عشیره­ای/قبیله­ای خاورمیانه هم نشان داد تا بکوشند از آن پس دیگر بومی و قومی و عشیره ای نیاندیشند بلکه ملی و حماسی هم بیاندیشند. مگر جمال عبدالناصر مصری که آن نام ننگین را بر خلیخ فارس سکه زد، به پیروی از مصدق ایران کانال سوئز را ملی نساخت؟ نخست وزیر ایران از ما می خواهد که سرمایه ملی را به اندازه سرمایه محلی (مناسبات طایفه­ای و قومی قبیله ای) اهمیت و ارزش دهیم و اندک اندک تعریف کافکایی از را رها کنیم. به باورم این پیام میهنی مصدق است که نقش او را به اندازه اهمیت ملی کردن صنعت نفت می تواند برجسته سازد و نه میوه فروشی او.

این روزهای پر تلاطم  که ساختارهای شکننده دولت/ملت یکی پس از دیگری در خاورمیانه فرو می ریزند و علائق و همدلی فرقه­ای به پیکار و چالش با منافع ملی و میهنی برخاسته­اند، ما ایرانیان در این برزخ تاریخی به حماسه اسفند مصدق بیش­از پیش آگاه می شویم. کیست نداند آنچه امروز در این منطقه می گذرد، نتیجه­ی نادیده گرفتن پیام آرمانی دکتر مصدق در فرآیند دولت/ملت سازی است. حال بازگشت این منطقه به همان ذهنیت کافکایی و تعیین وسعت وطن که شعاع آن در همان محدوده بیست کیلومتری خانه­ من باشد آیا به میهن­دوستی و فضیلت شهروندی اهالی ایران و خاورمیانه کمکی می کند؟

آن زمان همان دکتر مصدق فئودال ­زاده و با خُلق و خوی بورژوایی به نیکی دریافت سراسر منطقه و کل سرمایه نفتی آن در گروگان بریتانیاست و اوست که نخستین جنبش فرا قبیله­ای و فرا طایفه­ ای و فرا عشیره ای را به روش ملی و میهنی باید آغاز کند. اوست که باید به نمایندگان پارلمان هشدار دهد که منافع ایران و درآمد نفتی را فدای ذهنیت و منافع بومی نکنند. آنگاه جمال عبدالناصر مصر از نخست وزیر ایران می آموزد که چگونه کانال سوئز را ملی اعلام کند. رئیس جمهور "پان عربیست" مصر اما آن زمان بجای قدر شناسی از دکتر محمد مصدق ایرانی و الگوی حماسه اسفند، بذر کینه بین همسایگان می پاشد و ازآن پس نه تنها نام جاوید خلیج فارس بلکه امنیت آن را نیز به مخاطره می اندازد. به عبارتی مصدق ایران و ناصر مصر بلحاظ آنچه امروز در خاورمیانه می گذرد هیچ تشابهی و تقارنی با هم ندارند.

 به راستی آیا امروز هم خاورمیانه به همان سودای "نوستالژیک" دچار نگشته که در همسایگی ایران برخی هم­چنان شیفته نظام عشیرتی و امارتی شده و برای نابودی هر چه ملی و میهنی است به ستیز برخاسته اند؟ در زمان مصدق آیا همسایگان ما علی­رغم نفت فراوان باز به همین سیاق سنّتی اداره نمی شدند؟ دکتر محمد مصدق نخستین سیاست مدار خاورمیانه است که با ملی کردن صنعت نفت به آنان آموخت که یک کشور باید با یک رویکرد ملی و میهنی اداره شود و نه با ذهنیت قبیله­ای و قومی و امیرنشینی. بنابراین چندان گزاف هم ننوشته­ام چنانچه - بلحاظ تاریخی - بخواهم نخست وزیر فقید ایران را در در ردیف نام­آوران جهان از شمار بیسمارک صدراعظم مقتدر آلمان قرار دهم. آن آلمانی مقتدر که به جهان آموخت چگونه یک کشور مدرن را بر پایه مدل دولت/ملت می سازند و اداره می کنند. میراث ملی بیسمارک هنوز در آلمان رنگ نباخته است و کسی جسارت اهانت "پوپولیست" را به بیسمارک ندارد؛ اما شاهدیم برخی در میهن ما با میراث مصدق چه می کنند جز اینکه او را یک بازاری میوه فروش نشان دهند!

این که دکتر مصدق نیز همانند بیسمارک نشان می دهد دولت و نظام باید حافظ منافع کشور باشند و نه ویرانگر و غارتگر آن؛ اینکه دولت به معنای یک "شرکت سهامی تاراج" نیست که هر مقام ریز و درشت دولتی تا به استخدام درآمد، آشکار و پنهان بر منابع کشور چنگ زند، اینکه تمام آحاد ملت به تدریج باید از قالب و "ذهنیت" بومی و طایفه­ای و عشیره ای خارج شوند و دگردیسی کنند و در قامت یک "شهروند" ایرانی نمایان شوند تا شوق و پروای میهن و تعهد ملی داشته باشند و نه صرفاً در قامت یک "مقیم" ایران ظاهر شوند که چندان غم وطن ندارند و مهر میهن ندارند، آیا از دولت مصدق نیست؟

من در مطالعه تاریخ معاصر کشورم همواره ستار را در محاصره تیربارهایی می بینم که تبریز را گلوله باران می کنند تا با نادیده گرفتن استقلال ایران، مسیر حاکمیت این کشور را به مدار روسیه منحرف سازند. اراده و عِرق ملی ستار همیشه افتخار من است.

 حال که مهر ایران در نهاد ماست

 کیست ستار را دوست (به) دارد آنگاه که مصدق خفته است؟

در ایران کیست مصدق را دوست دارد آنگاه که عشق مرده است؟




۱۳۹۵ اسفند ۱۲, پنجشنبه

Igelkottens Dilemma: Iran mellan Dugin och Putin


تا کنون درکدام گوشه از تاریخ  دیده شده, فیلسوفی خود خوانده, سلاح دست بگیرد؟!

دربرزخ خار پشت, ایران  میان دوگین و پوتین.







Igelkottens Dilemma: Iran mellan Dugin och Putin



Ali Eskandari Joo


Av historien lär vi oss att vi inget lär av historien; den tyske filosofen ”Hegel” förmodligen hade rätt åtminstone när det gäller konservativa iraniers lära av historien. Under februari 2016 när Dugin och hans kortege inbjuds till Iran för att delta i 37 års minne av islamiska revolutionen, blir det helt uppmärksammat massmedialt företeelse. Dugin och hans gamle mentor, Alexander Prochanov tillsammans med den unge sociologen Leonid Savin (förmodligen Dugins efterföljare) anländer till Teherans flygplats och välkomnas hjärtligt där.
Alexander Dugin i en rad persiska betydelsefulla tankesmedjor, universitet, högskolor, TV och radio genast börjar prisa Irans revolution och talar om sin metafysiska kamp mot USA samt en strategisk allians mellan den rättfärdiga versionen av Islam, alltså iransk Shiismen och den rysk Eurasiens rörelse; en helig och stark allians mot det så kallad amerikansk islam d v s Saudi Arabiens Wahhabism (fundamental Islam präglad också i Tjetjenien och Kaukasien), egyptisk Salafism och turkisk muslimska Bröderskap; En kamp mellan de goda och de onda.
Den ryske ideologens besök var den tredje under fyra år; i det första besöket tilldelades Dugin guldmedalj i Teherans universitet för sina geopolitiska teorier. Det verkar så att den ryske radikala rörelsen ”Eurasien” hade haft nära kontakt med Iranska konservativa krafter strax efter att Ahmadi Nejad blev islamiska republikens president. Under år 2006 presidentens närmaste man, Rahim Mashaie, inbjuder amerikansk Ku Klux Klan ledare David Duk tillsammans med Alexander Dugin till ett antisionistiskt seminarium i Teheran; sedan dess har han varit i en ständig kontakt med iranska ultra ortodoxa krafter inom Ahmadi Nejads innersta cirkeln. Dugin själv har personligen träffat iransk f d president i ett par tillfälle båda i Moskva och i Teheran.
Det verkar så att Iran sakta men säkert fallit i eurasiska fällan. Detta trots att den mjuke prästen; Hassan Rohani, valdes till president med ett mandat att bedriva en mer moderat utrikespolitik mot EU länder och USA. Men Dugins satsning på Ahmadi Nejad och konservativa kretsar verkar gett goda resultat för att driva en extrem ideologi i Iran också. Radikala medier i landet räknar Dugin som en av de tio största levande filosofer i världen.  Iransk Stats-TV ger den ryska traditionalisten överdriven berömmelse och betraktar honom som största geni i Ryssland och flera gånger bjuder honom med en fri soffa i bästa sändningstid under februari.
Hur är det möjligt att Sverige och Iran som två granländer till Ryssland, i ena betraktas Alexander Dugin som en visionär med radikala idéer och ibland även som en fascist, medan i andra landet ses han som en filolog, filosof och frälsare? Alexander Dugin har inte officiellt status inom rysk regering; han har heller aldrig haft det. Den militanta traditionalisten är inte heller medlem i Obshestvenja Palata (ryska medborgare rådets kammare) men ändå har nära kontakter inom stats duma och Vladimir Putins innersta cirkelar.
Iran fortfarande uppfattas som ett TV-land där den magiska lådan spelar stor roll i politik och i medborgarnas tankesätt; ultra ortodoxa krafter har, bland annat, monopol över all nyheter, intervjuer och kommentarer. Alexander Dugin visas på den här statliga lådan upprepade gånger och på så sätt tolkas han som Kremls inofficiella talesman.
En ortodox kristen ryss som utropar den evangeliska apokalypsen om imam Mahdis återkomst i iransk TV; strax efter det, för första gången, tio tusen tals shia muslimer samlas ihop i stora torget i Tehran och bönfaller, med utsträckta händer, den försvunne Imam Mahdis återuppdykning efter 1150 år i ockultation. Det är väl den här heliga gestalten Imam Mahdi som Alexander Dugin satsar mest på för att bilda en långsiktig och helig allians med shia-Iran; med Mahdavism ideologi försöker Dugin inbilla iranier att tolfte imamens återuppdykande i närmaste tiden är bästa garant för alliansen. Dess värre Dugins fräckheten att inbilla persiska folket att (i krig mot USA) Ryssland blir en säker garant för Iran är absurt. I Dugins politiska teologi skulle termen ”eschaton” uppfattas som avslutliga och avgörande kampen (Armageddon) mellan två gigantiska krafter- den Atlantiska med USA i spetsen som hamnat på fel sidan av historien och Eurasien med Kremls ledning som står på rätt sidan.
Efter en rad frälsningar och intervjuer i Tehran reser Dugin vidare till staden Qom (Shiitiska Vatikanen) och där träffar han en hög uppsatt Ayatollah – den 91 årige Noori Hamedani- med millioner shia anhängare i Mellan Östern och även i USA och i Europa.

I religiösa staden Qom deltar ryska sociologen i ett seminarium på Islamiska akademin och träffar ännu en betydelseful präst, Ayatollah Mir Bakeri som har alltså yttersta ansvaret för hur all läroböcker i Iran ska anpassas med sharia lagen. Dugin som förmodligen hamnat på rätt plats vid rätt tidpunkt I staden Qom, talar om en gemensam fiende som han själv kallar det ”antikrist”. Gestalten antikrist manifesterar sig, i ryske sociologens metaforiska tolkning, i Amerikas förenta stater.
Trots att Dugin står högt på amerikansk sanktions lista och regelmässigt nekas visum till USA, men eurasiska förespråkare reser fritt utomlands och Irans konsulat i Moskva ställer upp med visumstämpeln i hans pass. Hur extremt konservative Dugin som förspråkar krig och instabilitet, reser fritt i regionen utan även att mottagande länder varnas för det.
Historiskt sätt är iranier duktiga med kollektiva ”oblivion” och förmodligen ville inte minnas att från strategisk synpunkt hur illa Ryssland har behandlat Iran under 200 år. Dessvärre att gestalter som Donald Trump, Ahmadi Nejad och Alexander Dugin dyker upp på politikiska arenan med sina förödande handlingar. De här tre visionäre i själva verket är inte ”odjur” utan de är produkter av ett kritiskt läge i tre utmattade länder; där okunniga politiker själva med sina egna händer skapar såna odjur. Ni minns väl ”Jokern” i filmen Nattens riddare som säger: ”Jag är inte odjur; jag bara är en kritisk situation… vet du varför jag har sådana sår i mitt ansikte? ”
Jag inser att såna melankoliska typer som Alexander Dugin inte är bara en fara för historien utan en fara för kulturen. Desutom hans Euroasiska ”fatalism” får inte glömmas bort i Iran; det får inte göras i Sverige heller. Vi ska också komma ihåg att mellan Putin och Dugin sitter en igelkotte!


Ali Eskandari Joo är författare och kultur analytiker.