نیچه، فیلسوف دیوانه!
نقدی بر کتاب "نیچه زرتشت"
در ایّام کریسمس استکهلم و میلاد مسیح بهدنبال هدیهی «میلاد تراژدی» نخستین اثر جاودانی فیلسوف شهیر آلمانی فریدریش نیچه بودم که در پشت ویترین کتاب فروشی آلفابت ماکزیما چشمم به کتابی سیاه افتاد با عنوان «نیچه ی زرتشت» نوشته علی محمد اسکندری جو. پیشتر آگهی کوچک انتشار این اثر را در فصلنامهی "باران" شماره بیست و پنج که در سوئد چاپ میشود، خوانده بودم. بهدلیل ساده آنکه کتاب «میلاد تراژدی» یا همانطور که در ایران مشهور است «فلسفه در عصر تراژیک یونانیان» و توسط زنده یاد دکتر مجید شریف ترجمه شده در کنار «نیچهی زرتشت» ایستاده بود، هر دو را خریدم و هدیه دادم!
علیمحمد اسکندریجو به روش سنت و ساختارشکن و البته اندکی هم ویرانگر و تهاجمی، عنوان «پارادوکسال» نیچهی زرتشت را برگزیده است تا اثر جاودانی فریدریش نیچه «چنین گفت زرتشت» را که به زرتشتِ نیچه نیز مشهور است، بهاین گونه "باژگون" جلوه دهد.
به باورم، خواهینخواهی، شاید این کتاب در نوع خود در شمار اندک آثاری باشد که به بهانهی نقد نیچه و زمینهی آگاهی فرهنگی، بتواند مدّعی حضوری وزین و نوین گشته و نیز در حوزه اندیشگی و اندیشهورزی نیز "تلنگری" باشد بر ذهن کماندیشان و کمخوانانی که بسیار میخرند!
این نویسنده عبارت «درآمدی بر گفتمان پارادوکسال فلسفه و فرهنگ غرب در ایران»
را بهشکل عنوان فرعی بر روی جلد کتاب آورده است تا بهزعم خویش با تکیه بر این متفکّر سنگیننام (نیچه) و پیامبر ایرانی (زرتشت) به آسیبشناسی زمینه و زمانهی فرهنگ و اندیشه در تاریخ ایران معاصر بهپردازد. او از تعریف و تفسیر سنتی (ساسانی) فرهنگ، فاصله گرفته و گسترهی آن را بسیار وسیع تر میکند، بهاندازه ای که بر حوزههای ایدئولوژی، کیش، سیاست و حتی مدنیت، تاریخ، فراتاریخ، سیاست و فراسیاست، سایه انداخته و آن را با «طبیعت» همسایه می سازد.
اسکندریجو آنگاه با تکیه به ظهور سیل اندیشمندان و دانشمندان و هنرمندان و نیز حوادث و خیزشهای سیاسی و اجتماعی سدهی نوزدهم غرب، خواننده را متوجه فرآیند «تخمیر فرهنگی» میکند. به باور او پروسهی اندیشیدن (آنگونه که در غرب رایج است) در ایران بدون تخمیر فرهنگی ناممکن و حتی بسیار دشوار مینماید. وی همچنین در ایران چند خیز فرهنگی را (از زمان مشروطه بهاین سو) با سقوط دردناک همراه میداند؛ بهاین جهت که وی مدّعیست، اصولأ خط سیر فکری و فرهنگی ایدهها و اندیشههای فیلسوفان اروپائی و از جمله فریدریش نیچه و افکار او، نه از راه اروپا بلکه از راه روسیه (اروپای دیگر!) به ایران کشیده شده است. او در این کتاب بهتناوب در مقام اثبات ادعایش برآمده است.
این نویسنده، نیچه را در غرب اسطورهآی میشناسد که بر بام "پارادایم" فرهنگ و اندیشه آلمان ایستاده و مدرنیته و پست مدرنیسم را با نیشخندی تحقیرآمیز نظارهگر است!
باید با نویسنده صادق بود و رو راست بود همانگونه که او ااظهار نموده که وی نیز صادقانه در "گفتمان پارادوکسال" پژوهش و کند و کاو نموده است؛ اگر این قطعه زیر را که در پشت کتاب آمده را ندیده و نخوانده بودم شاید هرگز آنرا نمیخریدم !
در پشت جلد این اثر «نیچه ی زرتشت» اسکندریجو بر توهّم باژخوانی و توهّم فرهنگی و گفتمان نیمبند آن با شدّت و شتاب و کوبنده و عصیانگر میتازد که بخشی از آنرا برای خوانندگان می آورم:
" ورود دیر هنگام نیچه به ایران – مانند مشروطیت – از راه روسیه ممکن شده است. شاهراه تجدد و مدرنیته به ایران، روسیه است. دلیجان منزجر از مدرنیته ی نیچه هم هنگام عبور از روسیه و پیش از رسیدن به مرز پرگهر، آمیخته به روحیه ی شرف و شهادت ارتدوکسی می شود و عدالت و وجدان را در «جنوا» جا میگذارد. شرف اندوزی و
شهادت طلبی روسی، همانند عصر مشروطیت، در گذر از ذهن تاریخی ایرانی- روسی به آثار نیچه افزوده شده است.
در این سرزمین کدام شارح وعارفی، بر قامت نیچه خرقه انداخته و بر میان او زنّار محمود بسته است؟ چرا نیچه شناسان برجستهی! ایرانی او را سایه نشین طوبی و همنشین شیخ سرخ و شیخ شبستر خواندهاند؟ آیا آنان نیچه را در قامت زرتشت میبینند و زرتشت را در اندازهی نیچه؟!
همانطور که او اشاره میکند، این کتاب را از نیچه آغاز کرده و لاجرم بههمان نیچه نیز پایان میبرد اما در این میان نیچه و زرتشت را دو " آرشی تیپی" تصور کرده که چهار مفهوم حیاتی در تخمیر فکری و فرهنگی ایران و غرب (گفتمان، پارادوکس، پارادایم و پست مدرنیته) را بر دوش میکشند که نماد دو منظومه جدا از هم هستند. از یک سو زیست کیمیایی (کیشی و جمعی) که او زیستن "فراسیاسی" مینامد و از سوی دیگر حیات پویا و مدرن «فردی» است که بهباور نویسنده، شخصیت و هویت این فرد در غرب، بیشتر به یک مزاح فرهنگی-سیاسی شبیه است تا یک «فردیت» منسجم و سوبژکتیو مورد نظر آرمانگرایان لیبرال انگلیسی!
به عقیده اسکندریجو که پنداری در نظر دارد برای نخستینبار در بین ایرانیان، نقد اندیشهی نیچه را بطور جدی وارد "گفتمان فرهنگی" کند، سه عنصر آشکار این دو رویکرد غربی (نیچه) و شرقی (زرتشت) را از هم جدا میسازد. این عناصر در آژند فکری آرتور شوپنهاور (استاد نادیده ی نیچه که فصل اول کتاب را به او اختصاص داده) و در ضمیر ناخودآگاه صادق هدایت (سانتور هنر ایران که نه بر آثار او بلکه فقط برمرگ سوبلیم وی تأکید زیاد دارد) در سراسر کتاب مرتب آشکار و پنهان می شوند.
استدلال نویسنده با آوردن عنوان پارادوکسال «نیچه ی زرتشت» بر جلد «زرتشت نیچه» بر این محور است که تا کنون آنچه درایران از غرب به نام فلسفه وام گرفتهایم، در یک فرآیند فراسیاسی، گوهر اندیشیدنی آن فراموش شده و به سرشت ایدئولوژی مذهبی یا غیرمذهبی باژگونه گردیده است، شاید به همین سبب باشد که سراسر کتاب، قلم و اندیشهی نویسنده از دو سرچشمه ی زبانی جاریست ویا به تعبیر اسکندریجو این کتاب را به زبان «اشارت» و به زبان «عبارت» نگاشته است تا دشواری فهم مفاهیمی که به آن اشاره شد را در فرآیند شکستهی تخمیر فلسفی و فرهنگی ایران نشان دهد.
احتمالأ نویسنده برای آنکه شتابزده وارد گفتمان نیچه در ایران نشود، با زیرکی از فراز «درآمدی بر گفتمان...» استفاده کرده تا به مخاطب نشان دهد که ایرانیان پس از چند گسل فرهنگی و سونامی فلسفی، هم اکنون نیز بهباور او باید در آغاز به اصلاح این «گفتمان پارادوکسال!» پرداخته و یا از آن عبور کند، به عبارت دیگر بهنظر میرسد نویسنده در تلاش است که با هشدار و آگاهی به نیچه دوستان و نیچه ترسان ایرانی، گفتمان
«دوسویه» را به گفتمانی «سه سویه» درآورده تا بدینوسیله به معرفی و نقد «نیچه ی سوم» بپردازد، نیچه ای که بنظر وی در ایران یا "عارف زُنّاربند" است و یا ایدئولوگ شهیر!
«دوسویه» را به گفتمانی «سه سویه» درآورده تا بدینوسیله به معرفی و نقد «نیچه ی سوم» بپردازد، نیچه ای که بنظر وی در ایران یا "عارف زُنّاربند" است و یا ایدئولوگ شهیر!
چنین بهنظر میرسد که او از برداشت باژگونه از اندیشه ی نیچه در ایران چندان هم شگفتزده نشده و بلکه با نقد چند فیلسوف پیشاز او از جمله آراء هگل و شوپنهاور (که در فرایند تخمیر آلمان نقش داشتند) به خواننده نشان میدهد که در پروسهی شکسته و ناموفق فلسفی و فکری در ایران – بهویژه از مشروطه تاکنون – ایرانیان با این دو فیلسوف بزرگ نیز مانند نیچه برخورد کردهاند. بهباور او این سابقهی "باژگونه" خوانی فسلفی نه تنها در دوران معاصر، بلکه حتی از زمان آشنایی ایرانیان با اندیشههای ارسطو و افلاتون نیز چنین بوده است که در نگاه او البته
چندان شگفت آور نیست؛ چرا که با اشاره بهآن سه عنصری که در آژند اندیشه و فرهنگ غرب نهفته است (و در کتابش بارها بهآن اشاره میکند)، نباید و نمی توان از الهیون و متکلمین مسلمان ایرانی که در فضای فرهنگی اندیشیدهاند که باید می اندیشیدند، توقع و انتظاری خلاف آن داشت. بهاین سبب او ضمن انتقاد تند و سخت از داریوش آشوری(که چندین بار به او پرخاش کرده است) و نیز با انتقادی تیز از حلقهی نیچه دوستان ایرانی، با کنایاتی تند "نیچه ترسان" ایرانی را هم در این کتاب نشانه رفته و مینویسد:
"نیچه آن فیلسوفیست که بر اثر انزجار عمیق از لیبرالیسم و عقلانیت دورهی روشنگری و تجدّد برآمده از آن، دوباره فلسفه را به عالم متافیزیک پرتاب کرد. ناخودآگاهی ابتدا در ذهن نیچه حجاب از چهره گشود ولی از آنجا که این فیلسوف دیوانه، بار سنگین این «امانت» را تاب نیاورد و در درک آن سرانجام فلج گشت، قرعه به نام زیگموند فروید افتاد."
(صفحه 109)
به اعتقاد اسکندری جو چندیاست که دوباره فرآیند فرهنگی و فسلفی در ایران آغاز شده (همان برههای که اروپا اپُکُ فرهنگی را در سدهی نوزدهم به پایان رساند) و دیری نخواهد پایید که پس از این برههی تخمیر، دستاوردهای سترگی در زمینه اندیشهورزی و کلاً در حوزه ی فرهنگی نمایان خواهد شد به شرط آنکه از یک سو، تعریف و گستره فرهنگی که مطلوب نویسنده است و در کتاب آمده را پذیرا شویم و از سوی دیگر، آن عناصر سه گانه ای که در نیچه ی زرتشت بعنوان پیش شرط تخمیر به آنها اشاره شده، در ایران فراهم شود.
او گاهی چنان عنان قلم را از دست میدهد و حکم صادر میکند و حتی هشدار می دهد
که بدون گذر از این برهه ی تخمیر فرهنگی، هرگز در ایران هیچ تولید فلسفی معتبر و قابل اعتنا (در اندازه ظرف اندیشه غرب) نخواهیم داشت.
وی کتاب را به چهار بخش تقسیم نموده و تکیه بر جایگاه تاریخ، فلسفه و جهان بینی در آسیب شناسی فرهنگی و فکری را بسیار برجسته می کند بهویژه نقش هنر (موسیقی، ادبیات) را آنقدر با اهمیت می سازد که مدعی شده که اکنون که نیچه از روسیه به ایران آورده شده و فلسفه و نیچه هر دو بهزبان ایدئولوژیک خوانده میشوند، چرا کم و بیش از نویسندگان فیلسوف روسی (داستایوسکی، هرتسن، مرژکوفسکی، تولستوی، پلخانوف) نیاموزیم که هنر (ادبیات) را بیش و پیش از فلسفه (اخلاق) اهمیت داده اند و یا از فیلسوفان نویسنده آلمان (کانت، هگل،شوپنهاور) که فلسفه و اندیشیدن را مقدّم بر "هنر" ساختهاند. بهباور او نیچه روسی که بهایران آورده شده مانند فیلسوفان روسی ابتدا نویسنده و سپس فیلسوف یا ایدئولوگ است. اسکندری جو با این حال، ضمن اعلام شکست فرآیند تخمیر فرهنگی روسیه، تلاش پژوهشگران این سرزمین را میستاید که
پساز دوره ای وقفه دوباره در تلاشی نو (اروسیائی) بهتکاپو افتادهاند که به "نقطه صفر" بهرسند و از آنجا سفر پرتلاطم فرآیند اندیشه و فرهنگ بر مبنای آن سه عنصر را آغاز کنند تا شاید این بار به ساحل سبکساران رسیده و کشورهای منظومه روسی را در کهکشان ارتدوکسی به سرمنزل سعادت برسانند!
به نظر نویسنده از مشروطه بهبعد، ترجمان و تفسیر آثار فلسفی غرب در ایران، بهزبان اعتقادی و باورمندانه، یعنی ایدئولوژیک، خوانده شده است و نه بهزبان فلسفی. همین باژخوانی شاید که در تأخیر و «دیرآمد فرهنگی» و جایگاه کنونی فرهنگ و اندیشهی ایران بی تاثیر نبوده است. اسکندریجو بر این باور است که علّت تأخیر در فرآیند تخمیر فرهنگی ایران، ترکیب زبان هنر و ایدئولوژی با زبان فلسفه است. نویسنده برای نمونه نیچه را (که پس از افلاتون پرخوانندهترین فیلسوف جهان میداند) برگزیده و در نقد آثار و اندیشه او با قلم نقاد خویش بهنقش حلقهی نیچه دوستان و نیچهترسان ایرانی میپردازد. او همچنین رابطه و کارکرد استتیک (ادبیات) با فلسفه و تأثیر آن بر این تخمیر فرهنگی در ایران را به چالش کشیده و ضمن نشاندادن موانع درک فلسفه غرب در این سرزمین مینویسد:
در ظرف فرهنگی آلمان، "موسیقی" تاجیست که بر سر هنر نهادهاند که در ترکیبی ارگانیک با شعر حماسی و نمایش (اپرا)، تثلیث زیبایی است. نیچهای که در سدهی نوزدهم کاوشگر هنر است و نبض استتیک (زیبائی) را در تب اپرای وایمار در دستان خویش دارد - اپرائی که در پاریس، لندن، سنت پیترز بورگ، وین، پراگ و فرانکفورت، همگان را به سر ذوق آورده و حتی قبلهی عالم، سلطان صاحبقران را نیز – پس چگونه است که نسیم شبآسای هنر را در خلسه ی خویش در تورینو ....(صفحه 291)
سرشت پلمیک «نیچهی زرتشت» برای نخستین بار در نقد آراء نیچه، فیلسوف شاعران و شاعر فیلسوفان سدهی نوزدهم، دراین اثر، پیوسته سیال و جاری است.
کتاب، در نوع خود ازاین زاویه تازگی دارد که برای نخستین بار، ما نه با ترجمه و ذهن ایرانشناسان و روشنفکرانی که برای جامعه خویش و با فرهنگ و فضای خویش با تمامی ظرافتهای جامعه زیستی خود به موضوعی پرداخته و ما پس از سالها که دیگر دیر شده، با برگردانهایی که چندان نیز بازگوکننده متن اصلی نیستند آشنا میشویم.
این کتاب که از کنکاش فکری و و چالش ذهنی و پژوهش اندیشهورزی هموطنی که در ایران پهناور رشد و نمو یافته و به دانشگاه رفته و در غرب به تکمیل یافته ها در کیشها و آیینها و زبانشناسی و فلسفه و تاریخ و هنر پرداخته، آفریده شده است؛ بدون آنکه در اینجا و آنجا آموخته و آموزههای خویش را بهرخ کشد بیا مایهی تبختر سازد، آرام و بیصدا میپژوهد و مینویسد. بهآن امید که با شهامت گامی جدی و استوار بهسوی اندیشهی انتقادی و نقد عقلانی و آگاهی فرهنگی در ایران و فراسوی ایران برداشته شود. به گفته خودش نگرش او به ظرف فرهنگ و اندیشه، همان فرهنگ اشکانی که
اززمان مشروطه مماس بر فرهنگ روسی (ارتدوکسی) شده، نیست بلکه فرهنگی ست که آژند آن همان سه عنصر مشهوریست که در سراسر کتاب «نیچه ی زرتشت» خواننده در لابلای خطوط شاهد است.
به گفته کارل یوران اکروالد سوئدی، نیچه اندیشی و نقد نیچه مانند رفتن در قفس شیر است و حال این ایرانی برآن است که این شیر "ایدئولوژیک" روسی را که در ایران، نیچه شناسان برجسته! در توهم مالیخولیائی، نیچه ارتدوکسی شدهی روسی را "عارف" دستاربند زهد خراسانی دانسته اند!