سخنی با نیچه
در غرب بهراستی تو را "پارادایم فرهنگ" مینامند. تو فیلسوفی نویسنده، برخلاف نویسندگان روسی که فیلسوفند. گرچه نه آنان نویسندهای متعارفند و نه تو نیز فیلسوفی متعارف. برخی در ایران تو را نه ادیب، نه فیلسوف و نه حتی نویسنده میشناسند! پارهای نیز بدتر از آن، تو را عارف یکتای غرب میخوانند. در "نیچهی زرتشت" نوشتم که اگر ولادمیر ایلیچ اولیانف (لنین) در بازگشت از تبعید سوئیس، آثار کارل مارکس را به همراه نمیداشت، چمدانش پر از کتابهای تو میبود. تو که کتابخوانی شکیبی.
چنانچه آنروز بهاری زیر بارش نیسانی در پشت ویترین آن کتابفروشی، رسالهی آرتور شوپنهاور "جهان همچون اراده و تصور" را دستدوم نمیخریدی، اکنون نه زرتشت داشتی و نه نیچه میشدی
و شاید "حکمت شادان" را در "سپیده دمان" نمینوشتی
و "زایش تراژدی" را در "غروب بتان" شاهد نبودی
و در "انسان بسی انسان" تیغ اراده در چنگ، در جستجوی اَبرمرد نبودی
و در غار کاپری نه خود میکشتی و نه خدا را
و تازیانهی آن تارنتل روسی (لو سالومه) را
بدست هدایت نمی دادی تا این شلاق را (زنی که شوهرش را گم کرد)
بر پیکر فرهنگ و سنت بکوبد،
همان تازیانهای که میبایست بر پیکر فمینیسم اروتیک بازاری فرود آید.
برگرفته از کتاب "نیچهی زرتشت" نوشته علی محمد اسکندری جو،
صفحه 344، انتشارات آمه، 1389
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر