علیمحمد اسکندریجو
اگر نخواهیم تاریخ معاصر را ابزار جناحی و سیاسی یا حتی بازی کودکان تصور کنیم که من شاه شوم و تو نیز مصدق و برخی هم تودهای شوند که به سود ”کرملین“ شعار مرگ بر شاه و مصدق دهند؛ اگر نخواهیم پاسخ “هگل“ فیلسوف نامدار آلمان را دهیم که ما ایرانیان گاهی تاریخ میخوانیم که شاید از تاریخ بیاموزیم، آنگاه خواهینخواهی باید پذیرای این حقیقت شویم که جنبش ملی شدن صنعت نفت، برداشتن یک گام بلند سیاسی برای استقلال ایران بود تا یک کارزار اقتصادی. نفت، ملی نشد که بابت آن نان به سفره ایرانی آورده شود؛ نفت ملی شد تا استقلال ایران تضمین شود. از سوی دیگر ملیشدن این صنعت، نخستین جنبش سیاسی در خاورمیانه هم بود؛ کارزاری که گرچه نافرجام شد اما اراده ملی را در منطقه علیه سلطه انگلیس برانگیخت.
استقلال ما روزی به خطر افتاد که کوشیدند آرمان مصدق را از حافظه جمعی ما پاک کنند. شگفتا! آن اندازه که ملی شدن نفت به حیثیت و اعتبار سیاسی بریتانیا در جهان لطمه زد به ارزش سهام این شرکت در بورس لندن آسیب نزد. به این سبب تاکید دارم دکتر مصدق و تیم او بود که در راهیابی استقلال کشور از شعبه ایرانی کمپانی هند شرقی خلع ید کرد. دکتر مصدق یک هفته بعد از ملی شدن نفت به دولت انگلیس اعلام کرد که آماده مذاکره برای پرداخت غرامت یا سهم انگلیس است؛ به دلیل اعتبار نخست وزیر ایران و اعتماد به سخن او بود که سهام شرکت در بورس لندن فرو نریخت به گونهای که سهام داران حقوقی و حقیقی از فروش سهام منصرف شدند. سهام شرکت نفت بر اثر خبر ترور تیسمار رزم آرا نخست وزیر بیش از اعلان ملی شدن نفت ریزش داشت.
لازم به اشاره است استقلال هند به زعامت آن هندوی نجیب (مهاتما گاندی) و انحلال کمپانی هند شرقی به مثابه تنها نهاد منافع انگلیس در هندوستان برای دکتر مصدق و یاران او یک انگیزه قوی شد تا آنها هم در ایران به سلطه شعبه هند شرقی به عنوان نهاد حافظ منافع بریتانیا در سرزمین ما پایان دهند. بنابراین ترور آن هندوی نجیب و محاکمه و مجازات این نجیبزاده آیا ضربه به استقلال نیست؟ امروز هم که دکتر مصدق به ”حبس“ تاریخی گرفتار است آیا رهایی او باید تابع حافظه تراژیک جمعی باشد؟
از ترکمنچای تا مصدق، نظامیان دونپایه کمپانی هند شرقی که در استخدام رسمی شرکت بودند با نظر مدیر عامل به عنوان مستشار و سفیر و کاردار از هندوستان به ایران سرازیر میشدند. اعزامشدگان کمپانی تاراج هند و ایران در بازگشت به لندن به القاب عالی جناب و حضرت اشرف مفتخر شده و در ایام بازنشستگی از رانت و مزایای دولت فخیمه هم بهره مند میشدند. انگلیس (به جز در شرایط بحرانی) اصولا ایران را در اندازهای نمیدید که بخواهد دیپلمات آموزش دیده و با تجربه به کشور ما اعزام کند.
در دو عهدنامه شرمآور گلستان و ترکمنچای همان مستشاران نظامی کمپانی هند شرقی بودند که در پوشش دیپلمات طرف مشورت عباس میرزا شدند. طرفه اینکه منشی ژنرال پاسکویچ فرمانده کل قفقاز (الکساندر گریبایدوف که در سفارت روسیه در تهران مثله شد) از سروان مکدونالد کنسول جوان انگلیس در تبریز میپرسد که آیا او به دولت روس کمک میکند که آنها هم یک کمپانی هند شرقی مدل روسی در تبریز تشکیل دهند! بیسبب نیست که برای ریشخند به استقلال ایران در عهدنامه، دو ماده کاپیتالاسیون و حفظ نظام (ادامه سلطنت در ایل قاجار) گنجانده شد. پنداری زنده یاد عباس میرزا ولیعهد در مذاکره با الکساندر گریبایدوف اندکی دچار ”لقوه“ ذهن و زبان شده که اصرار بر ولیعهدی فرزندش دارد تا علیرغم جدایی نیمی از خاک ایران اما نظام همچنان حفظ شود! آنچه امروز در قره باغ خونین میگذرد اثر همان ایده کمپانی هند شرقی مدل روسی است که دستیار پاسکوویچ مبتکر آن شد.
در اسفند ۱۳۲۹ خورشیدی دو روز پس از ترور تیمسار رزمآرا نخستوزیر که نتوانست نمایندگان شرکت نفت ایران و انگلیس را راضی به تقسیم پنجاه پنجاه درصدی سود فروش نفت کند، به پیشنهاد تیم دکتر مصدق رئیس وقت کمیسیون نفت مجلس شورای ملی این صنعت ملی اعلام میشود. البته دو ماه بعد دولت انگلیس (دارنده پنجاه و یک درصد سهام شرکت) که از آرمان سیاسی مصدق آگاه است پیشنهاد پذیرش پنجاه پنجاه را میپذیرد که او در پاسخی قاطع و با کنایه به لندن اعلام میکند چنانچه انگلیس از آن پس در مکاتبات عنوان ”شرکت ملی نفت ایران“ ذکر نکند او هرگز به پیامها پاسخ نخواهد داد. دولت انگلیس با طعنه به دکتر مصدق در مکاتبات اصرار بر ذکر نام قبلی داشت؛ شرکتی که در کتاب اسرار خانه سدان (نوشته اسماعیل رائین) گویی شعبهای از کمپانی هند شرقی در تهران بود که در بسیاری از حوادث و فجایع سیاسی در ایران نقش داشت.
در پیشینه کمپانی هند شرقی و شعبه ایرانی آن اشاره کنم نقش سیاسی امنیتی این دو نهاد بیگانه بسیار فراتر از منافع اقتصادی انگلیس در کشور ما بود. این کمپانی که در فرهنگ سیاسی به ”دولت تجاری“ مشهور شده دارای ارتش مجهزی داشت که در خدمت این شرکت بود. گردان اعزامی همین ارتش رضا شاه را در تهران از فرماندهی کل قوا خلع مقام و درجه کرد.
گردان دیگر از این کمپانی، کودتاگران عراقی را در بغداد سرکوب کرد که در نتیجه فرار کودتاگران به تهران، رضاشاه به عقوبت پشتیبانی از آنها گرفتار شده و به دورترین جزیره تبعید گشت. این گردان که نگهبان خط لوله نفت آبادان بود اما تمام هزینه معیشت آن و پرداخت حقوق و مزایا به عهده شرکت نفت ایران و انگلیس بود و نه به حساب دولت بریتانیا علیرغم آنکه ایران خواهان حضور این تیپ در خوزستان نبود.
سه مامور امنیتی کمپانی هند شرقی در پوشش ژنرال به اصفهان رفته و تیمسار زاهدی استاندار را دستگیر و به زندانی در اورشلیم فرستادند. در جنگ بینالملل اول ”ویلهلم واسموس“ جاسوس آلمانی طرح انفجار دو خط لوله نفت آبادان و بوشهر را اجرا نموده سپس از بازداشتگاه نیروی اعزامی کمپانی هند شرقی از ایران گریخت. این بار نیز هزینه اقامت نیروی انگلیسی توسط همان شعبه ایرانی کمپانی هند شرقی تامین میشد. همان کمپانی ”شیخ خزعل“ را عضو انجمن فراماسونی نموده و برای او خلعت و نشان عالی مدیر کمپانی را فرستاد و من در حیرت و حیرانم که شیخ ایرانی را با فراموشخانه هند شرقی چه کار! البته در لیست بلند بالای چاکران و فراماسونهای کمپانی هند شرقی، شیخ بحرین نیز دیده میشود که با پیدایش نفت در آن منطقه و نابودی تدریجی کشت سودآور مروارید، با پشتیبانی و رضایت کمپانی هند شرقی ساز جدایی از ایران اندک اندک مینواخت.
این چند اشاره را آوردم تا نشان دهم آن زمان نفت و استقلال و شیخ اهواز و شیخ بحرین ما همه زیر بیرق شعبه ایرانی کمپانی هند شرقی بودند. به لحاظ سیاسی دکتر مصدق پیشگام جنبشی شد که حیثیت و اعتبار انگلیس را بابت دخالت نابهجا در امور داخلی ایران را هدف قرار داد.
سخن پایانی اینکه برخی ”پیر ایران“ را ارج نمینهند که البته ملالی نیست جز اندکی انصاف. بااین حال شایسته نیست اینجا و آنجا علیه او تیغ از رو بسته تا به زعم خویش در مقاله و مصاحبه، علیه او سخنی سخیف گویند و اتهامی ناروا زنند تا از این نمد نفرت پراکنی شاید کلاهی بسازند آنهم علیه پیر آزادهای که همچنان در تاریخ معاصر ایران حبس شده است. بیاییم تاریخ را جدی بگیریم و آن را بازی این و آن نسازیم بلکه دیالوگ و گفتمان تاریخ داشته باشیم تا شاید روزی ایران غرق در حافظه تاریخی را به ایران سرشار از آگاهی تاریخی دگرگون سازیم. این روزها آسان است قلم در قلیا زدن و تیری از فلاخن نقد انداختن و ”ننگ“ بر چهره حریف نشاندن. من اما سالهاست قلم در ”آمه“ مهر میهن میزنم، میهنی که شعاع کافکایی آن همان چند فرسخی خانه و ”شوونیسم“ کور این قوم و آن قبیله نیست بلکه استقلال ایران است؛ استقلالی که پیر نجیب ایران پیشگام آن شد. بااین حال امروز برخی پروا (شرم) و شرف قلم ندارند و بجای نقد کردار و پندار او اما ترهات میگویند و مینویسند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر