بالهای شکسته جُغد مینروا
درنگی بر «فرجام تاریخ» در فلسفهی
ایدهآلیستی هگل
نویسنده: علیمحمد اسکندری جو
گئورگ ویلهلم هگل فیلسوفیست که پنداری از برلین تا
آسمان نوشته است. اینک نقد ایدههای او که از برجستهترین فیلسوفان کلاسیک غرب بهشمار
میرود و همچنین نشاندادن زمینهی رویش مفاهیم فلسفی در ذهن این فیلسوف کار
آسانی نیست. نگرشی نوین به تاریخ و فلسفهی
آن در دویست سال پیش که مسکو چند روزی اشغال شد و کرملین، نماد امپراطوری «روم
سوم» توسط لشکر ناپلئون بمباران گشت، هگل را برآن داشت که در تبیینی سیاسی از
فرآیند تکوین عقل در تاریخ، دولت ناپلئون را بخاطر این لشکرکشی نیممیلیونی، تجسم
واقعی عقلانیت در سیر تاریخ بشمار آورد! تفسیری آرمانی از دو مفهوم تاریخ و دولت
که این فیلسوف به مدت بیستسال تا پایان عمرش در نگارش آن همّت گماشت تا نسخهی
«اتاتیسم» را بپیچد. پیداست که این نسخه فقط برای تشکیل یک امپراطوری نوشته شده
است و مناسب هیچ نوع «جمهوری» نیست. هگل آنقدر بزرگ است که آلمان در برابرش کوچک
میشود. سالها طول کشید تا پساز مرگ این فیلسوف پرآوازه، بیسمارک آن صدر اعظم
مقتدر بتواند دوباره آلمان را بزرگ کند و آلمانی را کوچک. هگل متفکریست که در
حیات خویش بسیار میاندیشد و بیشاز آن میآموزد؛ رسالهی فلسفهی تاریخ او بهگونهای
نگاشته شده که گویی وی خواسته است با نیروی محرّکهی دیالکتیک، شتاب و سرعت تاریخ
را افزایش دهد تا هر چه زودتر در زمان حیات خویش به آن مطلوب سیاسی (اتاتیسم)
برسد. هگل میکوشد آلمان را وارد تاریخ کند یا بهبیانی این سرزمین را از حافظهی
تاریخیاش تخلیه کند؛ در زمان اوست که مطالعهی تاریخ بهمثابهی یک رشتهی مستقل
(دیسیپلین) در مراکز آکادمیک مورد توجه قرار میگیرد. در آغاز سدهی نوزده میلادی،
تشدید «آگاهی» یا همان حس تاریخی که هگل در پی آن است به بهای تضعیف «حافظه»
تاریخی آلمان تمام میشود. چنین بهنظر میرسد که او میخواهد با رسالهی «فلسفهی
تاریخ» حافظه را نابود و آگاهی تاریخی را جانشین آن کند. در اروپا، ستیز بین حافظه
تاریخی و آگاهی تاریخی که از دوران انقلاب کبیر فرانسه آغاز شده است در زمان هگل
شدت مییابد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر