۱۳۸۹ مهر ۸, پنجشنبه

زبان وموسیقی دو چشمان گیتی ومینو


زبان و موسیقی دو چشمان گیتـی و مینـو

بحث «اراده» که ریشارد واگنر و نیچه مجذوب آن بودند ، یکی در اپرای جاودانه «پارسی فال»و دیگری در «چنیـن گفت زرتشـت»از آن بهره برد. شوپنهاور نسبت عقل و اراده را چنین شرح می دهد: در جانوران عقل کاملا برده و مطیع است ،هستی و وجود جانوران در ارتباط با اراده آنها،یا در واقع در چشمان آنهاست، که خطر را در یابند و بگریزند. در مورد بشر معمولی تصویر و درک انسان از جهان، رنگ «سوبژکتیو» دارد که پس از گذار از مرحله بشری ــ رسیدن به آستـانه متعالی انسانی ـ است که در مکاشفهContemplation ) (بصورت بسیار آنی و کوتاه، عقل از زنجیر اراده رها شده و به مرحله«ابژکتیو» صعود می کند . «نظریه عینی هستی Objektive Anschauung» در اینجا مانند آیینه ای صاف است که چشـم هر دو جهان است ـ هم مینـوست وهم گیتـی ــ. این لحظات پاک، به نظر شوپنهاور تنها از طریق آفرینش هنری و بویژه موسیقی امکان پذیر است.زبـان موسیقـی، زبانی درونـی است. موسیقـی در غـرب زبـان هنـر است، ولـی در خاورمیانه، شعـر است، که که به جایگاه موسیقـی در باختـر می رسد. جوانان اروپا در دویست سال گذشته، علاقه به ادبیات رامعمولاً از«گـوته» آغاز می کنند، وعشـق به فلسفـه را با شوپنهـاور و نیچـه. آموزش ادبیات، موسیقـی و فلسفـه در قرن نوزدهـم از مقدمات «فضائل شهـری» به حساب می آمد، میثـاقی ارسطوئی که پس از رنسـانس در جوامع شهری در اروپـا رایج گشت. شوپنهـاور، نیچـه و واگنـر به این میثاق آتنـی ( Attic Convention) و فضائل شهـری وفـادار ماندند. یکی از دلائل رسنتیمان نیچـه از مظاهـر مدرنیسم، همین تبدیل شدن شهـر به روستـای بزرگ، ریزش فـرهنگـی و نابودی ساختـار دمـوکـراسـی افلاطـونی بر پایه فضیلت شهـری و کنوانسیـون آتنـی بـود. شگفت نیست که صادق هـدایت نیزــ مانند نیچـه و ریلکـه ــ پس از ابتـلا به عارضـه شیزوئیسم، قـوه آفرینش هنـری خویش را در اراده ای ایـرانی متجلی ساخته، تا رسنتیمـان تاریخـی را در رئالیسم افراطی ( Natural Realism) آثارش تخلیـه کند. اگر زمانه با نیچـه، ریلکـه و هدایت صادق نبوده، اما آنان با خو یش صادق بودند. صادق مرگ را اروتیـزه کرد، ریلکه حیات را، و نیچـه هـر دو را؛ آنها آژند فلسفـه هنـر شوپنهـاور را در چشمان گیتـی جسته اند. تجـلی اراده در چگـونه مردن و چگـونه زیستن، استعداد برخاسته از رسنتیمان و تخریب سیستم های سنتی در سایه هنـر.
این استعداد هنرمند حاذق که از زنجیر اسارت اراده رهیده است، در واقع همان گوهر اراده اوست که تجلی آفرینش هنری است؛ اراده ای که فقط انسـان متعالی از آن برخوردار می شود. شوپنهـاور معتقـد است که این «نبوغ آفریننده» در عرصه هنـر و موسیقی که می تواند شاهکار خلق کند، بی واسطه و بی حجاب، حظ هستی را در چشمان گورو (Guru)1بچکاند، در واقع همان معـرفت اسپینـوزا ( Amor Intellectualis) می باشد. نیچـه هم به پیروی از شوپنهاور این معرفت شهودی را در گفتگوی زرتشت با گورو2آورده است، تا نشان دهـد که زرتشـت او در همیـن گیتـی «تصعیـد» شده و مینـوی (متافیزیکی) گشته است. نیچـه خواستـه است نشان دهد که زرتشـت او همـان چنگیـز است ـ فـرزنـد زمین و آسمـان ــ کـه همچـون مسیـح گرچه در گیتـی است، ولـی مینـوی است. سرشت زرتشت نیچـه هرگز ایـرانی نیست، بلکـه او از خامـه ای دیگـر است. زرتشت نیچـه در واقع مظهـر اراده اوست؛ به عبارت دیگر، قـوه خـلاق ( Creative Competence ) نیچـه در قـامت زرتشـت، باید جلـوه اراده دانست. در اینجـا بر خـلاف شوپنهـاور که «اراده کـور» را در هـنر موسیقـی متجلی ساخته، نیچـه اراده حیـات بخـش را در زرتشت زنـده ساختـه است؛ به همیـن سبب بنظـرم «چنیـن گفـت زرتشـت» دارای ژانـر ( Genre ) ادبـی و هنـری است و به عنـوان یک اثـر مشهـور کلاسیـک ، بهـای فلسـفی ندارد.

اسپینـوزا آگاهی (دانش ) را به سه دسته تقسیم کرده است. البته بـاروخ کلیمی در این تقسیم بندی تنها نیست، بلکه در فلسفه شرق هم دانش (آگاهی) را به همین تعداد می دانستند. از یک و سه نگذریم این علم دوم یا آگاهی علمی ( Wissenschaflich Kenntnis ) همان است که معرفت اسپینوزا نامیده ام.
او خودش آن را معرفت شهودی می نامد و از واژه معرفت بجای علم یا آگاهی استفاده می کند؛ معرفت را مرتبه ای ممتاز و متعالی می بخشد. اسپینوزا علم اول را امپریک یا حسی می گوید و شناخت جهان را از طریق پنج حس ممکن می داند. علم دوم را علم عقلی و جدلی و استدلالی یا علم برهانی می داند، یعنی همان علمی که به زبان ریاضی، از زمان گالیله و نیوتن در حال پیشرفت و تحول است ـ از مکانیک به کوانتوم و نسبیت رسیده ـ و قانون مندی این علم بر پایه ریاضیات و منطق و برهان و تجربه و آزمایش و خطا استوار است. همانطور که اشاره شد، حکمت مطلوب این پانته ایست هلندی ( Amor Intellectalis )است که نزدیکترین ترجمه برای درک این حکمت «مهر مزدا» می باشد. هم مهر و عشق ( Amor ) در فرهنگ اسطوره ای ما آشناست و هم ( Intellectualis ) که دانای دوم به حساب آمده و از علم حسی و برهانی هم عبور نموده است.
خشت اول چون نهد معمار کج تا ثریا می رود دیوار کج
بنظرم ترجمه ( Intellectualis ) به مزدا چندان دلپذیر هم نباشد، چرا که غربیان این واژه لاتین را در دورانهای مختلف ترجمه کرده اند و امروز این صفت را مقابل اسم ( Intellectus ) به معنی درک و فهمیدن قرار می دهند. در زبان فارسی هم انتلکتوئل را به روشنفکر برگردانده اند و فاصله ما شرقیان با اسپینوزا را دو چندان ساخته اند. اما نیچه ــ که شیدای مزداست ــ به عنوان فیلولوژیست زبان های لاتین و یونانی، در هنگام آفرینش زرتشت دچار این خلط تاریخی نشده است و درک شهودی در باور پانته ایستی، را دقیقا می دانسته که چیست و شوپنهاور هم از سوی دیگر به تشابه نظریه اسپینوزا و فلسفه هندوئی – بودائی پی برده است. به این جهت است که برگردان «مهر مزدا» را برای ( Amor Intellectualis) انتخاب کردم تا هم در فضای دو آلیسم این دو آلمانی باقی بمانم و هم آنکه نشان دهم که چگونه این دو تن مفهوم «خـدا» را از نظریه فلسفی با روح تقطیـر می کنند؛ یکی آنرا به کناری می نهد و دیگری ارزش های معطوف به او را با قتل سمبولیک او نفی می کند! در واقع با طرح نظریه وحدت وجودی، اسپینوزا اولین گام ها را برای حذف خـدا از منظومه متافیزیک در غرب را برداشت و میراث مونیسم ( Monism) خویش را به رنـه دکارت و سپس به ایمانـوئل کانت بخشید.
پس از کانت این میراث وحدانی به دو شعبه شد که یکی ایده آلیسم هگل است ــ که شوپنهاور او را شارلتان می نامد! ــ و دیگری با عبور از لایه های کاتالیزور بودیسم به شوپنهاور میرسد و دوباره به دو بخش تقسیم میشود که ریچارد واگنر در خلق شاهکارش ـ اپرای پارسیفال ـ دوباره الوهیت مسیح را در آن احیاء می کند؛ بخـش دیگر به زرتشت نیچه می رسد و رنجش شدید نیچه از واگنر و مضامین حماسه او در کتاب «در باره واگنر» آمده است. ایـن سالک شیدایی جویای جـام جـاویـد (جام خون مسیح) را ابله و ساده لوح خطاب می کند. پژوهشگر نیچه شناس پس از مطالعه کلیه مکاتبات و آثار نیچه به علت اصلی جدایی این شورشگر شیدایی و سودایی ازپیر و استادش ریشارد واگنر3 پی خواهد برد.
ما به سیمرغی بسی اولی تریم زانکه سیمرغ حقیقی گوهریم (عطار، منطق الطیر)
به عقیده اسپینوزا، در زندگی درونی و باطنی هر انسان قطب نمایی هست که نه تنها جهت های مختلف را نشان می دهد بلکه مسیر مستقیم را نیز اشاره می کند. اواین قطب نمـا را ری شیـو (Ratio ) می نامد که «عقل و خرد» هم نامیده می شود. صدایی که درک واحساس را هماهنگ ساخته و با گوهر و جوهر انسانی همسـو است. این (Ratio) به زبان کلمات با انسان سخن نمی گوید، بلکه حسی است که در درون انسان بر انگیخته می شود و جهت را نشان می دهد . این انتخاب راه در واقع تجلی طبیعت انسان و قابل اعتناء است. اما در قرن هفدهم در عصری که اسپینوزا میزیست واژه (Ratio ) معنایی و تعبیری کاملا متفاوت از هزاره سوم دارد. عقـل (Vernuft) آلمانی و خـرد (Reason) انگلیسی و درک (Raison) فرانسوی که ما آز آن عقل و اندیشه را استنباط می کنیم و بحث، جدل، استدلال، منطـق و برهان را از آن طلب می کنیم، در نظر اسپینوزا چنین نبوده است. مراد او از (Ratio) اگر نزدیک ترین ترجمه را با توجه به فرهنگ و تاریخ و دین و کیش ایرانی منظور کنیم ،همان است که در حـوزه عرفان، اشـراق، کشـف و شهـود، و علم و حکمت حضوری است. این علـم رابطه ای با ( Intellect) و عقل و عقلانیت به مفهوم مدرن ندارد. بعضی واژه ها ومفاهیم کهن کلیدی که در زبان معنـوی ) Esoteric ) یونانی و لاتیـن در آثار فیلسوفان کهن غرب آمده است، بصورت ریشه وارد زبان های آلمانی و انگلیسی و فرانسه شده که سپس مشتقات گوناگون از آن ساخته شده است؛ به این وسیله وحدت معنی و تفسیر مفاهیم در زبانهای اروپایی حفظ شده است.
1 گورو Guru به معنی تحت الفظی خاموش فروزنده که جمع نور وظلمت و حتی فراسوی آن است، در فرهنگ عرفانی ایران ، گورو نامی نا آشنا نیست. خواجه عبدالله انصاری، بایزید بسطامی، شیخ اکبر....
2 ( حکیـم پیـر و یا شیخ هندوئیسم، نیچه با اصطلاح چاندلا و گورو آشنا بوده. نیچه به گــورو نانک 1469ــ 1539 (Guru Nanak) اشاره می کند که پس از باز گشت از سفر مکه در هندوستان می گوید:" خدا فقط در مکه نیست ،بلکه در هندوستان هم هست." نانک یکی از ده گـــورو بزرگ هند است.
3 واگنر تهمت های بسیار زشت و شایعات زننده علیه نیچه منتشر ساخت و نیچه نیز در رساله ای که علیه واگنر نوشت سبک موسیقایی او را مورد انتقاد شدید قرار داد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر