۱۳۸۹ مهر ۸, پنجشنبه

رسنتیمان نیچـه و جنگ نخست


رسنتیمان نیچـه و جنگ نخست

سرنوشت شوم نیچه ـ یازده سال فلج مغزی و عارضه روانی ـ از او چهره ای خیالی و نابغه نوستالژیک رومانتیک ساخته بود، دیگر زرتشت او شخصیتی عینی و ابژکتیو در تاریخ نبود و نویسنده آن نیز ـ با حیات و مرگ تراژیک خویش ـ به عالم اسطوره ها پر کشیده بود. پس از او بسیاری از نویسندگان و شاعران هویت خویش را در نیچه و رنج و محنت او می جستند و چنان شیدای او گشتند که نگاهشان به زن، نگاه نیچوی بود. مـریدان و پیـرواش رنجش و انزجار شدید ( رسنتیمان Ressentiment) وی از مظاهر مدرنیته را در قالب های فرا فکنی اخلاقی، زن ستیزی، ذوب در قدرت، حتی خودکشی، خودزنی، تنهایی اپاتیک بروز داده و انفعال مطلق اجتماعی ـ سیاسی را از او آموختند.
اسکاروایلد، ریلکه، آندره ژید،صـادق هدایت، توماس مان، والتـر کاوفمن، کارل گوستاو یونگ، اسوالد اشپنگلر، آلبر کامو، برتولت برشت، هرمان هسه، ت.ث.الیوت، تئـودور آدرنو، میشل فـوکـو، ژاک دریدا، اسلاوژ ژیژک اسلوانی1و احمـد فـردید "از جملـه کسانی هستند که در عنصر رسنمان ( رسنتیمان) با نیچه شریکند. در تاریخ از این نوع افراد را می توان یافت که رسمـاً تعلقی به هیچ سازمـان، گروه و حزبی نداشتند، تنها بر سخـن یا قلم خویـش تکیه داشتند.2 اسپینوزا، روسـو، ولتـر و نیچـه از این شخصیت ها هستند. آنهـا روح رها گشته و بعضاً سرگشته اند. باقی اندیشمندان در طول تاریخ، یا با جان و روح خویش در خدمت دین و نهاد های دینی گام برداشته اند و یا با جان و روح با آنها در افتاده اند .
اشپنگلر و نیچه و هرمان هسـه، هر سه نوعی درون گرا و در اعتکاف بودند. آنان معنی زندگی و حقیقت را نه در دین و نه در ایدئولوژی یافتند، بلکه در غور درونی خویش یافتند. این سه تن به آنچه که توده ها «حقیقت» می پنداشتند، باور نداشتند و مانند اسپینوزا حکمت و عقلانیت «Ratio» را خارج از جوامع خورده ـ بشری ( Sub-Human) می جستند. ایشان خود را از نهادهای دینی، ایدئولوژیک، آموزه های اخلاقی و نرم های اجتماعی رها ساخته بودند. عزلت و اعتکاف آنها در واقع نوعی زیست زاهدانه بود که ریشه در زهد هندی بودایی داشت؛ آمـوزه ای که اشلگل، شوپنهاور، امرسـون، گوته و شیلـر به غرب آوردند، هیچگونه رابطه ای با عرفان و اشراق اسلامی نداشت. آن پاسیفیست کبیر ـ مهاتما گاندی ـ با بهره برداری از این میراث هندی، استقلال به شبه قاره آورد؛ هرمان هسـه نیز در جنبش هیپیسم( Hippism3 ) متجلـی گشت و نیچه هم پیامبـر رایش سوم و سوداگر نژاد و خون شد!
نیچه جامعه مدرن را در دو طبقه می طلبد؛
الف ـ طبقه اشراف ، اربابان ـ منهای بورژوازی نو ظهور ـ یا همان برگزیدگان تیره ای بشری (Homo Sapiens) که او در دوران پیش سقراطی مطالعه کرده و در قرن نوزدهم در جوامع دارای فضیلت شهری در پاریس، رم، برلین متمرکز بودند.
ب ـ در مرحله پایین، طبقه بردگان و چاندلا (Homo Erectus) که وجودشان برای خدمت به تیره برتر لازم است، این تیره در دوره معاصر نیچه به شهرها هجوم آورده، فاقد حس شهروندی (Sense of Citizenship) بوده و از آموزش فضائل شهری ـ به معنی افلاطونی در آتن و رم باستان ـ نیزبی خبر و بی بهره بودند. در اروپای قرن نوزدهم و در پایان اپک رمانتیسم اندک اندک تندیس و مجسمه شخصیت های اسطوره ای و باستانی رم و آتن در میدان های شهر نمایان می شوند تا درنوستالژی نسیم ایدآلیسم که بر چهره هنر و فلسفه غرب می وزد، اروپا بتواند آخرین بارقه آفرینش هنری (معماری، تئاتر، موسیقی) را در چهره و نهاد شهر نمایان سازد. پس از آن سوسیالیسم است ولیبرالیسم است و داروینیسم، که نیچه از هر سه بیزار است. این شیزوئید شوریده ـ که شاهد تباهی فرهنگ و فضائل شهری بر اثر کوچ مهاجران است وبی شکل شدن شهر و تباهی فرهنگ است ـ کلک رسنتمان بدست گرفته بر اخلاق، هویت، ملیت، سنتها، ایمان و باورهای خلق می تازد. نیهیلیسم فرانسوی4 او در واقع برآمده از رنجش او از آثار زخم های مدرنیته است که روح و روان او را پریشان کرده است. اگر انسان مدرن و شهری برای درک او باید از نیچه به نیچه پناه آورد، پس چرا وی برای درک بردگان و چاندلا، از خلق به آغوش خلق پناه نیاورد؟! او که برای گریز از ایدئولوزی به دامن فلسفه می افتد، چرا هم خویش را و هم هم فلسفه را به خطر انداخته است؟5

در جنـگ جهـانی اول، سـربازان رایش درون کوله پشتی یک نسخه انجیل و رمان فاوست گوته و جزوه کوچکی بنام « همـه زندگان گوش به فرمانند Alles lebendige ist ein Geborchendes » حمل می کردند که در واقـع، آمیزه ای از کتاب چنین گفت زرتشت و عباراتی هیجانی و تحریک کننده در ستایش قـدرت و اطاعت بود. این عبارت مشهـور از نیچه است، ولی آیا اشاره این نیهیلیسـت به نـدای درونی و باطنـی بوده! یا خواسته است، به تقـلیــد از انجیــل، ایهــام رتـوریــک را بـرای تأویــل آینـدگـان به ارث گـذارد، تا سال ها در حلقه های بی شمار نیچـه به دنبال تفسیر و معنـای آن بـروند. تحریف انجیلـی و تحریف نیچـوی به یکدیگـر مماس شده اند.
سه سال قبل از آغاز جنگ نخست جهانی، ژنرال فردریش برناردیس در کتابش «آلمان و جنگ بعـدی» از نیچه بعنوان فیلسوف جنگ یاد کرده و به این شعار کتاب زرتشت اشاره می کند: جنگ و دلاوری بیش از عشق به همسایه ارمغان دارد و این نه همدردی شما، بلکه شجاعت شماست که بیچارگان را نجات داده است. ژنرال می پرسد: " فضیلت نیکی در چیست؟". و در پاسخ می نویسد:" شجاعت و شهامت جنگیدن، نیکی و فضیلت است." از این نوع فراز ها و تمثیل های نیچـه بسیار مورد استفاده ژنرال ها قرار گرفته است. حیرت انگیز است که در اوائل قرن بیستم، ایهـام رتوریک نیچـوی چگـونه در ایدئـولوژی آلمانی و روسی ، مورد تفسیر ژنرالی دراین دو کشور قـرار گرفته است. کنایه آنکه در قـاره سیاه و امریکای لاتین، ژنـرال ها ـ بدون آنکه خـود بدانند! ـ درتفسیر اراده معطوف به قدرت عبارات ایهامی، رندانه و رتوریک نیچـه را تاویل می کنند. حتی بدون آنکه از اشارات و استعارات دیگر نیچه، بهـره ای بـرده باشند.
پس از دو جنگ هر کسی که از آلمان و آلمانی بیزار بود از نیچه به زشتی یاد می کرد و هر که ستایشگر رایش سوم بود به نیکی. اما نکته اینجاست که در غرب با مطالعه آثار نیچه هم دوستان و هم دشمنانش، در عبور از اثر ( Work) به متن ( Text) و یا برعکس، تنها حظ ادبی بردند و چندان تحت تاثیر عصاره هنـر او قرار نگرفتند. قلم نیچـه آن چنان شیـوا و برجستـه است که مانند سبک آثار هگل، کانت، ویتگنشتاین، آدرنو، هیدگر، دریدا، و ژیژک احتیاجی نیست که نام نویسنده بر جلد کتاب آورده شود. ضرب المثلی غربی می گوید :" اگر کشیشی ایمـان خویش ببـازد، خلـع لباس می شود ؛ اگر فیلسـوفـی ایمـان خود را از دست دهد، تعریفی نو از فلسفـه می دهد!" نیچه از6 آن دسته از فیلسوفان بود که براثر انزجار عمیق، از عقلانیت دوره روشنگری و تجدد برآمده از آن، دوباره فلسفه را به عالـم متافیـزیک پرتاب کرد. او آخرین متفکرقرن نوزدهم است که فلسفه اش را از متافیزیک آغاز می کند و به ماوراءالطبیعه هم ختم می کند. «ناخود آگاهی» ابتدا در ذهن نیچه حجاب از چهره گشود ولی از آنجا که این فیلسوف دیوانه، بار این امانت نتوانست کشید و از درک آن فلج گشت، قرعه به نام زیگموند فروید زدند و «ناخودآگاهی» که پس از هزاران سال، در برابر فروید نقاب از چهره گشود، خدای نیچه را از گیتی (خودآگاهی) برداشت. اشتباه تاریخی اعلامیه قتل او را نیچه در«چنین گفت زرتشت» و هگل سال ها پیش از اوـ در پایان اپک رمانتیسم ـ آورده بودند. فیلسوفان در غرب او را نکشته اند، بلکه پس از آنکه «ناخودآگاهی» زیگموند فروید را کشف کرد، این لشکر روان شناسان و روان کاوان اروپائی بود که او را از پای در آورد.
نیچه طرحی نو در انداخت که باعث گشت، روانشناسی از درون فلسفه اسطوره ای او زاده شود. «من» نیچه دیگر آن «من» دکارتی ( Subject) نیست. وی تنها متفکری است که آثارش کلاسیک نمی شود، یعنی نمی تواند کلاسیک شود و همچنان معاصر است. این آتـه ایست شوریده، مشروعیت درونی فلسفـه (Academic Discipline ) را در جهان مدرن از بین برده و حوزه علوم انسانی را از سلطه دانشگاه رها ساخت. نیچـه به انسان و جهان بینی نسل خارج از کلیسا پرداخت:" انسان کیست و چرا او این گونه است که هست." بنابراین فیلسوف شورشگر، مشروعیت درونی فلسفه را به مشروعیت بیرونی (اجتماعی) تبدیل ساخت.
به باور برخی از پژوهشگران غربی، اگر نیچه در جنگ نخست جهانی، حظوری کم رنگ داشته است، اما دردوران رایش سوم ـ هیتلرـ به مقام فیلسوف رسمی نازیها ارتقاء یافته است. تلاش والتر کاوفمن و مارتین هیدگردر ارائه تفسیری لیبرالی ازآثار واندیشه این فیلسوف شاعران، نتوانست نگرش جهان آزاد را نسبت به او تغییر دهد.
1 ( اسلاوج زیزک در زبان انگلیسی Slavoj Zizek )
2 میشل فوکو، صادق هدایت، آلبرکامو،آندره ژید، اسکار وایلد در مرگ اروتیزه با هم شریکند.
3 Hippism هیپیسم جنبش اجتماعی جوانان آمرکائی در اوائل دهـه 1960 ، که ضد جنگ و سلطه امریکا در ویتنام و نیز پیرو آزادی جنسی بود.
4 نیچه به یقین با نیهیلیسم روسی بعنوان جنبشی سیاسی آشنا بوده ولی در اینجا نیهیلیسم فرانسوی را بعنوان مضمون آورده ام و نه یک جنبش سیاسی فرانسوی
5 برای درک بهتر منظور نیچه از توصیف این طبقه در اینجا از اصطلاح نسناس یا بشر راست قامت (Homo Erectus ) استفاده کرده ام. البته نیچه به شکل بسیار توهین آمیز به این قشر از انسان ها نگاه کرده است. این تیره بشری بسیار پیش از تیره صاحب عقل (Homo Sapiens) در گیتی می زیسته .
6 ضرب المثل ها هم مانند مفاهیم و سنت ها، زمانیکه به فرهنگ و تاریخ ملتی وارد می شوند، آنچنان شکل وشمایل بومی به خود میگیرند که گوئی آن مفاهیم و آداب سنن از آن کشور به دیگر نقاط جهان رفته است!؛ از آن جمله است حکایت کشیش ارتدکس روسی که ایمان خویش باخته و در دوره تزارها به جنبش سیاسی پوپولیستی می پیوندد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر