۱۴۰۰ مهر ۱۲, دوشنبه

واپسین پیام هایدگر فیلسوف عارفان سکولار




علی محمد اسکندری جو

اشاره: مارتین هایدگر آلمانی فیلسوف فیلسوفان نیست بلکه او را می توان فیلسوف عارفان و حتی سنت گرایان دانست؛ فیلسوفی که پنداری تاریخ فلسفه را “وارونه” یا به عبارتی از پایان به آغاز خوانده است تا سرانجام به “هراکلیت” در دوره پیش سقراطی برسد؛ فیلسوفی که مخروط تفسیر (Exegesis) را نیز واژگون ساخت و طرحی نو از تأویل (Hermeneutics)دری جو در انداخت. هایدگر هرگز نمی پرسد: “هستی چیست؟” بلکه می پرسد: “معنای هستی یعنی چه؟” با این پرسش، او راه تفسیر (دین) را از مسیر تأویل (فلسفه) نیز تا ابد از هم جدا ساخت. فیلسوفی که پایان عمر در برزخ دازاین و سوزاین (Sosein) گرفتار شد. این نوشتار به یاد واپسین هشدار اوست.

مارتین هایدگر پیش از مرگ (1355 خورشیدی) در نامه ای به اعضای "حلقه هایدگر" در آمریکا بار دیگر موضوع "فراموشی وجود" را یادآور می شود؛ موضوعی سترگ در شاخه هستی شناسی (Ontology) که چهل سال دغدغه او بود. فیلسوف عارفان سکولار در این پیام که پنداری پاره ای از وصیت نامه اوست درباره انحراف فلسفه از مسیر اصلی خویش (متافیزیک) هشدار می دهد؛ او شاهد رشد شتابان تکنولوژی و نقش "تکنیک" بر ایجاد نگرانی (Angst) در روان انسان است. به باور این فیلسوف قاره ای، انسان به آن میزان که در محاصره تکنولوژی گرفتار می شود به همان میزان هم به لحاظ وجودی (Existential) دچار فراموشی از اصل خویش می شود. به این سبب او در نامه به اعضای آمریکایی حلقه هایدگر از آنها انتظار دارد "فلسفه" را به مسیر اصلی (متافیزیک) بازگردانند و بر موضوع نگرانی انسان و فراموشی او از این هستی متمرکز شوند.

حال که فلسفه به سوی "علم" بسیار کمانه کرده است، حلقه هایدگر و سنت گرایان به چه می اندیشند؟

در آفرینش یک ایده و یا یک مفهوم جدید در حوزه اندیشه، شاید فیلسوف آلمانی از جهان بی نیاز شود اما بعید است جهان از اندیشمند آلمانی بی نیاز باشد. علم و فلسفه، خواهی آلمانی باشند یا نباشند هر دو در پی یافتن حقیقت اند. با این حال فلسفه مانند علم، ابزار آزمایشگاهی و لابراتوار ندارد که در آنجا با آزمایش و خطا بتوان عیار درستی و حقیقت آنچه اندیشیده شده را سنجش کرد. آیا به این علت است که فلسفه به سوی علم کمانه می کند؟

در حوزه آکادمیک با وجودی که فلسفه در مدار علم (بویژه روان شناسی) می چرخد اما پنداری از هایدگر تا امروز در آلمان این فلسفه بجای چرخش بر مدار علم اما در مدار حکمت Einsicht قرار گرفته است؛ حکمتی که نگران از رشد نابسامان تکنولوژی است. می گویند فیلسوف اوست که مفهوم جدیدی بر خرمن فلسفه اضافه کند، نه آنکه بر ایده های اندیشمندان گذشته حاشیه نویسی کند. در آلمان فلسفه به پایان نرسیده است و از حاشیه نویسی هم خبری نیست چرا که در دو سده گذشته نشان داده است در هر برهه یک فیلسوف و یک ایده و یک مفهوم نو به بازار اندیشه عرضه می کند.

درباره عظمت مارتین هایدگر برخی بر این باورند که او می اندیشد به آنچه که به آسانی به اندیشه نیاید؛ به عبارتی او می اندیشد به آنچه نیاندیشیدنی است. در گوشه و کنار جهان این فیلسوف را به یکی از مفاهیم عرفانی و فلسفی شهرت می دهند. برخی این کیمیاگر اُنتولوژی را بنام روشنگر یا همان طاهر هستی lichtung می شناسند و برخی نیز هایدگر را به حقیقت هستی wahrheit می

پذیرند. در ایران هم این فیلولوگ آلمانی معمولا به خالق مفهوم هستی "در آنجا" یا دازاین dasein مشهور گشته است.

هایدگر به یقین می داند که "لاتین" زبان مشترک الهیات در دوره مدرسی scholastic است اما پنداری او با دازاین خویش می خواهد به جهان نشان دهد که به علت غنای زبان آلمانی از این پس باید زبان تفکر و اندیشه شود. برخلاف زبان فرانسوی که بر شانه لاتین نشست و گام به گام با آن رفت، زبان آلمانی هیچ سازگاری با الهیات و زبان لاتین نداشته و ندارد. این زبان در عصر اسکولاستیک نه تنها قدم به قدم در پی لاتین نرفت بلکه در این دوره کمک قابل اعتنایی هم به فلسفه و الهیات مسیحی نکرد. در این ویژگی (ناسازگاری آلمانی با لاتین) نسبت زبان فارسی با عربی در دوره مولانا یا پیش تر از آن در زمانه فردوسی شاید قیاس مع الفارق نباشد. بنابراین اگر الهیات مسیحی جز به لاتین ممکن نشده است، شاهنامه (حماسه و اسطوره) و مثنوی عرفانی ما نیز جز به فارسی ممکن نمی شود؛ به این سیاق پس چرا فلسفه جز به آلمانی اندیشیده نشود؟ با وجودی که شیفته و شیدای زبان و فرهنگ آلمانی نیستم اما می دانم آنچه را به آن می اندیشیم، آلمانی پیش تر به آن اندیشیده است. بیم آن دارم آنچه را نیز قرار است در آینده به آن بیندیشیم را نیز آلمانی هم اکنون به آن می اندیشد.

مارتین هایدگر در رساله "هستی و زمان" هرگز هژمونی زبان لاتین را بر نمی تابد؛ او که پیش از فیلسوف شدن فیلولوژی لاتین خوانده است، با این حال برای کشف مفاهیم سترگ اعتنایی به این زبان ندارد. به همین سبب او نیز همانند هگل به پیشگاه صوفی و کفاش آلمانی "یاکوب بومه" می شتابد و دست در کشکول بی ریای این عارف معروف سده شانزدهم می کند. آنگاه از این کشکول، دازاین سهم هایدگر می شود و گایست Geist هم سهم هگل شده است؛ مفهوم پیچیده سوبلیم Sublime در فلسفه هنر نیز به ایمانوئل کانت می رسد.

اینک هگل شناس ایرانی در حیرت است که چگونه گوهر "'گایست" را به معنی روح (یا ذهن) برداشت کند در حالی که در رساله معروف هگل "فنومنولوژی روح" این مفهوم هرگز به معنای آن روح rauch نیست که ما در یک فرهنگ دینی به آن باور داریم؛ روح القدُس هم نیست که پس از پدر و پسر دوره او (آخرالزمان) آغاز شده باشد. به این سیاق در آلمان هایدگری انتظار از فلسفه آن نیست که عیار دانایی یا نادانی را بسنجد بلکه انتظار آن است که زیر سایه علم و تکنیک، فلسفه بتواند تراز نیک بختی یا شوربختی ملت را بسنجد. البته از فلسفه مشهور به قاره ای آلمان نوشتن آسان نیست چه رسد آنکه از سرشت پدیدارشناسی در اُنتولوژی عرفانی قلم فرسایی کردن. برای نمونه، هایدگر حدود صد سال پیش در نقد متافیزیک غرب هنوز مفهوم عاریتی دازاین را به شکل کامل در رساله "هستی و زمان" نیاورده بود که فرانسه با آن همه فیلسوف و متفکر را شیدای او ساخت و سال ها فرانسه بر مدار فلسفی آلمان می چرخید. بی سبب نبود که بعد از پایان جنگ دوم جهانی و حبس خانگی و محرومیت هایدگر از تدریس باز اندیشمندان فرانسوی از دولت خواستند که هایدگر را دوباره بر کرسی استادی فلسفه بنشاند. این عارف فیلسوفان پس از آن در دانشگاه به اندازه هزار صفحه در نقد "نیچه" سخن گفت و نوشت و جهان همچنان در حیرت است از عظمت هگل و هایدگر و نیچه.

اگر ژان پل سارتر هوشیارانه مشتقات انتولوژیک دازاین را از هایدگر نمی ربود (که تا اندازه ای باعث شگفتی و رنجش او شد) تا سپس در جنبش چپ فرانسه آن را بر محور اگزیستانسیالیسم تئوریزه کند یا چنانچه یار رمانتیک او "سیمون دو بوار" از گلستان هستی هایدگر نمی برد ورقی تا زن را به زعم خویش در کتاب "جنس دوم" از بودن تا شدن بالا کشد، آنگاه فیلسوف آلمانی صوفیان شاید می توانست برای رهایی از بحران اضطراب وجودی انسان existential angst پاسخی بیابد. بگذریم که زبان فلسفی مدرن آلمان به زعامت دو فیلولوگ برجسته - نیچه و هایدگر - علیه

زبان و اندیشه ایده آلیستی فیخته، هگل، شیلر و شوپنهاور عصیان می کند؛ تیغ این دو عصیانگر علیه آنچه مدرن و مدرنیته است تیز و بران می شود.

بی گمان ائتلاف "نابهنگام" دو اردوی لیبرالیستی و سوسیالیستی سرانجام جنبش رایش سوم آلمان را در هم شکست. به خاطر بسپاریم ایدئولوژی دیگر آلمانی (ماتریالیسم دیالکتیک) نیز سرشت آخرالزمانی Apocalyptic دارد و بجای منجی از نژاد آریایی بر موعود و ناجی (پرولتاریا) امید بسته است. هایدگر در کوران کشمکش ایدئولوژی های آخرالزمانی به سوی تئوریزه دازاین در رساله "هستی و زمان" می رود. در نظر هایدگر لیبرالیسم و سلطه "تکنیک" همان پایان تاریخ است؛ او نیهیلیسم نیچه را نیز نقطه اوج یا به عبارتی آغاز پایان "متافیزیک" غرب می بیند.

به نظر می رسد هایدگر هر اندازه که در فلسفه پیشرو و پیروز گشته به همان اندازه در میدان ایدئولوژی، نگون بخت شده است. با این حال نباید منظومه فکری این کیمیاگر آلمانی را به اندازه یک جهان بینی وُلگاری و چاندلایی کم ارزش سازیم. اینک در هستی شناسی آلمانی کجا باید به دنبال "ابژه" گشت و آن را جدا و مستقل از سوژه یافت؟ ابژه ای که اصولا سرشت فرانسوی (اگزیستانسیال) ندارد؛ این گونه ابژه ها در اندیشه سارتر و سیمون و فوکو فراوان یافت می شوند و نه در ابژه دازاینی هایدگر که دست در دست سوژه دارد و همزمان با او در پیرامون umwelt ما رخ می نمایند. به بیانی دیگر، دازاین ویژگی هیبریدی را دارد که - در آنجا - نه ابژه بدون سوژه اعتباری دارد و نه سوژه بدون ابژه می تواند گوهر انتولوژیک در اندیشه هایدگر را دریابد. 

۱ نظر:

  1. درود و سپاس از پرسش جنابعالی که گوهر هایدگری دارد و اما امیدوارم پاسخ سقراطی مرا پذیرا باشید
    برپایه بداهت نومن ها و حتی فنومن ها که طبق نظر یا باور جناب عالی پس تعریف گریزند یا به اسانی تعریف نمی شوند بلکه ترانزلیت یا تعبیر و تفسیر می شوند اتفاقا حضرت سقراط حکیم این انشقاق بین چیستی و معنای چیستی را نمی پذیرفت و به همین علت است که افلاطون بینوا بیش از سی دیالوگ از سقراط برای ما نوشته است که مهمترین دیالوگ آن این است که عشق چیست یا به تعبیری الهه عشق یا همان اروس چه می کند و عشق و اروس چه خاصیتی و نقشی در زندگی این دنیا و آن دنیا (حیات حادثی در زیر زمین به تعبیر اسطوره ای یونان) دارند و در دیالوگ مشهور به ضیافت ا که افلاطون نوشته است و سقراط هم ناظر این دیالوگ عشقی یا اروسی است ما شاهدیم که سقراط ثابت می کند در چیستی عشق یا هنر و جدایی آن از تعریف عشق چیست و اروس کیست در هیچکدام موضوع یا استدلال "بداهت" مطرح نیست. پیام دیالوگ آن است که حقیقت را بجوییم و به خقیقت دست یابیم. بنابراین این ایده یا باور و یا حتی ایمان جناب عالی به این نکته که هستی چیست از امور بدیهی و معطوف به بداهت است از نظر لااقل سقراط نه کافی است و نه لازم است و نه به لحاظ دیالکتیک سقراطی پذیرفتنی است اما چنانچه من و شما همزمان وارد ساحت یا حوزه کلامی یا آپولوژی شویم آن وقت کار یا پاسخ من بسیار آسان و راحت تر خواهد شد. بنابراین در اجازه دهید فعلا به همین اندازه بسنده کنم که طول کلام خسته کننده نشود.

    پاسخحذف