۱۳۹۶ آذر ۳۰, پنجشنبه

شب صادق به بهانه یلدای هدایت







کیست خدایان را نفرین کند آنگاه که سقراط مرده است.
کیست یلدا را باور کند آنگاه که صادق مرده است.
به­ باورم تاریخ شکل ماهرانه­ ای از حافظه است. به ­بیانی، تاریخ آن حافظه ­ای است که با مهارت ساخته می­شود. حافظه­ ای که از گذشته ناپیدا می­آید و به حال می­رسد سپس به آینده ناپیدا می­پیوندد. حافظه تاریخی اما آن شمشیر دو لبه است که از سویی رفتگان را همواره زنده نگه می­دارد و از سوی دیگر همواره طلب مافات و جبران می­کند.
صادق هدایت که در زندگی همواره سودای مرگ دارد سرانجام می میرد آنجا که نباید بمیرد و می­میرد آنگاه که نباید بمیرد.
در تاریخ هیچ هنرمندی، هیچ فیلسوفی، شاعری و نویسنده­ای را نمی­شناسم که همچو هدایت به مرگ چشم دوخته باشد. من صادق را نه به خاطر آثارش بلکه به سبب آن شجاعتی که چشم در چشم مرگ می دوزد و در هیبت هولناک آن سوبلیم (sublime) می­شود، او را می­ستایم. در تاریخ و در حافظه جمعی ایران شاهدیم که هیچ کسی یارای نشستن در حضور مرگ و خیره ­شدن به چشمان او را ندارد. همه آنگاه می­میریم که باید بمیریم.
هدایت اما با مرگ خود نیز همانند حیات خویش، صادق است.  

پیر بلخ اما ­شب دیدار هدایت با فرشته مرگ را چنین می­سراید:
خندان و تازه رویی، سرسبز و مشک بویی
هم­رنگ یار مایی یا رنگ از او خریدی؟
حال که یونان بابت مرگ شوکرانی آن فیلسوف، یک سقراط به وی بدهکار است پس چرا فرهنگ ایران­زمین بابت مرگ سوبلیم صادق، یک هدایت به او بدهکار نباشد؟

حال که صفیر "پایان تاریخ" از اینجا و آنجا شنیده می­شود اگر قرار است پایان تاریخ را بیابیم و تشریح کنیم، لازم است که آغاز تاریخ را نیز بیابیم. نیچه و هدایت اما پنداری هر دو بی­تاریخ می­شوند و بنا ندارند که در گور آرام شوند. باور کنیم فرهنگ نیهیلیستی هم به مرگ نظر دارد و هم به حیات. به بیانی، هم فرهنگ مردگان است و هم فرهنگ زندگان و مگر نه آنکه صادق در "زنده به گور" همواره مرگ را قلم­فرساست:
"بی اختیار رفتم در قبرستان...اسم برخی از مرده ها را می­خوانم. افسوس می­خوردم که چرا به جای آنها نیستم. با خود فکر می­کردم: اینها چقدر خوشبخت بودند. بنظرم می­آمد که مرگ یک خوشبختی و یک نعمتی است که به آسانی به کسی نمی­دهند...مثل این بود که مرده­ ها به من نزدیک­تر از زندگان هستند."
مرگ آن نیرویی­ست که فراسوی فرهنگ می نشیند و تنها بدین وسیله است که:
 هدایت "نیستی" را سوبلیمه می کند،
نیچه هستی را
و ریلکه هر دو را.
در ایران­زمین "ولگاریزه" شدن مفهوم فرهنگ و کاربرد نابهنگام آن سبب شده است که نتوانم تعلق و تعین این مفهوم را به حوزه دینی و زبانی آشکار سازم و افزون برآن تفاوت فرهنگ با تمدن را نشان دهم.

استکهلم، شب میلاد یلدا 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر