ققنوس در مرداد
درنگی بر مصدق و کودتای آژاکس
علیمحمد اسکندریجو
هر تابستان در ماه جاویدان (امُرداد)
حافظهی جمعی ما شهروندان این سرزمین بهسوی دو حماسهی تراژیک و دو اسطوره
ایرانی بال میکشد؛ نخست مشروطه که یادآور عِرق ملی ماست و تجسم این شرافت شرقی را
در چهرهی سردار ستار میجوییم، همان راد مردی که درفش کاویانی برافراشت. دیگری
نیز قیام بیست و هشتم ماه "زندگان" است که نشانگر وجدان ملی ایرانیان و
یادآور دکتر محمد مصدق که بیرق حماسه بر دوش کشید. نخستوزیری که دو سال پیشاز
سقوط دولت با چاپ تصویرش بر روی جلد رسانهی معتبر بینالمللی (Time) برجستهترین چهره
جهان معرفی میشود. به ما گفتهاند که سیاست خارجی هر کشور معمولاً ادامه همان
سیاست داخلیست ولی به ما نگفتهاند که در کشورهای آنگلوساکسون، چرا این معادله
گاهی پارادُکسال میشود. پیر ایران گرچه خوش درخشید ولی دولتش مستعجل بود و در
کودتایی با رمز عملیاتی "آژاکس" سر نگون گشت تا پس از او، بذر سیاست در
ایران به فراسیاست Metapolitics))
دگرگون شود. در تاریخ معاصر سرزمینی که شاهانش میگریختند یا بیرق بیگانه بر سر
کوشک میافراشتند، دو قهرمان میهن ستار و مصدق در هنگامهی تاخت و تاز نیروی
اهریمنی و در محاصرهی آتش گلولههای فرومایگان وطنی، هرگز پرچم بیگانه بر سرای
خویش نکوبیدند. ما از ستار غیرت و شرافت ملی را طلب میکنیم و از مصدق هم
"وجدان" ملی را میطلبیم. از این دو ایرانی بیشاز آن، هیچ نمیخواهیم.
دکتر محمد مصدق بنیانگزار نخستین دولت ملی در جهان سوم بود که الگویی برای دیگر
ملل درمانده به شمار میرفت تا به انگیزه وطنخواهی، آنان نیز در برقراری نظام
مردمسالار سالها بکوشند. شصتسال پیش به درستی که هم مصدق و هم ملت ایران میدانستند
که دموکراسی یک محصول آماده و واراداتی از غرب نیست، بلکه فرآیندیست که گوهر آن
در واقع ارادهی هممیهنان است و "انتخابات" نیز تبلور این اراده میهنی
است. مصدق آخرین تیر را بر پیکر نیمه جان امپراطوری رو به زوال بریتانیا پرتاب
کرد. شهامت و استقامت پیر محمد جسور، هنگام تقاضای افزایش سهم ناچیز 16 درصدی از سود خالص نفت
به 50 درصد، خشم و واکنش تحقیرآمیز بریتانیا را در پی آورد. در حوزه مشارکت نفتی
با بریتانیا، همین درصد ناچیز (بنا بر اصطلاح حقوقی Royal Right) مشروط به وفاداری
و تعهد ایران نسبت به مفاد اساسنامه شرکت نفتی مشترک بود. نظر به همین ترم حقوقی
مندرج در اساسنامه بود که مصدق حقوقدان خواهان تجدیدنظر در آن شد و سپس ایران
در تحریم قرار گرفت. محاصرهی بنادر کشور و بلوکه کردن حساب ارزی و بیکاری ده
هزار نفر پرسنل پالایشگاه آبادان هیچ خللی در ارادهی او وارد نساخت. مصدق با
اخراج دیپلماتها و جاسوسان بخش اطلاعات خارجی بریتانیا (MI6) از ایران، طرح
کودتا را هشیارانه خنثی کرد ولی روزولت از سازمان اطلاعاتی آمریکا آمد و عملیات
آژاکس را ادامه داد. به بیان دیگر، دخالت آمریکا در شکست روند دموکراسی در ایران
و عملیات آژاکس در واقع "عطف به ما سبَق" شده است. برای مدت دراز کودتا
علیه یک دولت قانونی، یک قیام ملی توجیه شده بود و با افشای اسناد بود که کودتا
بجای قیام ملی نشست. پساز جنگ دوم بینالملل این اقدام هولناک ایالت متحده نه
تنها مصدق را شکست و امید به توسعه سیاسی درایران را به تأخیر انداخت بلکه بذر
خودفریبی و ناامیدی را نیز در جهانسوم پراکنده ساخت.
نظر به جایگاه ملی پیر احمدآباد اینک از
برخی تحصیلکردگان بویژه از پیروز مجتهدزاده (که چنان ویرانگر به داوری مصدق و
امیر کبیر میپردازد) باید پرسید که این پژوهشگر جغرافیا میخواهد از کدام دسته باشد،
از گروه بازخوانان تاریخ یا از حلقهی باژخوانان تاریخ؟ اگر به بهانهی بازخوانی
بخواهیم بر چهره قهرمانی که در حافظهی جمعی ما حضور دارد، تیغ کشیم، آنگاه به
همین بهانهی نقد و بازخوانی تاریخ، آیا نمیتوان بر چهرهی همه اسطورهها و
قهرمانان ایران یکان یکان تیغ کشید؟ پیداست جغرافی و تاریخ همانند شیرمحمد و ستار
به همهی ملت ایران تعلق دارند و تنها پارهای از تاریخ ما نیستند بلکه پارهای از
فرهنگ ما نیز هستند. بنابراین پژوهشگر جنجالی را نشاید که آن دو را "مصادره
به مطلوب" کند. شگفتا! اینروزها از یک سو، بازار نقد راستین در دیار ما همچو
بازار عطاران از سکه افتاده است و از سوی دیگر چهرههای برجستهی میهن از شمار
امیر کبیر و ستارخان و پیرمحمد در سینوس "حافظه" و "آگاهی"
تاریخی ما همچنان در نوسانند. پژوهشگر ارجمند بفرمایند اگر در خصوص این ذخیرههای
آرمیده در هویت فرهنگی ما جنجال و هیاهوی عصبی به راه انداختن، یکی از علل "نوسان
سینوسی" در جایگاه نامآوران ایران نیست، پس چه عواملی دخیل است که او میکوشد
این بزرگان را از تخت "حافظه" بر کشیده و بر زمین "تاریخ"
بکوبد؟ اگر پژوهش تاریخی به همین سیاق پیش رود، نگرانم که نکند روزی از
صندوقچهی قنسولخانه عثمانی در تبریز برگی بیرون آید که (قلم شکسته باد) ستارخان هم
بیرق پناهندگی طلب کرده است. مبادا که پساز امیر و مصدق
اینک رانتخواران حوزهی تاریخ بهسوی
ستار بروند و به بهانهی پژوهش بخواهند که ازفلاخُن نقد، تیرهایی چنین زهرآگین به
سوی سردار پرتاب کنند.
در جستار پیشین که به یاد مشروطه بود،
اشارهای به تفاوت عمیق بین دو مفهوم "حافظه تاریخی" و آگاهی تاریخی
دادم تا شاید تلنگری باشد بر اندکشماری از پژوهشگران حوزه فرهنگ، روانشناسی،
تاریخ و جامعهشناسی که برگی از آرشیو به دست گرفتن و مانند ارشمیدُس در کوی دویدن
و ندا برآوردن که یافتم...! یافتم...! به سود فرهنگ و تاریخ این سرزمین نیست. از
این نوع برگهها (از جمله اینکه میرزاتقی خان امیر کبیر قصد پناهندگی داشته) در
آرشیو دولتهای بیگانه از جمله در سفارت فخیمه همچنان یافت میشود. در برخی از
آنها دکتر محمد مصدق پیرمردی بیمنطق، بیپرنسیپ،
روانی، پریشانحال،
فراموشکار، دغلباز و لجباز، توصیف شده است. بنابراین آیا پژوهشگر ایرانی با
نشاندادن این برگهها باید ارشمیدُس شود و ادعا کند این هم سند بیاعتباری دکتر
محمد مصدق که حتی توسط سفرا و وکلا و وزرای بیگانه ثابت و ثبت هم شده است؟! با این
حال به اِستناد اَسنادی که گویا از آرشیو دولت فخیمه بیرون زده است، برخی میکوشند
در برابر ابَرمردان ایرانی تیغ از رو ببندند و با اظهارات "شکرین" میخواهند
دامنهی این سینوس تاریخی را گسترش دهند. همهی آنان که در زمینهی تاریخ، قلممیزنند
و پژوهش میکنند آگاه باشند که هیچ "مصونیت تاریخی" ندارند و
باید که پذیرای نقد منطقی و حتی در برابر ادعای نسنجیده مورد اعتراض نیز واقع
شوند. مصونیت تاریخی ستار و مصدق و امیر باید حفظ شود. به بیان دیگر، تا تاریخ هست
پس این سه بزرگ نیز هستند و آنگاه که تاریخ خوار شود و از حافظهی جمعی ما پاک شود
پس این سه تن نیز محو میشوند.
شایسته است با ذهن باز از
"شرح" بگریزیم و به سوی "نقد" آییم تا شاید فرآیند تخمیر
فرهنگی که بارها در میانهی راه شکسته شد، اینبار از دولتِ "تاریخ" به
سرانجامی نیک رسد. اینک نباید چنین تصور کنیم که امیر ایران و سردار ستار و پیر
احمدآباد همواره باید تابعی از متغیر "گفتمان تاریخی" در ایران باشند تا
هر نسل جدید به بهانهی نقد و سنجش جایگاه آنان، به حافظه جمعی و آگاهی تاریخی ما
آسیب زند. فاصلهی بازخوانی تا باژخوانی تاریخ معاصر بویژه کودتای مرداد، تنها
دو "نقطه" نیست بلکه از ایران تا انگلستان است.
در این بازار
عطاران، مرو هر سو چو بیکاران
به دُکان کسی
بنشین که در دکان شکر دارد
یک ماه پیشاز
کودتای مرداد، کرمیت روزولت رئیس بخش خاورمیانه سازمان جاسوسی آمریکا (نوه
فرانکلین روزولت رئیس جمهور) با پاسپورت جعلی به نام جیمز
لاکریج (James
Lockridge) وارد تهران میشود.
بیشتر روزهای گرم تابستان پایتخت در خانهای ویلایی و باغی در شمال شهر در کنار
استخر نیلگون با جامی از می در دست و برگی از کوبا بر لب، فرمان میدهد و فریاد میزند
تا سرانجام کابینهی قانونی سرنگون شود و مصدق زندانی سپس تبعید شود. پنداری کیت
روزولت همچو چنگیز به دیار عطار آمد و سوخت و کُشت و برد و رفت، با این تفاوت که
اگر چنگیز به این کهندیار آشکار آمد و آشکار رفت، او پنهان آمد و پنهان رفت. به
نظر میرسد نوه رئیس جمهور برای مأموریت با
ویژگی بالاتر از خطر (Mission
Impossible) وارد ایران شده است. دولت نیز به پاس نقش او در شکست دولت ملی،
خیابانی در تهران را روزولت (شهید شیرودی) نامگذاری کرد! حال خدای را شاکریم که
برخی از هممیهنان به نشانه نبوغ کرمیت روزولت، نام فرزند خویش را کِرمیت (کیت)
نگذاشتند. پیداست در این جستار کوچک نمیتوان به شرح جزئیات این کودتا پرداخت و در
آستانه شصتمین سال قیام 28 مرداد بجاست این قلم اشارتی هم به عواقب بیست و هشت مرداد داشته باشد.
در نقد عملیات آژاکس باید آن را نخستین کودتای برونمرزی توسط نظام
کاپیتالیست آمریکا به شمار آورد. جالب است در همان سال 1332 در اروپای شمالی نیز
نخستین عملیات توطئهی سرکوب با رمز "استالین" توسط شوروی سوسیال
امپریالیست در آلمان شرقی با موفقیت انجام میشود. در هنگامی که تانکها در خیابانهای
تهران وحشتآفرینند و صدها کشته و زخمی بر زمین افتادهاند، در برلین شرقی هم
بسیاری کشته و زخمی میشوند و سه هزار نفر پساز محاکمه به سیبری و گولاک یا همان
سرزمین فراموشی تبعید میشوند. بسیاری از آنها هرگز خاک آلمان را دوباره ندیدند و
در گولاک و سیبری به فراموششدگان پیوستند. بنابراین بیهوده نیست که در حافظهی
جمعی ایران و آلمان،
اَمرداد یا ماه اوت (August) باید
ماه زندگان و آزادگان به یاد آید. تشابه شکستن دو مقاومت ایرانی و آلمانی و روش
مشابه سرکوب توسط عناصر شوروی و آمریکا بهراستی که حیرتآور است. ارتش سرخ که در
جنگ دوم بینالملل توانست امپراطوری "رایش سوم" را نابود سازد، پساز
مرگ استالین در تابستان 1332 نشان میدهد که سوسیال امپریالیسم شوروی تحت لوای
اتحاد ایدئولوژیک با آلمان شرقی، هرگونه جنبش آزادیخواهی را با قدرت سرکوب میکند.
جالبتر آنکه در نشریات چپ تهران که رفقا خامه بر
آمهی سوسیالیسم میگذاشتند و در نقد بورژوازی و دولت بورژوا
کمپرادور دکتر محمد مصدق مینوشتند، به این سرکوب قیام برلین توسط ارتش "خرس
سرخ" هیچ اشارهای ندارند و گویی هشت سال پساز پایان جنگ دوم بینالملل، در
نظر رفقای شوروی همهی آلمانیها همچنان نازیاند!
حال در میانهی تابستان چه باید کرد؟ هر سال در بیستهشتم مرداد ماه این
زخم کودتا از نو سر باز میکند و از ما میخواهد یاد جانباختگان و حادثهی تراژیک
را گرامی داریم. آیا زمان آن نرسیده است که ما ایرانیان نیز همانند یونان باستان،
شمع حافظهی تاریخی را خاموش کنیم که در آن صورت پاسخ امیر و ستار و پیرمحمد را چه
دهیم؟ به باورم بازگشت به تاریخ و جدایی یا مرزبندی آن با فراتاریخ (Metahistory) نخستین گام بلندیست که باید برداریم تا آنگاه تفاوت بازخوانی با
باژخوانی (در اینجا حتی اگر به معنای نیایش یا ستایش باشد) تاریخ را دریابیم و
تکلیف خویش با بزرگان تاریخ معاصر را روشن سازیم. افزون بر این، در بازخوانی
هنگامهی خونین 28 مرداد نباید از مالیخولیایی به نام "مک کارتیسم" که
همچو بختک بر سینهی سنای آمریکا نشست غافل شویم. به بیان دیگر، در کوران جنگ سرد
بین دو قدرت امپریالیستی میتوان مککارتیسم را آن اعتباری (Carte Blanche) تصور کرد که آمریکا و شوروی ناخواسته به نفع یکدیگر امضا میکردند.
مالیخولیای اتهام به خیانت، دشنام و حمله به سوسالیستها و دگراندیشان توسط سناتور
جمهوریخواه آمریکا جوزف مککارتی، فرصت طلایی را به بریتانیا میدهد تا ایالات متحده را بهبهانه کمونست هراسی،
از نقش حزب توده در سیاست ایران به وحشت اندازد. با فروکش کردن جنگ کُره در آسیای
شرقی، سرکوب دو قیام تراژیک در ایران (ترس از دولت کمونیستی حزب توده) و آلمان
شرقی (هراس از دولت بورژوایی) همزمان توسط شوروی و آمریکا آغاز میشود. در
بازخوانی وقایع مرداد شصت سال پیش پیداست که هر دو قدرت جهانی با توطئه در ایران و
آلمان در واقع چکهای سفید با یکدیگر تهاتر میکردند که پنداری هر چه سرکوب خشنتر
و خون جانباختگان رنگینتر باشد، بر ارزش چکها افزوده میشود.
در سال 1333 در آن جهان ناآرام، طرح توطئه و کودتا از ایران به
آمریکای لاتین و کشور درمانده اکوادور میرود و سپس از آنجا آمریکا به ویتنام
خونین هجوم میبرد، سال بعد از آن شوروی با یورش تانکهایش به بوداپست، جنبش
اعتراضی مجارستان را سرکوب میکند سپس با همان تانکهایش به پراگ (چکسلواکی) یورش
میبرد و بهار آنجا را خزان میکند. سوسیالیستهای ایران همچنان شاهد این
تجاوزهای شوروی تحت لوای اتحاد ایدئولوژیک با آلمان شرقی، مجارستان و چکسلواکی
علیه امپریالیسم آمریکا هستند و (برخلاف چپ فرانسه یا چپ بریتانیا) این اقدام
شوروی را محکوم نمیکنند. سپس ایالات متحده دولت سالوادُر آینده
(آلِنده!) را در شیلی سرنگون میکند و سپس به کلمبیا می رود و آنگاه شوروی به
افغانستان میتازد و سپس ... سپس ... حال با این اقدامات پلید از سوی آمریکا و
شوروی که زخم یادمان آن فجایع هر تابستان سر باز میکند، چه باید کرد؟ اگر مانند
یونانیان شمع حافظه را بیفروغ کنیم، پس با حوادث دیگر تاریخ چه کنیم و آیا شمع
حافظهی آنان را نیز خاموش کنیم در حالی که میدانیم امیر همواره ایران را ستود و
ستار شرف میهن را و مصدق وجدان ملی را.
شرممان باد ز پشمینهی آلودهی خویش
گر بدین فضل و هنر نام کرامات بریم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر