علی محمد اسکندری جو
پاسخی به واکنش ها به یادداشت « درنگی بر چپ ایران و عارضه روسوفیلی»
برتولت برشت آلمانی از ضمیر گالیله می آورد: کسی که حقیقت را نمیداند، ابله است اما آن که میداند و کتمان میکند تبهکار است. حال حیرانم در پاسخ به رفقا و مبتلایان به عارضه روسوفیلیسم آیا قلم در "قلیا" زنم تا غلظت ترهات حزب توده را اندکی خنثی کنم و یا به شیوه دبیران "راه توده" من نیز حقیقت را کتمان کنم و مانند تبهکاران از فلاخُن ذهن، سنگی اسیدی به سوی پانروسهای وطنی پرتاب کنم. کسری از حزب توده یا همان پانروسهایی که به باورم سالهاست "روسی" می اندیشند و در توهم خویش، ایرانیان را نیز روسی می خواهند. پانروسهایی که شبها بر قبله مسکو می خوابند و خوابهای چپ میبینند و روزها در خلسه ی کرملین فرو میروند و از شوق فنای فی راسپوتین گاهی طامات هم میبافند. روسوفیلهایی که جیره "خشکه" هفتگی را همزمان در ایران و افغانستان و روسیه و آلمان منتشر می کنند و در این میان از چپ افغان نیز بهره می برند. رفقا گویی زنّار محمود را بر میان جبهه "پایداری" هم بستهاند که میکوشند یاران "احمدی" را به تمکین با کرملین کشند تا "نژاد" روسوفیل را تکثیر نمایند.
چندی پیش در جرس مقاله ای نوشتم با عنوان "درنگی بر چپ ایران" و با طرح سه موضوع از سه قاره کوشیدم به اختصار نشان دهم که پارهای از هواداران دکترین سوسیالیستی در داخل و خارج کشور، بیشاز اندازه بر گرد "کرملین" میچرخند که در تحلیل حوادث دچار سرگیجه میشوند. به بیانی دیگر، این رفقا به راستی در این باورند که برای فهم آنچه در جهان می گذرد همان تحلیلهای مسکو که سرشار از عقلانیت و حکمت سیاسی است کافی به نظر میرسد و دبیران راه توده فقط "ترجمان" و شارحان بینش سیاسی مسکو باشند و بس. به باور این بخش از حزب توده اگر ما در پیوند با فجایع سه قاره غیر از تحلیل کرملین که از طریق کانال یک تلوزیون شبکه سراسری روسیه شبانه روز "پروپاگاند" میشود، بخواهیم تحلیلی متفاوت ارائه دهیم پس بهتر است (به بیان ادیبانه رفقا خجالت نکشیم) اعلام کنیم که می خواهیم به امریکا بپیوندیم!
در شگفتم از این همه نبوغ روسی که راه توده نشان میدهد بویژه اینکه پاسخ اسیدی اش به مقاله من را به گونه ا ی جابجا مینویسد تا واژه "خجالت" جرس و پلیدی پیوستن به "امریکا" در عنوان مقاله بسیار برجسته شود. حال آنکه "جرس" به روشنی در پایان مقالات با عبارت "نظرات وارده در یادداشتها لزوماً دیدگاه جرس نیست" این نکته را به مخاطب نشان میدهد.
در پاسخ به جستار من، از سوی رفقا مقاله ای در "راه توده" آمده با عنوان "این جرس به منزل نمی رسد" که در آن با قلمی اسیدی مرا به جناح سلطنت طلب و یا راست مذهبی و یا آمریکایی و انگلوفیلی منتسب ساختند و مقاله ام را نیز مبتذل و سطح پایین و بیانسجام دانستند. تا اینجای پاسخ آنها، به درستی که ملالی نیست جز انصاف هیئت دبیران اما در حیرتم که برپایه یک فرض اشتباه (یا پنهان ساختن حقیقت) رفقای حزب توده در پاسخ به ایدههای من به یک حکم و نتیجه غیر عقلانی و غیر اخلاقی رسیدند.
آیا بهتر نبود که آنان لینک مقاله را در پانویس یا در میانه مطلب خویش می آوردند تا خواننده را به گونه عمدی یا سهوی فریب ندهند؟ در شگفتم که رفقا در یورشی شتابزده مقاله مرامبتذل و ناشی از عدم آگاهی و اشراف من به عارضه روسوفیلی می دانند، حال اینکه در همان صفحه از سایت جرس و در ستون چپ همان مقاله، برخی از عناوین جستارهای پیشین من در اشاره به "پوتینیسم" و شکست فرآیند تخمیر فرهنگی برای مطالعه بیشتر خوانندگان آورده شده است.
از سوی دیگر راه توده چگونه به این نتیجه رسید که در مقالهای که در پیوند با روسیه و کرملین و راسپوتین نگاشته شده است، عبارت "تحریمها در رهند" یعنی اینکه تحریمها علیه ایران در رهند؟! آیا به نظر آنان تاکنون که ایران چنین هولناک در گرداب تحریمهای غرب غرقشده است کافی نیست؟ آیا راه توده پاسخ می دهد که چه تحریمهای بیشتری علیه ایران باید اِعمال شود تا حزب توده خشنود گردد؟ اگر چنین نیست و آنان بیش از این راضی به محنت ایرانیان نیستند، پس چرا در برداشتی سادهلوحانه پنداشتهاند که اسکندریجو هشدار میدهد اگر ایران وارد تنش بین اوکراین و روسیه شود پس بیدریغ تحریم می شود؟!
بیهوده نیست که همواره در مقالات می نویسم که تاریخ و سیاست را چگونه از راست بنویسم که برخی رفقا از چپ نخوانند. اگر این نوع برداشت از قلم من، نشانه چپخوانی و چپفهمی راه توده نیست پس نشانه چیست؟ رفقای تودهای را صادقانه دعوت می کنم که همان اندازه که در چپخوانی (روسی) مهارت دارند در راستخوانی نیز به مهارت رسند. افزون بر این، پیشنهاد می کنم راه توده به منظور دوری از دخمه کرملین و آشنایی و تمرین راستبینی در تاریخ معاصر ایران، آخرین مقاله مرا در جرس با عنوان "مصدق را از چپ نخوانیم" مطالعه کنند.
راه توده در نیمه دوم پاسخ به مقاله ام پنداری در جاده مانیفست سیاسی قلمفرسایی میکند و برخلاف نظر من میکوشد از سرهنگ قذافی به عنوان متحد ایران و روسیه دفاع کند. حال آنکه در آن مقاله اشارهای ساده به لیبی از قاره آفریقا داشتم که ایران را با سرهنگ عجیبالخلقهای به نام قذافی چه کار؟ موجود مالیخولیایی که به تقلید از سادهزیستی گاندی (که با بزغاله وارد لندن شد) او با چندین شتر وارد پاریس میشود که مثلاً او هم شیر عربی بدوشد تا شیر بیگانه ننوشد. جناب سرهنگ با چهل محافظ زن عرب، بلغاری، اوکراینی و روسی از هواپیما پیاده میشود و در وسط یک پارک در پاریس با شترهایش خیمه میزند و پسر مجنونتر از پدر نیز در هتلهای لوکس پاریس با خدمه بینوا (مونث و مذکر) آن میکند که جناب سرهنگ چون به خلوت میرود با محافظ نگونبخت اوکراینی آن کار میکند.
سرهنگی که در کتاب سبز مشهورش کوشید با تقلید از کتاب قرمز "مائو" رهبر چین، از هر آنچه بین زمین و آسمان است بنویسد: از جراحی مغز و اعصاب گرفته تا هندسه اقلیدوسی! از آن گذشته، امام موسی صدر را هم بیش از سی سال گروگان گرفت و در مبارزه با امپریالیسم امریکا هم هواپیمای مسافربری را در آسمان لاکربی منفجر کرد و پس از بیست سال پنهانکاری سرانجام از صندوق بیحساب و کتاب بیتالمال یک میلیارد دلار به غرب جهانخوار خسارت پرداخت. آنگاه خلق لیبی در بهار عربی به پا می خیزد و سرهنگ (با رضایت همان کرملین که رفقا آن را سرشار از عقلانیت ژئوپولتیکی می شناسند) با توپ و تانک و موشک و زرهپوش و جنگنده بمبافکنهای مدرن، در شهر و دشت به شکار همان خلق عشیرهای لیبی میرود تا مبادا اتحاد لیبی با ایران یا روسیه خدشهدار شود! رفقا فراموش میکنند که به دستور کرملین همان سناریو هماکنون در اوکراین پیاده میشود که همانا بیثباتی سیاسی و امنیتی این سرزمین و انداختن اوکراین نگونبخت به گرداب یک جنگ داخلی "فرسایشی" و نابودی زیرساختهای اقتصادی و آوارگی میلیونها شهروند است.
حال راه توده که مبانی ژئوپولتیک را از چپ خوانده است از پاسخ به همان پرسش ساده من در آن مقاله طفره میرود و برای ایران، نسخه همبستگی آن هم نه با خلق لیبی بلکه با دولت قذافی می پیچد و همانند راسپوتین و پوتین در سوگ سرهنگ میگرید و او را قهرمان خلق عرب می پندارد و لحن (ادبیات!) مقاله مرا نیز به سُخره میگیرد تا به زعم خویش پاسخ را در راه توده "نمکین" نشان دهد.
جالب است که قذافی با جنگنده هایش به آسانی بر سر خلق لیبی بمب میریخت و پوتین به سفارش راسپوتین، سکوت میکرد ولی آنگاه که نوبت به پروشنکو رئیس جمهور اوکراین میرسد که جنگندهها را در شرق کشور برای بمباران جدائیطلبان بفرستد، این جنگندهها هنوز به آسمان شهر نرسیده توسط سیستم رادار روسی ردیابی شده و نابود میشوند و باز هم پوتین به سفارش آن مرد نامرئی در کرملین همچنان سکوت میکند! البته در آن مقاله هشدار دادم که ولادیمیر پوتین در تسخیر راسپوتین دوم یا همان مرد پنهان "ژئوپولتیک" در اتاق فکر کرملین است. همان چهره مالیخولیایی که ترهات او را رفقای راه توده همچو "سرمه" میکشند بر چشم؛ همان راسپوتین دوم که سالها پیش احمدی نژاد را در مسکو ملاقات کرد و دل رفقا از این دیدار غنج میزد.
پس از ممالک محروسه تزاری و ممالک محروسه شوروی، کیست که نداند کرملین اینک به دنبال ممالک محروسه پوتینی است؟ آیا اتاق فکر کرملین پس از تشکیل "جمهوری روسی اوکراین" در پی صدور این مدل جمهوری روسی به قفقاز، آسیای میانه و جای دیگر نیست؟ آیا به اتفاق رفقای تودهای در اینجا و آنجا بزودی شاهد جمهوریهای ریز و درشت "روسی" نخواهیم شد که همه به گونهای در مدار همان ممالک محروسه پوتین خواهند چرخید؟ آنگاه آیا در سایه ممالک محروسه مفاهیمی از شمار آزادی، استقلال، میهن دوستی و منافع ملی محلی از اعراب خواهد داشت؟ کیست نداند که گشتاور سیاست و فرهنگ در روسیه همانا "اقتدار مطلق" پوتین است و بس؟ سازه قدرت در روسیه آنقدر مقدس و کاریزماتیک است که حتی مشروطه روسی هم نتوانست اندکی از این "قداست" در ساختار سیاسی را بکاهد که اگر میکاست، پس چرا استالین و پوتین از این میراث "استتیک" همواره کامیاب شدند.
بی گمان همین اندک آگاهی از فرهنگ و تاریخ و سیاست روسیه را اخیراً از طریق فیلمهای هالیوودی که در استکهلم نمایش میدهند کسب نکرده ام که ناگهان منتقد ایوان مخوف و راسپوتین دوم و پوتین اول شوم. افزون بر این، هفت سال پیش در ستایش هنر و ادبیات کلاسیک روسی، در دیباچه نخستین کتابم (نیچهی زرتشت) آن اثر را به سه "الکساندر" روسی (پوشکین، گریبایدوف، هرتسن) هدیه دادم تا نشان دهم که چرا و چگونه به لحاظ فرهنگی، فردای ایران دیروز روسیه خواهد شد. مطالعه این کتاب را که در آنجا به "کشکول نیچه" مشهور گشته را به رفقای تودهای داخل و خارج بویژه دبیران راه توده سفارش میکنم تا قلم قلیایی نگارنده این پاسخ را مبتذل نبینند.
جهت اطلاع دبیران راه توده که به بهانه نقد و اعتراض، شیطنت کرده و نیمی از مقاله درنگی بر چپ ایران را به گونه ناقص دستچین کردند می نویسم که بارها در جستارهای گوناگون آورده ام که روسیه به لحاظ وسعت جغرافیایی یعنی مسکو، سنت پیترزبرگ و دیگر هیچ، اما روسیه به لحاظ سیاسی یعنی پوتین و الیگارشی صد نفره و دیگر هیچ. اقتدار مطلق و فراقانونی پوتین همان آفتی است که مدودُف نخستوزیر را سرگردان و کمتر از یک ماشین امضا ساخته است حتی اگر دوباره رئیس جمهور شود. حزب توده به جامعه مدنی، انتخابات آزاد، نظام پارلمانی و نهادهای مردمگرا همواره نیشخند و ریشخند میزند و بجای نگاه و نقد به درون (فساد اداری، رشوه، فحشا، بیکاری، اعتیاد به الکل و مواد مخدر در روسیه) نگاه و نقد به بیرون دارد. دبیران راه توده که پیوسته افاضات سخیف آن مرد نامرئی کرملین را در جیره هفتگی پخش میکند، آیا بیخبر از آنند که چرا بجای آنالیز این فلاکت سیاسی و اجتماعی در روسیه، رفقا برپایه یک بخشنامه دولتی که گویی از مسکو صادر میشود همیشه باید در ستیز و پیکار با اتحادیه اروپا، امریکای جهانخوار و صهیونیسم بینالملل قلمفرسایی کنند و نه در نقد این اوهام راسپوتین؟!
آیا به راستی رفقا پنداشته اند که روسیه پوتینی به بهانه ایجاد تشکیلات "اروسیایی" و جهان دو قطبی، در اتحاد با قرقیزها و ازبکها و افغانها و تاتارها به آسانی فتحالفتوح خواهد کرد و به لحاظ عیار دموکراسی و آزادی و اعتبار بینالمللی عنقریب کمر اتحادیه اروپا را هم خواهد شکست؟ مگر چین از نظر اقتصادی موتور محرّکه "گلوبالیسم" نیست؟ پس آیا اتحاد پکن و مسکو را مانند رفقای تودهای باید این گونه برداشت کنیم که در آینده نزدیک این اتحاد مشترک میتواند گلوبالیسم (به مثابه عصاره امپریالیسم) را به زمین زند و یا اینکه همین چین که لوکوموتیو امپریالیسم است علیه خودش قیام می کند تا روسیه و حزب توده را خشنود کند؟
در پایان به سبب قدمت و جایگاه تاریخی کهنترین و سازمان یافته ترین حزب سیاسی ایران و نیز به پاس احترام به سلحشوران این تشکیلات سیاسی به روان آزادگان و جانباختگان حزب توده در ایران و "پرلاشز" درود میفرستم و بار دیگر اعلام می دارم که حتی مرد همیشه تنهای ادب ایران "صادق هدایت" که با حزب توده مماس گشته، اگر هنگام اقامت در پاریس از جایگاه پرلاشز در ضمیر ستمدیدگان تاریخ بیخبر بود پس تنها بیهوده مرده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر