۱۴۰۳ بهمن ۱۱, پنجشنبه

فریدریش نیچه و میلاد تراژدی


 


علی محمد اسکندری جو

 

این سال ها که "تاریخ" دیگر چراغ راه آینده نیست، بااین حال پذیرای این واقعیت باشیم که تاریخ همچنان شکل ماهرانه ای از "حافظه" است؛ این حافظه جمعی معمولا با روایت یک حماسه یا روایت یک تراژدی آغاز می شود. اینک در هنگامه آتش و دود در خاور خون (خاور میانه!) که حافظه ما تحلیل رفته و گویی به نسیان دچار شده ایم، شاید حق با ابراهیم خلیل و موسای کلیم باشد که قوم او این روزها سخت به حافظه جمعی و به اسرائیل چسبیده اند: "بخاطر بسپار! …منم یهوه، خدای پدران شما، خدای ابراهیم، خدای اسحاق و یعقوب…" قومی که پنداری سوگند خورده اند آگاهی تاریخی را به پشیزی نخرند.

 

هر اکتبر پیش از آنکه پایان برسد مرا به یاد سه مدعی از تبار "لوگوس" می اندازد؛ به یاد زرتشت آلمان و یوسف ینگه دنیا و علی محمد ایران. شگفتا! هر سه نیز سوار بر مرکب لوگوس (کلمه، هستی، آفرینش) می تازند؛ یکی زرتشت می شود، یکی مسیح می شود و دیگری هم مهدی. مگر نه اینکه به باور یوحنای قدیس در آغاز "کلمه" بود و کلمه خدا بود. حال چرا این لوگوس در قامت زرتشت آلمان و مسیح امریکا و مهدی ایران پدیدار نشود؟

 

شاید طرفه تاریخ باشد که فریدریش نیچه در اکتبر 1844 میلادی چشم به آلمان می گشاید و جوزف اسمیت در اکتبر همان سال از "ینگه دنیا" با انجیلی نو در آغوش، ردای رسالت به دوش می کشد؛ باز در همان اکتبر است که نوبت علی محمد شیراز می رسد تا دقیقا در آستانه هزاره نوین "تشیع" ابتدا بشارت موعود منتظر بدهد سپس گام به گام برود تا به زعم مریدان و پیروانش "خاتِم النبیین" شود و نه خاتَم النبیین. به راستی آیا اکتبر ماه حماسه است یا تراژدی؟

 

فریدریش نیچه که برخی او را فیلسوف مجنون و بعضی نیز مشهورترین فیلولوگ معاصر می شناسند، کشیش زاده یتیمی ست که در خانه ای زنانه (مادر، خواهر، مادر بزرگ و دو عمه) تربیت می شود. این پیشینه پرورشی باعث شده که در آلمان یک رساله دکتری نوشته شود آنهم درباره دگرباشی این فیلولوگ! در تاریخ هیچ نویسنده ای را نمی شناسم که به اندازه حیات فریدریش نیچه آکنده از رنج باشد؛ هم حیات وی تراژیک است و هم مرگ او. بااین حال، به حق او را فیلسوف "خندان" می شناسم؛ کسی که نه تنها به زندگی بلکه نسبت به "مرگ" نیز خندان است.

نیچه می پندارد که غرب بویژه آلمان به "مالیخولیا" دچار گشته است و طبیبی به تراز "بوعلی" باید به بالین این فرهنگ بیمار آید تا درمان کند. او در رساله "تبارشناسی اخلاق" اصولا کشیشان و اسقفان را بیمارانی توصیف می کند که می خواهند به درمان بیماران روند! حال آیا نوشتن از چنین فیلسوفی رفتن به قفس شیر نیست؟!

 

ورود دیرهنگام نیچه به ایران همانند مشروطه از راه روسیه ممکن شده است. شاهراه آن مدرنیته بی سرانجام و این تجدد نافرجام به ایران نیز همان روسیه است. به این سیاق، دلیجان منزجر از فرهنگ مدرن "نیچه" هم هنگام عبور از روسیه و پیش از رسیدن به مرز پُرگهر، آمیخته به روحیه "شرف" و شهادت می شود و عدالت و "وجدان" را در جنوا جا می گذارد. شرف اندوزی و شهادت طلبی روسی در تقارن با ذهنیت ایرانی ست که درک مشترک ما از این فیلسوف خطرناک را "واژگون" جلوه می دهد. 

در ایران کدام شارح و عارفی بر قامت نیچه خرقه حلاج انداخته و زنّار محمود بسته است؟ چرا نیچه شناسان برجسته(!) او را سایه نشین طوبی و همنشین شیخ شبستر ساختند؟ البته در زادگاه پیر ایران "زرتشت" این شارحان و مریدان با هگل و شوپنهاور نیز همان معضل صوفیانه نیچه را تکرار کردند.

 

می گویند پیش از نیچه خوانی ابتدا باید "شوپنهاور" خواند و از موسیقی "واگنر" هم حظی برد تا به لوگوس (جوهر) هنر نیچه آشنا شد. هنری که همواره دغدغه اوست و آرزو داشت هنرمند باشد تا فیلسوف. چهارده سالگی در زنگ انشا نوشته بود "زندگی بدون موسیقی حرام است" و در 24 سالگی به جنگ سقراط و ارسطو می رود و در نقدی کوبنده "میلاد تراژدی" را می نویسد.

 سهم من از خلاقیت نیچه همین میلاد اوست؛ به باورم "چنین گفت زرتشت" او هم نه تنها زرتشت نیست که نیچه هم نیست بلکه تکرار تراژدی اوست. توماس مان نویسنده "نوبل" آلمانی در وصف زرتشت نیچه می نویسد که او همانند بوزینه ها روزها برای گاوان و خران موعظه می کند و شب ها هم از ترس بهایم، بالای درخت یا در غار پنهان می شود! شاید که "حسادت" توماس مان است که او چنین بی پروا به نیچه جوان و زرتشت نگون بخت طعنه می زند.

 

فریدریش نیچه بیش از چهارده اثر نوشت و شش کتاب وی نیز پس از مرگ او به یاری خواهرش "الیزابت" منتشر شد. این زن که حتی "آدولف هیتلر" را به مزار برادر کشاند البته در شناسایی نیچه جایگاهی بس بلند دارد. به باورم اگر او نبود نیچه هم امروز نیچه نبود. در پایان از "لو سالومه" تنها زنی که تلنگری به حیات و حدیث مرد همیشه بیمار فلسفه زد نیز یاد کنیم که در "مناژ نافرجام" پاریس نقش تخریبی داشت. زنی که به نفرین نیچه گرفتار شد و سالها شاگرد سوگلی زیگموند فروید بود تا روانکاوی جنسی بخواند!

 

الیزابت اما در یازده سالی که نیچه بر تخت افتاده بود گاهی با دعوت از جوانان آلمانی مراسم زرتشت خوانی با نوای موسیقی در کنار بستر برادر برگزار می کرد. همان جوانانی که درآغاز قرن بیستم بجای مسیح اما زرتشت را بردوش می کشیدند؛ سربازانی که در جنگ بین الملل اول پاره ای از کتاب "چنین گفت زرتشت" را در سنگرها می خواندند. برخی از آنها در امپراتوری مستعجل رایش سوم، پیرانی شدند که نه چندان درخشیدند.