این جستار نخست در دفتر دهم نشریه خرمگس، سپس در سایت فلسفه
آمده است.Falsafeh.com
علیمحمد اسکندریجو
دیباچه: عنوان این جستار را با الهام از "حکمت
شادان" اثر فریدریش نیچه فیلسوف خطرناک برداشتم که کنایه او به مدینه طاهره در
تاریخ است، از افلاطون و فارابی و فیوره گرفته تا الیزابت نیچه در
"ژرمانیا" آن سوی امریکای لاتین. به این بهانه قصد من اشاره به خیالپردازی
شاعرانه و نگارش "سیستم عامل" یا نرم افزار برای "الگوریتم" مدینه
فاضله و آرمانشهر سورئالیستی در نا زمان و لا مکان نیست بلکه به دنبال پاسخی هستم
که چرا نسل ما "درنگ" درباره اتوپیا را رها می کند. آیا به بهانه آرمانگرایی
یا همان "جمهوری خوبان" به تدریج انگیزه نقد زمانه را از دست می دهیم؟
در پی بهشت گمشده گشتن و یا همچو صوفیان هندو در حسرت "شانگریلا" سوختن
که کافی نیست؛ آیا می خواهیم دکترین مدینه طاهره یا جامعه هارمونیک را از مدار
عقلانیت سیاسی حذف کنیم و همچنان در "جمهوری خوابان" غوطه ور باشیم؟ اتوپیا
حسرت و رویای جمعی نیست که در طول تاریخ سرکوب شده باشد بلکه برآمد
"عقلانیت" هر دوره تاریخی است که از قلم فیلسوف، متکلم و یا عارف معاصر آن
دوره جاری شده است. زنهار که این قلم گاهی در بیان یک اتوپیا، ذوقی و شوقی میشود
و در دیگری رنجیده خاطر که دلالت به "رتوریسم" نرم در متن دارد و چندان
ناظر بر داوری اتوپیست نیست.
در آغاز لازم است اشاره کنم به "خلط"
معنایی در مفهوم اتوپیا که از دیر باز تا امروز در ایران شایع است به گونه ای که واژه
یوتوپیا (Utopia) به معنای ناکجاآباد، بهشت
گمشده یا شانگریلا که برخی (خوشدلان و جوکیان) در جستجوی آن هستند با مفهوم اتوپیا
(Eutopia) به معنای آرمانشهر یکسان تصور شده
که به ناچار در اینجا نیز همان خطای شایع را ادامه می دهم. بااین حال روایت اتوپیا
حکایت یک شهر قصه و یا یک فضای سورئال و مناسب قلمها و غزلهای خیالی و خالی از
الگوریتم (خوارزمی) نیست که از شدت و کثرت ثروت، گویی که "حافظ" شدیم و
می بخشیم سمرقند و بخارا را به خال هندوی آن دُردانه یا اینکه همچو
"الدرادو" از کثرت زر و زیور ناچار چهره زرآلود می کنیم! گرچه در گوهر
"اتوپیا" نهفته است که ایجاد یک "جمهور" یا یک کمون (توزیع
عادلانه ثروت و حذف مالکیت خصوصی) فرآیندی نیست که گام به گام انجام شود اما پس از
انقلاب صنعتی دامنه تحول ایدئولوژی "اتوپیسم" از یک فرقه کوچک تا یک
جنبش بزرگ میلیونی گسترده شده است. به بیانی دیگر، دوران کیمیاگری اتوپیا پایان
یافته است. امروز در عصر "تلسکوپ" ستارگان را دیگر با اسطرلاب رصد نمی
کنند و ما نیز نباید به دنبال کیمیاگری بگردیم تا "طلسم" اتوپیا را در
لابراتوار شیمی کشف کند!
در الهیات سیاسی نصرانی "اتوپیا" به بهشت
گمشده و بازگشت آخرالزمانی (Apocalyptic) تعبیر میشود، این پردیس
اما همواره نگاه به آینده دارد و هیچ پیوندی با گذشته برقرار نیست. به بیانی، با
خروج آدم و حوا، دروازه بهشت (حد اقل در این دنیا) بسته شده و تاریخ آغاز میشود؛ ما
نیز اکنون در ادامه همان دوره تاریخی هستیم. بنابراین یک صدّیق (عبریTsaddiq) بشارت ظهور را خواهد آورد که مدینه طاهره را نه برای ما
که آمدگانیم بلکه برای "آیندگان" بسازد.
در هر دوره اتوپیا حاصل جمع عقلانیت سیاسی و ایده
آرمانی همان دوره است بدون دخالت اسطوره، آنگونه که "اسطوره" نیز برآیند
حافظه و "حسرت" جمعی یک قوم یا ملت است بدون دخالت اتوپیست. آرمانشهر حال
هر جا و هر زمان که باشد (چه فلسفی یا چه دینی) بایستی که بر محور
"عدالت" استوار شود تا اتوپیا خوانده شود. آرمانشهر در واقع اینجا و
امروز نیست بلکه آنجا و فرداست. از سوی دیگر نگارش رساله "اتوپیا" در
نگاه نخستین به این دلیل نیست که فیلسوف یا متکلم (Apologist) یک "پیشنویس" برای مدینه طاهره بنویسد تا
به ما نشان دهد یک جامعه هارمونیک چگونه باید حکومت شود بلکه او برای درمان نظامی
که عادل نیست و بیمار است نسخه می پیچد. از سوی دیگر نویسنده پیشنویس یا همان نسخه
درمان "مالیخولیا" میخواهد بابت آن کمترین عقوبت قضایی و هزینه سیاسی را
بپردازد. به این دو دلیل، اتوپیست یک مبارز رادیکال انقلابی در درون مرزهای سیاسی نیست
که توده را به شورش و قیام مسلحانه دعوت کند؛ او برای گریز از وضع موجود به آغوش اتوپیا
پناه آورده و رنجش شدید (Resentment) از نظام را درون آن
تخلیه میکند.
برای نمونه فریدریش نیچه در نقد و انزجار از
نظام و فرهنگ آلمانی گاهی به آغوش پیامبر ایران و گاهی نیز به
"دیونیزیوس" الهه یونان پناه می برد. به این سیاق، میتوان کتاب "چنین
گفت زرتشت" یا رساله "میلاد تراژدی" این فیلولوگ آلمانی را اتوپیای
(استتیک) نیچه نامید. اتوپیایی که کنایات تندی به فرهنگ مدرن و دولت بیسمارک
صدراعظم مقتدر آلمان دارد. نیچه در اندوه و رنج از انحطاط فرهنگ غرب به ناچار
اتوپیایی میاندیشد گرچه می دانیم اتوپیای او بیشتر جلای هنری دارد تا جلال سیاسی.
در مقاله پیشین (ریشخند عقلانیت سیاسی از نیچه تا عالیجناب گروفاس) اشاراتی
به عیار عقلانی نیچه در آفرینش "هیولای بلوند" آن مسیح هولناک آریایی در
هزاره "رایش سوم" داشتم؛ قهرمان بلوندی که هیچ درسی از زرتشت ایران
نیاموخته است تا "پهلوان" خوانده شود.
افلاطون و فارابی در رویای
مدینه طاهره
فیلسوف سوداگر یونانی ده هزار سال پس از غرق شدن
آتلانتیس به سودای ساخت اتوپیایی دیگر آنهم نه یک بار بلکه دو بار از آتن به جزیره
سیسیل ایتالیا میرود تا مدینه فاضله را در منطقه
"سیراکیوز" بسازد. نخستین بار او با چنان ناهنجاری و معضل عظیمی در حفظ
نظم و امنیت، عدالت در توزیع ثروت، چگونگی تقسیم کار و راه تامین معیشت فرودستان روبرو
میشود که اختلاف نظر او با "دیونیزیوس" شاه سیراکیوز به اوج میرسد. حاکم
پس از مدتی از مشورت با افلاطون پشیمان شده فرمان میدهد که این فیلسوف نگونبخت را
حبس خانگی کنند و چنانچه از این بهشت ویران شده گریخت او را یافته و در بازار
بردگان بفروشند! این فیلسوف برجسته که البته به دعوت دربار به آنجا رفته بود تا حاکم
با مشورت او شهری نمونه بسازد سرانجام از جزیره گریخته و به آتن باز می گردد و
رساله "جمهور" را می نویسد. چهار سال بعد دوباره در سودای آرمانشهر با
کشتی به ایتالیا (یونان سابق) میرود و این بار می خواهد با مشورت حکیمان و تحصیلکردگان
(طبقه تکنوکرات) آرمانشهری بنا کند که به عنوان الگو برای تشکیل دولت شهر (City
State) مطرح شود. البته این فیلسوف دوباره
شکست می خورد و باز می گردد و این بار رساله "قوانین" را می نویسد. دو
بار شکست افلاطون آیا نشانه آن نیست که فیلسوفان را با اتوپیا چه کار؟ آیا حق با
مارکس نیست که می خواهد فیلسوف به تبیین جهان بپردازند و "تغییر" آن را
به ایدئولوگ بسپارد؟ بیگمان یکی از اهداف دیالکتیک فلسفی، یافتن بهانه و دلیل
برای داوری افلاطون و کنش سیاسی او در ایجاد یک آرمانشهر مکانمند (اتوپوس) و
زمانمند (آکرونا) است؛ اینکه آیا این اقدام او به انگیزه یک فضیلت اخلاقی (عدالت)
انجام گرفته یا به انگیزه جاه طلبی و نامآوری و خیال پردازی.
فیلسوف
برجسته یونان با تاریخ، صادق است و اشاره دارد چرا ساختن اتوپیا به آن سادگی نیست
که او زیر سایه زیتونی درختی در باغ "آکادمی" آتن بنشیند و بیاندیشد و
به شاگردان فضایل زندگی در آرمانشهر بیاموزد. فلسفیدن در سایه خنک آکادمی و گرمای
شیرین حاشیه آتن و طعم سبز زیتون در کام کجا و رفتن به سیسیل و جان به خطر انداختن
در راه آرمان کجا. پیداست می توان در سایه امن آشیانه خدایان (المپ) نشست و درباره
حذف پول و ربا و توزیع عادلانه ثروت و احترام به مالکیت خصوصی رساله نوشت؛
بنابراین همان به که اتوپیا با گذشت هزاران سال همچنان در مدار "عدالت" سرگردان
بماند و در اینجا و آنجا از قلمها جاری شود اما دیگر همچو آن فیلسوف سوداگر سر به
سودای سیسیل نسایید و پشیمان به آتن باز نگشت. افلاطون خسته را در همان زمینه و
زمانه دموکراسی یونان داوری کنیم گرچه او از مردم سالاری در آتن بیزار بود. جالب تر
اینکه افلاطون "حکومت" را به پنج نوع تقسیم می کند و دموکراسی را در پایین
ترین طبقه، کنار نظام الیگارشی قرار میدهد.
پس از افلاطون نوبت "فارابی" دانشمند
و متکلم ایرانی میرسد که بخت خویش را در دکترین هندسی
"مدینه فاضله" امتحان کند. فارابی به یقین از شکست آرمان شهر افلاطون با
خبر است. این ریاضیدان اما راه ساده در پیش گرفت و شاکله اتوپیا را بر یک نظام هرمی
استوار ساخت که در آن بین خادم و مخدوم یا رئیس و مرئوس یک پیوند سیاسی اشتراکی یا
کووالانسی (Covalent Bond) و همگون برقرار می شود
در حالی که در مدل اتوپیای هیرارشیک افلاطون این ارتباط از نوع "الکتروالانس"
و نا همگون است که ارباب و برده لزوما همنشین و از یک عنصر نیستند که در عرض هم
قرار بگیرند. بااین حال، فارابی در همان فاز تئوریک یک مدینه فاضله "عدالت"
پرور اما با تکریم مالکیت خصوصی باقی می ماند و از شام به بغداد نمی رود تا اتوپیا
بسازد و پشیمان به دمشق بازگردد.
آرمان شهر فارابی گوهر ریاست مرئوسی دارد؛ بی
سبب نیست که او حاکم را ستون خیمه این مدینه می شناسد در حالیکه افلاطون جایگاه
شاه فیلسوف (یا فیلسوف حاکم) را مانند فارابی آنچنان ارج نمی گذارد. بنابراین او در
همان حاشیه دربار مینشیند که مانند افلاطون به طوفانی چنین حائل در مدیترانه گرفتار
نشود و شاید روزی مدینه او به ساحل طاهر برسد. به خاطر بسپاریم فارابی و
افلاطون به مثابه دو اندیشمند کلاسیک اصلاح طلب (نه شورشی و انقلابی) به دو انگیزه
در پی "مدینه طاهره" هستند؛ یکی یافتن پاسخی برای عدالت گریزی و دیگری یافتن
یک سیستم یا روش جایگزین برای پیکار با گسل طبقاتی که مدینه زمانه را بجای فاضله
به فاسقه سوق داده است. اتوپیای این دو هرگز "پتانسیل" تحریک توده
ها به شورش علیه فرادستان را نداشته و اصولا افلاطون و فارابی در آن زمان به چنین
انگیزه ای اتوپیا ننوشتند. تا پیش از انقلاب صنعتی اصولا اتوپیا نویسی، پیش نویس
ایجاد آرمانشهر و به زبان مدرن، سیستم عامل یا نرم افزار یک مدینه طاهره نوشتن،
بهانه به بسیج توده ها در مبارزه با طبقه حاکم نمی داد آنهم به این دلیل که آنها
خواندن نوشتن نمی دانند که این نسخه های اتوپیایی را بخوانند.
افلاطون در رساله "قوانین" به انباشت
سرمایه حمله می کند و پول و بهره را نشانه فساد می شناسد؛ او به نیکی آگاه است که
"پول" و بهره و سرمایه، تولید و تجارت را آسان می کند اما با این حال
"تهاتر" یا تبادل کالای کشاورزی روستاییان و تولیدات صنعتی شهروندان را با
یکدیگر ترجیح می دهد چرا که از انباشت سود (ارزش افزوده) بیمناک و بیزار است.
فارابی اما نقش سرمایه را لازمه تجارت و تولید و مصرف می داند و مالکیت خصوصی را
ارج می گذارد. امروز در یک آرمانشهر بدون بانک و نهادهای مالی یا به عبارتی بدون
پول و بهره و اعتبار بانکی آیا زندگی ممکن است؟
یواکیم فیوره، تامس
مور و شهر خدا
راهب و عارف غنوسی (Gnosticism) و متکلم مشهور کاتولیک "یواکیم فیوره" معاصر
سراینده جهانبینی "عشق" مولانا جلال الدین بلخی است. هنگامی که شیخ شرق
(قونیه) بشارت جهان منظوم می دهد که به جاذبه عشق در دَوران است، یواکیم اهل حق از
روم غرب (فلورانس) خبر خوش مسیحا نفسی می دهد که شهری الهی را بر ستون هزاره عشق استوار
میسازد. این حکیم غنوسی برای نخستین بار در تاریخ از ایده اتوپیای هزار ساله (Millenialism) سخن گفته است؛ او که به یقین رساله قطور "شهر
خدا" اثر آگوستین قدّیس را خوانده است در الهیات سیاسی تثلیثی، تاریخ را به سه
پاره تقسیم میکند و برای هر کدام نشانه یا نمادی را برجسته می سازد. یواکیم فیوره
پاره سوم هستی یا عصر بشارت را آغاز دوره "روح القدُس" می نامد که همان عصر
هزار ساله "آخرالزمان" است؛ این عصر پس از دو پاره پیشین اطاعت و عبادت (به
نام پدر و به نام پسر) آغاز خواهد شد. به بیانی، او اتوپیای تشریعی را از آن جهان
ملکوتی متعالی (Transcendental) به این دنیای خاکی (Mundane) پایین آورده و تکوینی می سازد.
یواکیم فیوره حتی دقیقا سال 1200 میلادی را آغاز
هزاره آخرالزمانی برقراری نظام اتوپیایی در همان رم می داند؛ شهری که اگوستین قدّیس
آن را شهر خدا نامیده است؛ شهری که قبایل مشرک "وندال" آلمانی، مجاری و
اتریشی آن را ویران و تاراج کردند تا آگوستین مجبور شود برای تسکین غم فروپاشی رم
توسط این قبایل وحشی رساله "شهر خدا" را بنویسد تا اولیای واتیکان آرام
شوند و رم را نجات دهند. امروز واژه واندالیسم "Vandalism" در فرهنگ عامیانه دلالت بر تخریب، غارت و
ناهنجاری دارد که پنداری نفرین و تکفیر آگوستین قدّیس بر این سه ملت است. یواکیم فیوره
با هشیاری دریافته است دو عصر طاعات و عبادات (مشروع ساختن قدرت سیاسی) باید به
تدریج به حاشیه کلیسا و خانه روند تا عصر روح القدُس (عقلانی کردن قدرت) در افق
این هزاره حجاب از رخ بر کشد.
بی سبب نیست که برخی این راهب مسیحی قرون وسطا
را به برزگر گستاخی تشبیه میکنند که بذر اومانیسم و "آته ایسم" یا الحاد
نرم را در غرب منتشر کرد تا پس از رنسانس به درخت تنومندی در دوره روشنگری تبدیل
شود. یواکیم فیوره از بیم "تکفیر" و تبعید از سوی واتیکان با رندی راهبی
پیش بینی کرده بود چهل سال پس از مرگ او ممکن است حتی عیسای مریم به زمین باز گردد.
اریک فوگه لین فیلسوف و سنّتگرای آلمانی در کتاب "دانش نوین سیاسی" بر
این باور است برخی از فیلسوفان، الهیون و عارفان نامآور (کانت، هگل، سن سیمون،
کُنت، نیچه) از یواکیم فیوره الهام گرفتند.
اینک نوبت رنسانس و اومانیست انگلیسی "تامس
مور" میرسد؛ صدر اعظمی که جان خویش داد تا دین خویش ندهد. نویسنده ای که در
پی افلاطون، فارابی و فیوره با نگارش دکترینال اتوپیا در پی آرامش و آسایش فرودستان
است؛ آنانی که در مزارع رنج می برند تا فئودال ها به نوایی برسند. تامس مور هم در
این اتوپیا سه هدف را دنبال می کند:
الف - یک انتقاد بسیار "نَرم" از دربار
و جامعه نابرابر انگلستان دارد.
ب - از عواقب هولناک یک نقد جدی بر نظام ستمشاهی
بریتانیا آن هم در داخل کشور بیمناک است.
ج – با پیدایش دستگاه چاپ، نو سوادان انگلیسی را
با مشکلات و معضلات جامعه آگاه سازد.
به همین
علت او از کشوری می نویسد که انگلستان نیست، از شهری می نویسد که لندن نیست و از
مردمی یاد می کند که انگلیسی نیستند. به درستی نمی دانم آیا تامس مور نام
"کلیله و دمنه" را شنیده بود یا نه؛ اگر چنین بود چرا توصیف آن
ناکجاآباد را از زبان جانوران ننوشت تا از تیغ تیز دربار در امان ماند؟ این
نویسنده با مهارت اثری می آفریند که باسوادان جامعه با خواندن آن در باطن خویش احساس
شرم کنند که انگلیسی شدند؛ اتوپیایی که بجز شاه مالکیت خصوصی به شدت محدود گشته،
ساکنان آن همواره نگرانند مبادا گناه و خطایی کنند که از شرم آن به اردوگاه بردگان
رانده شوند. در اتوپیایی مور هر خانه دو برده دارد که از میان گناهکاران انتخاب
می شوند. شدت احساس شرم از فاصله طبقاتی و رنج فرودستان در این کتاب چنان تلخ است
که وقتی "اسلاوی ژیژک" هم آن را خوانده بود شرم داشت از این که "انسان"
آفریده شده است چه رسد
آنکه انگلیسی باشد یا نباشد.
اخوان المومنین فرانسه و اخوان المسلمین مصر
در دویست سال گذشته سه تن بیش از دیگران ایده
اتوپیایی اندیشیدن را در جهان برانگیختند؛ یک انگلیسی، دیگری فرانسوی و سومی
آلمانیست.
رابرت اوون (Robert Owen) کارخانه دار انگلیسی در اسکاتلند بر پایه تئوری
"ارزش افزوده" به ثروت کلانی رسید سپس به تأسی از افلاطون در سودای یک
اتوپیای کوچک با سرمایه کلان به امریکا رفت و در ایالت ایندیانا زمینی خرید و "کمون"
ساخت و کارآفرین گشت و ساعات کار را کاهش داد؛ مهد کودک، مدرسه، مسکن، درمانگاه و سالن
تئاتر ساخت؛ مرخصی استعلاجی و نظام بازنشستگی برقرار کرد. پس از چندی اما او نیز
در آن سوی اقیانوس اطلس و دور از وطن به همان نتیجه افلاطون یونانی رسید؛ آبادی (کمون)
ویران شد و خلق آواره و او هم پشیمان به لندن بازگشت. شگفتا! آموزگاران، روشنفکران،
باسوادان و روشنگران نخستین کسانی بودند که کمون را ترک کرده و اوون را تنها
گذاشتند. این اومانیست انگلیسی هم مانند فیلسوف یونانی از نقش پول (سیم و زر) در
جامعه بیزار بود و در فرآیند اقتصادی (چرخه تولید، توزیع، مصرف) بجای سرمایه اما
به نیروی کار و کارگر اهمیت میداد. اوون نمی پذیرفت که رشد صنعتی و تولید ماشین آلات
با ضریب بیکاری کارگران نسبت مستقیم دارد.
این بار او بجای بورس کالا یا سهام، یک بورس
"کار" راه انداخت که در آن بجای سهام کارخانجات، نیروی کار و تخصص
کارگران ارزش گذاری و معامله می شد. پس از چندی اما این ایده هم به سرانجام نرسید
و بخشی دیگر از سرمایه او نابود شد. اوون بار دیگر کوشید یک آرمانشهر یا
"کمون" نمونه در جنوب شرقی انگلستان بسازد که در آن پول و بانک نقش
نداشته و بین ساکنان کمون یک سیستم تهاتری برقرار شود که پس از چند سال آن طرح نیز
بی سرانجام شد.
بر خلاف افلاطون، فارابی و مور به راستی می توان
"رابرت اوون" را منطقی ترین اتوپیست برای پیاده کردن ایده کمون کوچک یا مدینه
فاضله دید؛ او تمام ثروت و عمر خویش را برای ایجاد یک جامعه بی طبقه و عاری از پول
و ثروت و نخوت گذاشت. در غرب این سوسیالیست "نستوه" انگلیسی را بنیانگذار
سیستم تعاونی می شناسند که همواره دل در رفاه کارگر داشته و ایده "کمون"
را مترادف یک جامعه بی طبقه به جهان شناسانده است؛ او نکوشید توده ها را علیه طبقه
بورژوا بسیج کند و یا علیه "باکینگهام" قلب امپراتوری بریتانیا نیز قیام
مسلحانه اعلام نکرد بلکه او نخستین کارآفرینی است که ایده سندیکای کارگری سراسری
در نظام کاپیتالیستی را از قوه به فعل رساند. آلفرد نوبل و برادرانش (گرچه اتوپیست
نبودند) ایده این سرمایه دار انگلیسی را در باکو کنار معادن نفت پیاده کردند: آنها
برای هفتاد هزار کارگر که اکثر آنها مهاجران ایرانی از آذربایجان و گیلان بودند سندیکا،
مسکن، مهد کودک، مدرسه، درمانگاه، سالن ورزش، صندوق تعاونی و قرض الحسنه ساختند. پنجاه
سال بعد، شرکت نفت انگلیس که "آبادان" بزرگترین پالایشگاه جهان را در
اختیار داشت برای کارگران چه ساخت؟
اومانیست فرانسوی
"سن سیمون" که پدر سوسیالیسم فرانسه نیز نامیده می شود، دومین اتوپیست
عصر انقلاب صنعتی است؛ او بنیانگذار یک جنبش علمی اما غنوسی به نام "اخوان
المومنین" در فرانسه است. نهال تجربه گرایی علمی عرفانی مشهور به
"پوزیتیویسم" را اصحاب فرقه سن سیمون بویژه بسیاری از مهندسین دانشگاه پلی
تکنیک پاریس که از پیروان او بودند با ساخت دو کانال پاناما و سوئز در سراسر جهان
پراکنده ساختند. ایثار (Altruism) انباشته در ذهن
و ضمیر پیروان این پوزیتیویسم همه مهندسین را مصمم ساخت که در نخستین گام برای
متحد کردن اروپا و کوچک تر ساختن جهان در زیر چتر سوسیالیسم مسیحی، پروژه کانال
پاناما را به انجام رسانند. آگوست کُنت نظریه پرداز پوزیتیویسم گنوستیک (غنوسی) و امیل
دورکیم مشهور به پدر علم "جامعه شناسی" نیز از صحابه و تابعین سن سیمون "قطب"
این جنبش صوفیانه در عصر جدید (New Age) هستند. عصر جدید اروپا علیرغم
نامی که دارد اما ناظر به "زمان" یا یک دوره تاریخی نیست بلکه در واکنش به
عقلانیت شدید و خدا ستیزی دوره روشنگری که لائیسیته و سکولاریسم از آن بیرون
آمدند، این عصر جدید دلالت به یک جنبش نو ظهور عرفانی دارد که از تقطیر شریعت،
طریقت و حقیقت دین استخراج شده است. این عصر جدید نگرشی پانته ایستی (Pantheism) یا همان خدا جهانیست که از نظریه مشهور
"اسپینوزا" سرچشمه گرفته که تنها دغدغه "حضور" او دارد نه
اثبات "وجود" او در عالم را. به این سبب بسیاری از حلقه های غنوسی عصر
جدید در مقایسه با دوره مولانا و فیوره دیگر آن گوهر جزمی ذاتی (Ontologic) و پایبندی فرقه ای را ندارند.
اگوست کنت منشی و صحابه سابق "سن سیمون"
برای ساخت اتوپیا از بالا (نه انقلاب از پایین) سه نامه به سه امپراطور روس،
عثمانی و اتریشی فرستاد که گرچه پاسخی نیامد او اما در نظر داشت با ترکیبی از
مشترکات این سه دین ابراهیمی یک جنبش جهانی برای ایجاد اتوپیا راه اندازد. البته بعدها
جنبش اخوان المسلمین مصر در سالهایی که مستعمره فرانسه بود به ندای اگوست کنت
پاسخ داد و از همین اخوان المومنین فرانسوی (به لحاظ ساختار تشکیلاتی) بسیار الهام
گرفت. مصری ها برای ایجاد مدینه فاضله یک "شاخه نظامی" جهت مبارزه و
آموزش "میلیشیا" را به این فرقه اضافه کردند که این میلیشیای مصری
الگویی برای میلیشیای آینده در امریکای لاتین و خاورمیانه شد. مصریها هم چنین با
الهام از صندوق تعاونی اخوان المومنین در جهان عرب و کنار مساجد صندوق های قرض
الحسنه ساختند.
سن سیمون به شدت با بسیج توده ها و آغاز جنبش
مسلحانه یا انقلاب از پایین مخالف بود؛ او با یک نگرش هیبریدی از علم و عرفان توانست
دین را در "پوزیتیسم" تلخیص کند. به بیانی، سن سیمون دین را بسیار کوچک
ساخته آن را با علم و تجربه آمیخته و آنگاه در کتاب "مسیحیت نوین" این دکترین
اتوپیایی تعاونی را تئوریزه می کند. گرچه می گویند اصل مشهور: "از هر کسی به
اندازه توان او و به هر شخصی به اندازه نیاز او" از سن سیمون است اما امروز
در میان آثار ایدئولوژیک مارکسیسم نیز فراوان خوانده می شود؛ مارکس هم در نوشتار
"نقد برنامه گوتا" این اصل را آورده است. جالب است با وجودی که سن سیمون
نتوانست "شهر خدا" بسازد اما ایده پوزیتیوستی او بعدها الهام بخش
ایدئولوگ های برجسته در جهان شد.
صادق هدایت، پرلاشز و
اتوپیای آریایی ژرمانیا
به یاد داشته باشیم ایده آرمانشهر تنها در
میان مهندسین دانشگاه پلی تکنیک یا مبارزان سوسیالیست جنبش "کمون پاریس"
در سال 1871 میلادی باقی نماند بلکه همزمان جنبش راست رادیکال
"ژرمانیسم" به رهبری همسر الیزابت نیچه در امریکای لاتین گسترش یافت. در
حالی که آخرین مبارزان جنبش پرولتاریایی کمون پاریس در تپه های "پرلاشز"
در برابر چشمان همسران و کودکان یکان یکان تیرباران میشوند، الیزابت نیچه و
پیروانش برای حفظ نژاد پاک ژرمن (آریایی) درختان جنگلهای اکوادور در امریکای
لاتین را یکی یکی قطع می کنند تا اتوپیای پاک یا همان مدینه طاهره را بسازند؛ آرماشهری
به نام "ژرمانیا" که سرانجام همانند امپراتوری رایش سوم به رهبری عالیجناب
گروفاس (آدولف هیتلر) سرنگون گشت؛ رهبر ژرمانیا نیز از بیم محاکمه به ناچار با شلیک
تپانچه خودکشی کرد و دکترین اتوپیا بار دیگر در خاک شد؛ آرمانشهری کمون پاریس و
پرلاشز پرولتری اما همچنان به یادها مانده است. من یقین دارم آن "هدایت" هم که با ما "صادق"
بود بیهوده در پرلاشز نخفته است. مگر نه اینکه هر که از حماسه خونین این قتلگاه بی
خبر باشد بیهوده آنجا مرده است؟ شگفتا! در کتاب قطور "کمون پاریس"
برگردان مترجم برجسته ایران زنده یاد "محمد قاضی" آمده است که کارگران
در حالی که فرزندان گرسنه در خانه داشتند اما شبها در کنار تمام بانکهای پاریس
به نگهبانی ایستادند تا دزدان، اموال را به تاراج نبرند؛ همان کارگرانی که پس از چند
روز در پرلاشز خون باران شدند.
پس از اشاره کوتاه به چند اتوپیای کلاسیک و مدرن
لازم است این جستار را با یک ضد اتوپیا (Dystopia) به پایان آوریم. برخی در سودای
نگارش شهر طاهران بودند اما "اریک بلر" انگلیسی (معروف به جورج اورول) نویسنده
رمان مشهور "قلعه حیوانات" در شوق نگارش "دیستوپیا" یا شهر فاسقان
بود؛ سرزمینی که ترس، توهم، حبس و خفقان از قامت آن هویداست. انقلابی شبیه قلعه
حیوانات که پنهان و آشکار فرزندانش را به نوبت می بلعد. این نویسنده سوسیالیست
انگلیسی در پایان جنگ جهانی دوم رمان مشهور "1984" را بر علیه اتوپیا می
نویسد. جورج اورول در آغاز این کتاب کنایه ها میزند که برخی از آنها را شاید از
"حکمت شادان" نیچه وام گرفته باشد؛ در اینجا سه کنایه از کتاب را می خوانیم:
توانا بود هر که نادان
بود،
آزادی همان بردگیست،
جنگ همان صلح است.
در وصف آزادی، عدالت و برابری در
اتحاد جماهیر شوروی کتاب ها نوشته و به چندین زبان ترجمه گشته و در جهان منتشر میشود.
من هم ایام جوانی از کتابفروشی "گوتنبرگ" روبروی دانشگاه تهران (که ترجمه
نشریات روسی را در ایران پخش می کرد) یکی دو جلد از این آثار اتوپیایی را خریدم و
خواندم اما چه سود؟ نه شوروی ماند و نه کتاب و نه اتوپیا!
تنها صادق ایران هم که به جای اتوپیا کتاب
"دیسپوتیا" نوشت هدایت بود. نیکلای چرنیشفسکی و لنین پیش از هدایت و علی
شریعتی هم پس از او سه "چه باید کرد؟" نوشتند که مترادف همان ایده آرمانشهری
است. این سالها بیشتر دیسپوتیا نگاشته و از آن نمایش تئاتر و فیلم سینما ساخته می
شود تا اتوپیا. نخستین دیسپوتویا را هم نویسنده ایرلندی "جاناتان سویفت"
در پاسخ اتوپیای مشهور "تامس مور" نوشت؛ او در "سفرهای
گالیور" اصولا تفکر اتوپیایی را چندان منطقی نمی داند. اینک آیا حق با سویفت
و هدایت و اورول است یا با افلاطون و فارابی و فیوره؟ پست مدرن ها که سرانجام
"حقیقت" و اخلاق را شکستند و هر دو را نسبی ساختند آیا این به اتوپیا و
دیسپوتیا می اندیشند؟ حال که به بهانه اتوپیا از افلاطون و فارابی و فیوره گذشتیم
و به سیمون و اوون و نیچه رسیدیم، پیرامون مفهوم اتوپیا و شکست "پراتیک"
آن در زمانها و مکانهای گوناگون، من نیاز به یک "تشبیه" دارم و ناچارم
این ایده عدالت پیشه را همچو شراب شیرین شیراز ببینم که در میکده (تاریخ) هر بار
در دست یک ساقی و سبو می چرخد. شاید هم حق با مولانا باشد که اتوپیا بدون جاذبه
(عشق) ممکن نیست؛ جاذبه ای که (یا) از فیزیک می آید یا از متافیزیک. آرمانشهر گرچه
بارها شکست اما به کام حافظ که در "گلگشت" اتوپیا نشسته چه شیرین آمده
است طعم سرخ آن در برآمد (مطلع) این تضمین:
الا یا ایّهاالساقی ادر کأسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر