۱۴۰۳ فروردین ۳, جمعه

به یاد اسطوره اسفند ایران


 

علی محمد اسکندری جو


 تاریخ عمومی ایران آکنده از نظام های استبدادی و بعضا "مطلق است، همزمان این کشور یک تاریخ گرایش شهروندی نیز دارد که اسفند مصدق، آغاز آن است. به پیروی از جنبش مشروطه، دکتر مصدق نخستین رویکردپراتیکشهروندی و خیزش فرا قومی و فراایلی را در خاورمیانه آغاز کرد. در این سالها بازگشت خزنده این منطقه به همان ذهنیت عشیرتی و اماراتی و الیگارشیک و تعیین وسعت وطن که شعاع آن (به تعبیر کافکا) به همان چند کیلومتری خانه­ و کاشانه می رسد آیا به میهن ­دوستی و فضیلت شهروندی در خاورمیانه هیچ یاری کرده است؟ این سرگشتگی بین میهن و وطن و برداشت زشت کافکایی از آن داشتن آیا ریشخند به استقلال نیست؟

 
حماسه نفت در بیست و نهم اسفند 1329 خورشیدی و نقش سنگین آن در سرنوشت ایران، به راستی که پاره ای از تاریخ معاصر پرافتخار ایران است. اگر چنین نیست آیا مصدق چپاول ثروت ملی توسط بیگانه را بیهوده به چالش کشیده است؟ آن زمان آیا شرم آور نبود که دولت های کوچک خلیج فارس سود نفت را پنجاه پنجاه با امریکا و انگلیس تقسیم کنند اما سهم ناچیز ایران همچنان شانزده درصد (به اصطلاح رویالتی) از سود فروش نفت باشد؟

 

بی­ گمان دکتر مصدق هیچ گونه "مصونیت" تاریخی ندارد و پندار و کردار سیاسی او باید نقد شوند. بااین حال کوشش در کاهش جایگاه ملی او و بیان تعبیرهای سطحی و بعضا سخیف از گذشته­ ی آن زنده یاد به زعم این که تابو شکنی کنیم و از او اسطوره­ زدایی شود هیچ از مقام و منزلت او نمی کاهد. بنابراین، چرا در آستانه سالگشت ملی شدن نفت برخی چنان نیش گلایه را به تیغ کنایه می آمیزند تا این اشراف زاده قاجاری پاک نهاد را فردی فرصت طلب ترسیم کنند؟

 

 شایسته نیست که به بهانه نقد سازنده از نخست وزیر پاکدست ایران در دام سفسطه، لفاظی و رتوریسم وُلگاری (عامیانه) گرفتار شویم و "ترهات" ببافیم و اسطوره اسفند را بشکنیم و در تور تفرقه اندازیم. حماسه اسفند را نباید "ولگاریزه" کنیم چرا که پاره ای درخشان از تاریخ  است و نماد اراده ملی شهروندان (سیتی زن و نه رزیدنت) برای حفظ منافع ملی به حساب می آید.

تصور تاراج نفت ایران به ازای هر بشکه نفت فقط به ازای یک قرص نان آیا شرم آور و حیرت آور نیست؟ آیا ایرانیان نباید بدانند که وینستون چرچیل زمانی که وزیر دریاداری بریتانیا بود قرادادی مخفی با شرکت نفت امضا کرد که کشتی های جنگی نیروی دریایی بریتانیا همان یک قرص نان چهار شلینگی به ازای هر بشکه نفت پرداخت کنند؟

بعد از جنگ دوم بین الملل که شرکت های امریکایی به خاورمیانه سرازیر شدند و در عراق، عربستان، قطر، کویت و جزایر لیلی پوتی خلیج فارس برپایه سهم پنجاه پنجاه نفت را استخراج کردند هرگز سخنی از قرارداد نود ساله و شصت ساله به میان نیاوردند. به یقین نخست وزیر ایران هم از این نوع قراردادهای نفتی در منطقه آگاهی داشت. حال باید پرسید در همان زمان به چه دلیل دولت انگلیس بگونه مخفیانه عمده سهام شرکت را به نام ایران به رسمیت نشناخت؟ از سوی دیگر با توجه به اینکه دفتر مرکزی شرکت در لندن قرار داشت چرا چرچیل ایران را فریب داده و از سی درصد مالیات بر سود شرکت حتی یک شلینگ هم به ایران نمی پرداخت؟
برپایه اسناد موجود در آرشیو شرکت بریتیش پترولیوم، این شرکت غول پیکر در سال
۱۳۱۲ خورشیدی همان قرارداد یک قرص نان چهار شلینگی به ازای هر بشکه نفت را به شرطی به رضا شاه داد که او دیگر پرونده نفت را به اجاق نیاندازد. رضا شاه به همین دلیل کاهش سهم ایران از سود نفت بود که پرونده را به آتش انداخت.

 قانون ملی شدن صنعت نفت که با اکثریت قاطع آرای وکلای مجلس شورای ملی به تصویب رسید و سپس به تصویب مجلس سنای ایران و فردای آن روز هم توسط محمدرضا شاه به امضا رسید را دکتر مصدق به دفتر نمایندگی شرکت نفت در تهران فرستاد. حال باید از بهانه جویان پرسید آیا مصدق هم این قرارداد را باید به درون اجاق می انداخت؟ چنانچه پاسخ منفی است پس این همه کنایه به او و گلایه از او برای چه؟

 مصدق نخستین سیاست مدار خاورمیانه است که با ملی کردن صنعت نفت به اهالی منطقه آموخت که یک کشور باید با یک رویکرد ملی و میهنی اداره شود و نه با ذهنیت قبیله­ ای و گرایش ایلی و روش امیرنشینی. بنابراین چندان گزاف هم نمی نویسم چنانچه – بلحاظ تاریخی – بخواهم او را در در کنار نام­ آوران جهان از شمار بیسمارک قرار دهم؛ صدراعظمی که به جهانیان آموخت چگونه یک کشور مدرن را بر پایه مدل دولت-ملت می سازند و اداره می کنند. میراث ملی بیسمارک هنوز در آلمان رنگ نباخته است، حال آنکه برخی کینه توزان با میراث ملی مصدق و حماسه اسفند او چه می کنند.

این یاداشت کوچک هشداری است به هم ­میهنان که نسیان (بی ­اعتنایی) تاریخی می تواند به هویت جمعی ما آسیب زند و حتی آن را بی­ ارزش کند. شگفتا! برخی قلم بر چهره مصدق می کشند و او را "پوپولیست" و فرصت طلب می خوانند. من هرگز در مطالعه تاریخ معاصر به دنبال این نیستم کهستارایران و آزاده آذربایجان در جوانی چه شغلی داشت بلکه همواره او را در محاصره تیربارهایی می بینم که تبریز را گلوله باران می کنند تا با نابودی استقلال ایران، حاکمیت این کشور را به مدار بیگانه منحرف سازند.

 به این سیاق، در پی آن هم نیستم که مصدق در جمع یاران جبهه ملی، محمدرضاشاه را (به اشاره و کنایه) چگونه خطاب می کرد بلکه همواره او را پرچمدار جنبشی می بینم که منافع ملی را برتر از علایق قومی و ایلی و عشیرتی می دانست تا برخی به بهانه فقر و محرومیت، اینجا و آنجا به زیر بیرق جدایی طلبی فریفته نشوند. بنابراین، کیست مهرمیهنداشته باشد آنگاه که وطن مرده است؟ مگر نه اینکه از وطن تا میهن فاصله ازنیچهتا کافکاست؟ حال که بیسمارک، مصدق آلمان می شود پس چرا مصدق، بیسمارک ایران نشود؟ پرچم استقلال آلمان و ایران را این دو برافراشتند و این دو پایه ریز رویکرد فراقومی و فراایلی شدند. به راستی آنگونه که بیسمارک در مدارس آلمان تدریس می شود آیا مصدق در مدارس ایران خوانده می شود؟ در پایان هر سال و به پاس جنبش نفت باید وطن کافکایی را رها کرد و میهن مصدقی را ستود؛ میهنی که دامنه آن بسیار فراتر از شعاع کوچک کافکاست

 

  نیچه و زرتشت: Political Irrationality from Nietzsche to Gröfaz (pouranblog.blogspot.com)