۱۴۰۲ تیر ۶, سه‌شنبه

در برزخ باغ و بیشه: الگوریتم واژگون فلسفه و جهان مجازی 1

 


علی محمد اسکندریجو

بی تردید این پرسش که فلسفه چیست گرچه یک پرسش فلسفی ست اما پاسخ معتبر یا “جهان شمول” ندارد مگر آنگاه که بخواهیم تعریف و هدف از فلسفه را “معطوف” به فرهنگ و جغرافیا کنیم که در کدام سرزمین و با کدام هویت فرهنگی و کدام “پیشینه” یا سنت فکری این پرسش را مطرح می کنیم. پیداست در چهارگوشه جهان، ملت های گوناگون - به زعم خویش- هم فلسفه محض و معتبر دارند و هم فلاسفه محض و معتبر. حال از آنجا که “گشت آور” اندیشه ورزی و تفکر انتقادی یا به بیانی ساده، قطب نمای فلسفه همانا “دیالوگ” است و عقربه های آن نیز منطق دیالکتیکی، آیا اصولا بدون دیالوگ هم می توان اندیشید؟ در بادیه بدون قطب نما آیا به “برهوت” سقوط نمی کنیم؟ الگوریتم چطور؟ آیا بدون الگوریتم هم می توان یک مدل فکری برای غور فلسفی آفرید؟

دیالوگ “مدل” اندیشیدن است؛ مدلی که برپایه دیالکتیک (سقراطی) و الگوریتم طراحی شده تا تفکر انتقادی را برای هر انسان بالغ و عاقل ممکن سازد؛ البته تفکری که ریاضی (هندسه) را هم به دوش می کشد. امروز کدام ملت و کدام فرهنگ را می شناسیم که هر سه مولفه - دیالکتیک، دیالوگ، الگوریتم - را یکجا داشته باشد؟ به یقین برخی ملت ها آن مدل فلسفی دارند که از این سه ویژگی هیچ نشانی ندارد اما همچنان اصرار دارند که اندیشه ورزی و محصولات فکری آنها معطوف به این سه مولفه است.

برای نمونه مدتی ست روس ها در برابر “لوگوس” یونانی آنها لوگوس روسی را علَم کرده اند. ذکاوت روسی در یک “مهندسی معکوس” لوگوس سه هزار ساله یونانی را واژگون ساخته و به بازار اندیشه عرضه می کنند که البته بعضی ها آن را خریدارند(1). اینکه روسی “بیشه” را رنگ می زنند و جای باغ، می فروشند پس هنر نزد روس است و بس! با این حال طرح این دو پرسش که فلسفه چیست و به چه کار آید، حداقل به معنای ایستادن در آستان آکادمی یا همان باغ افلاطون است و “رخصت” حضور خواستن از فیلسوف آتن جهت ورود به این ساحت مقدس. در آکادمی عطر گل های لوگوس و اتوس و پاتوس هر انسان بالغ، عاقل و هندسه خوانده را چنان “محظوظ” می کند که عصیان زده بانگ بر مولای “روم” می زند چه سروده ای: “سرمست شدم نگارم، بنگر به نرگسانش

مستانه شد حدیثش، پیچیده شد زبانش"

بی سبب نیست که “زادگاه” اندیشه ی معطوف به دیالوگ را یونان باستان می شناسند و باز بی دلیل نیست که “آلفرد وایت هد” فیلسوف و ریاضی دان معاصر انگلیسی با قلم قلیایی(2) خویش سخت به همه فیلسوفان غربی می تازد که فلسفه اصولا حاشیه نویسی بر همان آثار افلاطون است و نه بیشتر. پنداری این اندیشمند انگلیسی به همه پژوهشگران فرهنگ و فلسفه، اعلان پیکار بین الاذهانی (نوماخیا) و بر شیپور ستیز بین الافکاری می دمد. البته نظر به لحن خشن و جدلی (پُلمیک) این استاد انگلیسی می توان استنباط کرد که او هم مانند “هگل” آلمانی، زادگاه تفکر غربی را یونان دانسته و برای هر مدل دیگری از اندیشه ورزی که عاری از دیالوگ و منطق و ریاضی باشد، هیچ

اعتباری قائل نیست و شاید هم مانند “لودویگ ویتگنشتاین” این فلسفه ها را صرفا نوعی بازی زبانی تلقی می داند.

پیداست یونان باستان فلسفه و فرهنگ را بر سه بُردار (لوگوس، اتوس، پاتوس) ترسیم کرده است. هگل و وایت هد نیز در اطراف این میراث یونانی دیوار بلندی می کشند و آتن را هم نقطه صفر مرزی بین تفکر یونانی با دیگر اندیشه ها تعیین می کنند. به بیانی، آنها باغ افلاطون را از “بیشه” افکار بیگانه (به تعبیر یونانی: بربرها) جدا می سازند و تفکر بوستان و گلستانی را در تعارض با فرهنگ و اندیشه جنگلی می بینند. شاید که حق با آن دو باشد، زیرا بدون فهم درست مفاهیم لوگوس و اتوس و پاتوس که درخشش آنها را بر بند بند دیوار آکادمی (اتیک، پولتیک، استتیک، اُنتولوژی، اپیستمولوژی…) می بینیم آیا می توان به اهمیت و عظمت میراث خطیر فیثاغورث، طالس، اپیکور، سقراط، افلاطون، ارسطو و “دیالوگ” پی برد؟

در عصر “تلسکوپ” هرآنچه که فیلسوفان مدرن و پست مدرن به آن می اندیشند، آیا فیلسوفان عصر “اسطرلاب” یونان هم قبلا به آن اندیشیده اند؟ اگر چنین باشد پس در عصر تلسکوپ هم می توان همچنان با اسطرلاب به آسمان “اندیشه” نظری و رصدی کرد. لازم است اینجا به یک نمونه اشاره کنم تا تفاوت رصد اسطرلابی و تلسکوپی آسان شود. قانون نیوتون در علم فیزیک بسیار مشهور است و به درک مکانیکی ما از جهان کمک می کند. چند قرن پس از "نیوتون" چنانچه به ساحت فیزیک "کوانتم" وارد شویم، متوجه خواهیم شد که "مدل" قانونی نیوتون دیگر محلی از اِعراب ندارد. در جهان ذرات، با وجود قوانین شرودینگر، بور و اینشتین مدل مکانیکی نیوتنی هیچ کارساز

نیست. فیزیکدان مدرن از مدل کوانتومی پیروی می کند و نه مدل کلاسیک نیوتنی. بنابراین شاهد یک تغییر "پارادایم" در علم و فناوری با تغییر "مدل" برای درک جهان اطراف و تسخیر آن هستیم(3) در صورتی که در ساحت حکمت و فلسفه از چنین پارادایم یا مدل فکری خبری نیست.

علم، تاریخ دارد اما فلسفه نه پارادایم دارد و نه تاریخ. گرچه در زندگی روزانه چندان به مدل ها عنایتی نداریم اما به خاطر بسپاریم همین مدل های نامرئی هستند که آنچه در ضمیر و اطراف ما می گذرد را هدایت می کنند. مدل ها همان ساختار ذهنی هستند که همواره در من و شما "حضور" دارند تا اسرار حیات اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی را کشف و کنترل کنند. مدل های الگوریتمی همه اصیل و حقیقی هستند اما بعضی نیز الگوریتم آنها واژگون گشته، جعلی و تحمیلی می شوند. سوداگران فلسفه که سازنده این مدل های جعلی هستند در آغاز همانند "رادیکال های آزاد" با شکاف در دیوار آکادمی به این باغ کهن یورش آورده و شکوفه های اندیشه (لوگوس، دیالکتیک) آسیب می زنند، سپس اندام های این فلسفه را تغییر کاربری داده تا (به زعم خویش) مدلی نو با لوگوس نوین به بازار اندیشه عرضه کنند. سرانجام، این سوداگران که باید آنها را دُن کیشوت های میدان فلسفه شناخت، سودای نوماخیا در سر انداخته به پیکار با آن تفکری می روند که قطب نمایش "دیالکتیک" دیالوگی ست

.

مرز سیال و لغزان بین دو جهان فیزیکی و مجازی

آنچه درباره اندیشه غرب و مختصات آن اشاره کردم بویژه تقابل دو فلسفه "نامتقارن" که به "تمثیل" باغ و بیشه نشان دادم، در جهان سایبری نیز یافت می شود؛ فیلسوفان اصیل و فیلسوفان جعلی در باغ و بیشه مجازی هم فراوان یافت می شوند. سالهاست که ما در این جهان، دو جهانی شده ایم؛ می توان اذعان کرد که ما دیگر در دنیای تک بُعدی یا تک ساحتی زندگی نمی کنیم بلکه خواهی نخواهی جهان ما هویت سیّالی و هیبریدی یافته است؛(4) روحیه و شخصیت و اخلاق و کردار ما نیز هیبریدی شده است. در دو جهان به دو زبان ارتباط داریم؛ ذهن و احساس ما هم شاکله سیالی یافته اند.

برخی بسیار زود به این دو هویت "نامتقارن" اذعان می کنند، بعضی هم بسیار دیر ـ به زعم خویش ـ ناخواسته در این "دوآلیسم" گرفتار می شوند. بنابراین، ایجاد تعادل میان دو دنیای عینی و ذهنی برای ما چندان آسان نیست؛ این دو جهان گاهی بر روی هم می لغزند و گاهی هم مماس یکدیگرند به گونه ای که به درستی نمی توانیم تشخیص دهیم که آیا از "مرز" عبور کرده ایم و در جهان دیگر هستیم یا نه.

چنانچه ضرورت "تکنیک" یا فن آوری در جامعه را نتیجه ناتوانی ارگان های انسان یا اینکه ادامه پتانسیل اندام ها با "ابزار" مکانیکی تصور کنیم، پس برای ضعف سوی چشم، تلسکوپ و میکروسکوپ اختراع شدند، برای ناتوانی ماهیچه در سرعت بخشیدن به پاها، نیازمند چرخ شدیم و قس علی هذا. بنابراین طبق سنت کهن می توانیم "تکنولوژی" را وسیله یا ابزاری برای رسیدن به هدف بدانیم. حال پرسش این است که برای ضعف هوش یا اینکه ادامه پتانسیل آن آیا هوش مصنوعی "artificial Intelligence" ضروری گشته است؟ اگر چنین اس پس چرا بسیاری از پیشتازان و

خبرگان تکنولوژی رایانه زنگ خطر را به صدا در آورده اند؟ مگر اختراع "دینامیت" نوبل که برای ساخت جاده و تونل استفاده می شد در انفجار و خون ریزی به کار نمی رود؟

چنانچه به یاری هوش مصنوعی(5) وارد فضای سه بُعدی "metaverse" شویم و به گونه ای که اشاره شد چنان مسحور شویم که به درستی نتوانیم دریابیم در کدام جهان (طبیعی یا افتراضی) هستیم آنگاه در این جهان افتراضی آیا نظام ارزشی که پایبند آن هستیم و نیز هویت ما تغییر نخواهند کرد؟

آواتار و چالش فقه رایج با شرع و فقه مجازی

پرسه در محله و کوچه مجازی و سرکشی به "سایت" رایانه ای مانند رفتن به خانه فردی ست در حالی که او خانه نیست. پس از چهل سال پرسه سایبری در اینجا و آنجا اینک نوبت "متاورس" رسیده است، آنجا که همه هستیم اما نیستیم؛ آنجا که آواتار (خدای هندو) بازیچه من (انسان) می شود و من هم ابزار او تا اینکه سرانجام من، آواتار می شوم و آواتار هم من، به گونه ای که تشخیص من از او آسان نیست. اصطلاح متاورس همان گونه که از نام لاتین آن پیداست، زندگی و شغل و تفریح سیاحت و زیارت در فراسوی یک محله، شهر یا کشور است. پیش بینی می شود تا سه سال دیگر 25 درصد کل مصرف کنندگان اینترنت حداقل روزانه یک ساعت در جهان متاورس سیر کنند و در سال 2030 احتمالا این مدت حتی به سه یا چهار ساعت در روز خواهد رسید. به عبارت دیگر "متاورس" به تدریج جایگزین استفاده سنتی از اینترنت و پرسه در سایت

های گوناگون در زمینه شغلی و سیاحتی و زیارتی خواهد شد بدون اینکه از خانه خارج شویم.

چنان که در خواب و رویا دچار گناه و یا خطایی شویم یا برعکس جرم و جنایتی بر ما رخ دهد ( دزدی، کلاهبرداری، تصادف، قمار، تجاوز…) پیداست که در بیداری به لحاظ شرعی و عرفی نه مجازات می شویم و نه توبه خواهیم کرد و نه اینکه حق شکایت و درخواست مجازات فرد خاطی را داریم؛ در حالی که در دنیای متاورس چنین نیست و گرچه "ظاهرا" حضور فیزیکی نداریم اما داریم. به عبارتی، در آن فضای سه بعدی با سنسورهای ظریفی که بر نوک انگشتان و سر ما نصب می شود، امکان ارتکاب بسیاری از گناهان صغیره و کبیره برای ما فراهم شده است گرچه در خانه نشسته ایم و لااقل هنگام ارتکاب جرم "حضور" فیزیکی نداریم. برای نمونه می توان در متاورس پول و ارز سایبری (بیت کوین، اتریوم…) را از حسابی دزدید یا به روش کلاهبرداری حساب قربانی را تخلیه کرد و حتی در محیط اداری (دولتی و خصوصی) اقدام به ارتشاء کرد.

زمانی که نیروی انتظامی و قضایی در متاورس عملا وجود ندارد پس چگونه می توان مجازات شده و جبران مافات کرد؟ بسیاری از جرایم نیازمند ادله دادگاه پسند و مدارک مستند فیزیکی دارند که جهان مجازی سه بُعدی فاقد این نهادهاست به ویژه زمانی که هوش مصنوعی (artificial intelligence) وارد میدان شود. باز بابت نمونه اینکه هوش مصنوعی قادر است شخص مجرم را در تصویر ما با همان صدا و همان قد و قامت طراحی کند و حتی اثر انگشت ما را نیز کپی برداری کرده سپس دست به هر اقدام

غیر اخلاقی و جنایی بزند. به بیانی دیگر، هنوز جامعه و شهر متاورسی چندان در اطراف ما جا نیافتاده است.

پیش رفت تکنولوژی طراحی هوش مصنوعی چنان سرسام آور است که به دولت ها امکان کنترل این پدیده زیبای هولناک را نمی دهد.6 جهان فرا کهکشانی متاورس به تدریج نیازمند "جهان بینی" خاص خویش خواهد شد؛ این جهان بینی برای ترسیم یک جامعه ایده آل اندک اندک سخن از بایدها و نباید ها پیش خواهد کشید تا یک "ایدئولوژی" از بطن آن (رویکرد، جهان بینی) زاده شود. با پیدایش ایدئولوژی، ضرورت تبیین و تفسیر و تبشیر آن توسط تئوریسین های متاورسی (احتمالا هوش مصنوعی) ایجاد خواهد شد. آنگاه "اراده معطوف به قدرت" همه آواتارها در چهارگوشه جهان فیزیکی و متافیزیکی (متاورسی) منجر به جمع شدن یک زیر پرچم و یک شعار: "یک رهبر، یک زبان، یک جهان" خواهد شد. لغزش این دو جهان بر روی یکدیگر و سرگردانی در عدم تشخیص نقطه صفر مرزی تنها برای پاره ای از انسان ها و آواتارها نخواهد بود بلکه برای پیروان گرایش آخرالزمانی نیز خواهد بود. موضوعیت رهبری دنیوی و اخروی در سه جهان چه خواهد شد؟ به درستی نمی دانم رئیس جمهور اسبق ایران و تیم آخرالزمانی او که می خواستند برنامه مدیریت جهانی را به دبیرخانه سازمان ملل متحد ارسال کنند آیا جهان متاورسی را هم "پیش بینی" کرده و برای مدیریت آن هم طرحی و برنامه ای داشتند یا نه. آیا آواتارهای آخرالزمانی تیم احمدی نژاد امروز می توانند نقشی "مثبت" در چالش فقه سنتی با شرع و فقه متاورسی داشته باشند؟ گرچه به باور فیلسوف سابقا چپ فرانسه "فرانسوا لیوتار" فتیله چراغ فرا روایت (meta-narrative)

آخرالزمانی حلقه پایداری اندکی پایین کشیده شده است اما بعید نمی دانم این روزها عضوی از این حلقه، ناگهان "ارشمیدوس" ایران شود و در کوچه بازار سایبری فریاد یافتم… یافتم سر دهد که رمز عبور جهان متاورس را یافته است!

ما دو جهانی ها آنگونه که اشاره کردم، خواهی نخواهی سه جهانی خواهیم شد. حال گرچه زود است ادعا کنیم که تمام مختصات و نتایج این شیفت پارادایمی را درک می کنیم و مضرات و مزایای گذار از شهر و دیار فیزیکی به سوی "متاورس" را می سنجیم. علاوه بر آن، نمی دانیم آیا فقه معاصر هم پتانسیل "انطباق" با جامعه متاورسی را داراست یا نه.؛ از آن گذشته، با پدیده پارادوکسال (هوش مصنوعی) چه کنیم؟ پدیده ای نوین و نوپا که هم باید بخواهیم و هم باید نخواهیم؛ تکنیکی که هم مفید است و هم مضر؛ تکنیکی که در آینده نزدیک قطعا تمام شاخص های عاطفی، سیاسی، اقتصادی، دینی و اخلاقی ما را دگرگون خواهد ساخت. برای نمونه:امروز حجاب زن در اجتماع نماد "مستوره" بودن وی و در نتیجه "مجهول" ماندن اوست؛ در جامعه متاورس اما چنین نخواهد شد.7

یک آواتار در جامعه متاورسی با ایجاد یک "پلتفرم" به کمک هوش مصنوعی و با نصب یک ردیاب (g.p.s) سایبری و نیز به کمک داده های حسگرهای "زنده" یک شبکه عصبی، به آسانی حجاب از چهره زن گشوده و سنسورهای حسّی آواتار هر خلاف اخلاقی (منافی عنف) درباره وی را ممکن و قابل تصور خواهد ساخت. این بازیگر با تولید صحنه های عریان حتی با خلق حرکات اندام ها و صدای وی سپس با ضبط این صحنه های "اروتیک" دوگانه سه بُعدی حتی چندین کپی از آن تهیه نموده در فضای

سایبری پخش نماید. البته در انجمن و جامعه متاورسی فقط از رهیاب های زمینی استفاده نمی کنند بلکه از رهیاب های حسّی جنسی، بانکی، بورسی، دانشگاهی، استخدامی و حتی خانوادگی و خصوصی نیز استفاده می کنند. لازم است تاکید کنم که نه آواتار متاورسی صرفا یک بازیگر اینترنتی است و نه اینکه زن بازیچه و سرگمی کودکان وجوانان است.8

زنهار و هشدار هشتاد ساله مارتین هایدگر

بدیهی ست انسان ها در مواجهه با دو جهان "موازی" آنهم با این شتاب فزاینده دچار اختلال هویتی، رفتاری و حتی ذهنی خواهند شد. برای نمونه، موسیقی را متعالی ترین و مجازی ترین هنرها می شناسند و برای اجرای یک اپرا (زیگفرید اثر رابرت واگنر) یا یک برگزاری کنسرت موسیقی کلاسیک (موتزارت، باخ، بتهوون) صدها میلیون و حتی میلیاردها نفر با تهیه بلیط کنسرت به شکل هم زمان از سراسر جهان می توانند در جهان متاورس دور هم جمع شوند و به گونه سه بُعدی (با نصب سنسورها) از شنیدن و دیدن موسیقی و نمایش لذت ببرند. جالب تر آنکه آنها می توانند حتی برخی نُت ها را طبق استعداد و ذوق خویش تغییر دهند و یا پایان نمایش تراژیک را آنگونه که مایل است تغییر تا دچار "تخلیه" عاطفی نشود. به عبارتی، بیننده و شنونده می تواند همزمان که نمایش به صحنه های پایانی و رنج آور می رسد او نقش هنرپیشه را تغییر داده و با صحنه های شاد نمایش را به پایان ببرد در حالی دیگران همزمان همان فیلم را با صحنه غمناک تماشا می کنند.