۱۴۰۱ مهر ۸, جمعه

بنیاد دماوند (DCF) ،دکتر علی محمد اسکندری جو (Eskandari Joy) ۲۵ سپتامبر ...





سخنرانی علی محمد اسکندری جو با فرنام "علل گرایش ایران به روسیه" که برای اعضای بنیاد دماوند در امریکا به تاریخ یکشنبه 25 سپتامبر 2022  انجام شده است. سخنرانی از دقیقه دهم آغاز می شود سپس او کوشیده است به روش یا سنت سقراطی به پرسش های حاضرین پاسخ دهد. اشارات او به شاه عباس و الکساندر 
گریبایدوف و عباس میرزا و الکساندر دوگین و نقش آنها در زمان حال و گذشته ایران در این سخنرانی  مشهود است
 


۱۴۰۱ شهریور ۲۷, یکشنبه

درنگی بر خروج خودخواسته یا ناخواسته رضا شاه از ایران




اخراج خودخواسته یا ناخواسته رضاشاه از ایران؟ علی محمد اسکندری جو

در دوره معاصر معمولا یک حادثه یا یک بحران و فاجعه را در دو محور یا در دو بردار و از دو منظر می بینند که عبارتند از آگاهی تاریخی و حافظه تاریخی که دومی را ذخیره شده در "خاطره" جمعی نیز می گویند که طول عمر آن یکی دو نسل بیشتر نیست. آگاهی با حافظه همواره ناسازگار است؛ یکی نظر به گذشته دارد و دیگری هم به آینده می نگرد. حال اینکه حافظه تاریخی در مدارس و رسانه ها مورد توجه جمعی قرار گیرد یا اینکه آگاه تاریخی مد نظر باشد، بستگی به ساختار سیاسی "نظام" یک کشور دارد که کدام یک را برجسته کند و کدام را به دیار "نسیان" تبعید کند.

از سوی دیگر، نویسنده یک روایت تاریخی (خواه این حکایت معطوف به آگاهی تاریخی باشد یا خواه دلالت بر حافظه جمعی داشته باشد) به لحاظ

اخلاقی تنها در برابر آنچه می نویسد "متعهد" و پاسخگو نیست بلکه به ازای آنچه هم که "باید" بنویسد اما به هر دلیلی نمی نویسد نیز اخلاقا باید پاسخگو باشد.

این روزها که پنداری عرض اندام "تاریخ" در دو محور حافظه تاریخی و آگاهی تاریخی کم رنگ شده است و نگارش تاریخ به نگارش هنر بویژه "ادبیات" عرصه را باخته است، پس آن حکایتی خواندنی ست که لزوما ادبی و تخیلی باشد تا واقعی و تاریخی!

با این حال اگر به مناسبت بیست و پنجم شهریور سالگشت خروج رضا شاه از ایران نخواهیم دوباره تاریخ را "ترور" کنیم یا به آن آسیب بزنیم، با گذشت هشتاد سال لازم است بدانیم در جنگ جهانی دوم و اتحاد بلشویسم استالین و لیبرالیسم چرچیل علیه فاشیسم هیتلر (که رضا شاه نخستین قربانی آسیایی این جنگ بود) دربار ایران در کدام "صف" پیکار بین حق و باطل ایستاده بود. در این میان، آیا سران سه ایدئولوژی مدرن به واقع

موضع "بی طرفی" دولت ایران را باور داشتند و به آن احترام گذاشتند؟

شاید هم انتخاب و موضع "نابهنگام" و دور از فراست رضاشاه بود که تاوان طبیعی آن "خلع" از مقام سلطنت و از دست دادن حیثیت و اعتبار سیاسی و سرانجام خروج اجباری و سریع او از کشور شده که در این میان به "وجهه" ملت ایران نیز در جهان آسیب رسانده است. زشت تر این که برخی این موضع یا انتخاب رضاشاه را به "سیاست" حزبی و فرقه ای خویش می آلایند، غافل از اینکه یک روایت "جهت دار" و آغشته به سیاست، دیگر هیچ ارزش و اعتبار تاریخی ندارد و بهتر که روایت و رُمان شود که به کام هنرمند و "هنرخوان" ادبی خوش آید تا نویسنده و خواننده تاریخ.

به مناسبت هشتادمین سال حمله ارتش آلمان به روسیه یادداشتی با عنوان "تاریخ را ترور نکنیم" در همین سایت نوشتم و کوشیدم با ذکر دلایلی نشان دهم که رضاشاه در کدام صف تاریخ ایستاده بود. بااین حال، اشاره کنم که هگل فیلسوف آلمانی

فلسفه تاریخ اصولا یک فاجعه را جنگ حق علیه "باطل" نمی بیند بلکه فاجعه یا بحران تاریخی را جنگ "حق" علیه حق می بیند یا اینکه جنگ باطل علیه باطل.

درباره رضاشاه کتابی از مورخ ایرانی، شائول بخاش (همسر هاله اسفندیاری) با عنوان "سقوط رضا شاه: خلع، تبعید و مرگ بنیانگذار ایران نوین" به زبان انگلیسی در امریکا سال گذشته منتشر شده است که البته این کتاب هنوز به فارسی ترجمه نگشته. بخاش در این کتاب که به سبک "روایی" از آغاز و انجام رضا شاه نوشته است به همان اسناد انگلیسی "معطوف" است که من سال گذشته در مقاله "تاریخ را ترور نکنیم" عطف به آن مقاله را تنظیم کردم با این تفاوت که او با ترجمه نیمی از اسناد در پیوند با خروج اضطراری خانواده سلطنتی (بجز محمدرضا) نویسنده کنتاب ذوق روایی نشان داده و در یک تمثیل تاریخی اشاره به تبعید رضاشاه به جزیره موریس (تبعید ناپلئون جیره سَن هلن) می کند.

البته شائول بخاش اذعان دارد که شاهپور علی رضا (برادر کوچک محمدرضا که در 32 سالگی

در یک سانحه هوایی در منطقه مازندران کشته شد) پس از آنکه نایب السطلنه انگلیس در هندوستان اجازه خروج از کشتی به خانواده سلطنتی نداد (از بیم آنکه محمد علی جنّاح و احزاب اسلامی هند در رسانه ها خبر ورود رضا شاه رهبر یک کشور مسلمان به این سرزمین مستعمره انگلیس را فاش کنند و احتمالا آشوب به پا شود) این جوان ایرانی که مدرسه نظام را در تهران به پایان برده بود در نامه ای که مخفیانه برای محمدرضا پهلوی می فرستد، تبعید پدرش را به همین تمثیل ناپلئون در سن هلن اشاره می کند. بااین حال، جاسوسان انگلیسی توانستند نامه را ردیابی کرده و پیش از اینکه به دربار ایران برسد آن را بایگانی کنند اما متن نامه را برای "ریدر بولاردمی کند که از مقصد نهایی رضا شاه خبر ندارد 

۱۴۰۱ شهریور ۱۱, جمعه

سپیدجامگان حزب توده بهانه سقوط دولت مشروطه



علی محمد اسکندری جو

حال که از مرداد، ماه مشروطه، ماه "مصدق" چند روزیست عبور کردیم پس شایسته نیست تنها به نامی و یادی از این دو در آن ماه اکتفا کرده باشیم و مگر نه اینکه پیر ایران (به بیان اخوان ثالث) در شهریور بازداشت پادگانی شده زیر بازجویی ست اما به کدام جرم؟ دیریست هرگاه تاریخ می خوانم دو "اگر" بزرگ برای دو روایت همواره در ضمیرم بازتاب می شوند؛ بارها کوشیدم پاسخی برای این دو قید شرطی بیابم که اگر چنان می شد (که نشد!) آنگاه تاریخ چگونه ورق می خورد.

یک اگر بزرگ و سرنوشت ساز (لااقل برای جهان اسلام) اینکه چنانچه "تیمور لنگ" هفتاد ساله در آستانه عبور از دیوار چین و حمله به خاندان سلطنتی "مینگ" و استیلای اسلام بر فرهنگ و تمدن کنفوسیوسی و برافراشتن بیرق "لا اله الا الله" بر فراز دیوار چین، ناگهان این فرمانده مسلمان متعصب به "ذات الریه" مبتلا نمی گشت (که دو ماه بعد درگذشت) چه می شد و امروز که این آرزو با تیمور لنگ به گور رفته است، آنگاه نقش و نقشه "ژئوپولتیک" چین در نگرش به اسلام و مسلمانان چگونه می بود.

اگر دوم هم معطوف تاریخ معاصر ایران و آن کودتای ننگین است، اینکه اشرف پهلوی پس از مشورت با سازمان سیا و (ام. آی. سیکس) انگلیس مخفیانه از تبعید به ایران بازگشت تا برادرش را به انجام کودتا راضی کند، چه می شد (اگر) خبر ورود او زودتر به وزیر امور خارجه "دکتر حسین فاطمی" می رسید تا با هشیاری مانع ورود نابهنگام وی به تهران و دیدار با برادرش در دربار شود.

برخی هم اصرار دارند "ثریا اسفندیاری" دو رگه ایرانی آلمانی و زیباترین ملکه جهان و دومین همسر محمدرضا پهلوی (از بخت بلند شاه نخستین همسر او نیز بنام فوزیه فاروق، دورگه مصری فرانسوی به اعتراف نشریات آن زمان زیباترین ملکه زمان بود) را عامل اصلی رضایت شاه به انجام کودتا می دانند. بی گمان نمی توان این ادعا را تایید کرد چرا که طراحان کودتا بخوبی از نفوذ اشرف پهلوی در دربار و نزدیکی او با شاه اطلاع داشتند که ناچار وی را مخفیانه و بدون اجازه دولت به تهران فرستادند.

در پیشنویس طرح کودتا که توسط "دونالد ویلبر" معروف به معمار کودتا (او در واقع آرشیتکت بناهای بساتانی و فارغ التحصیل از دانشگاه پرینستون امریکا بود) در مورد نقش سفیر وقت امریکا در ایران "لوی هندرسون" و ارتباط او با اشرف پهلوی اندکی اشاره شده است. کودتایی که بند بند آن با هماهنگی مثلث تهران، نیکوزیا (قبرس) واشینگتن تنظیم شده بود و تعلل و عدم موافقت محمدرضا شاه ظاهراً باعث گشت که انجام آن چند هفته به تاخیر بیافتد.

به نظر می رسد علت اینکه سازمان سیا برخلاف روال معمول سی ساله افشای اسناد محرمانه، حتی تا سال دو هزار میلادی که دونالد ویلبر درگذشت نام بسیاری از ایرانیانی که در این کودتا نقش داشته را همچنان مخفی نگهداشت، این باشد که حیثیت "بازماندگان" این اشخاص آسیب نبیند. شاید هم به لحاظ اخلاقی (و نه سیاسی) ایرانیان کودتای بیست و هشت مرداد 1332 در آغاز چندان تمایلی به شرکت در سرنگونی این دولت "مشروطه" نداشتند.

دونالد ویلبر احتمالا توانسته بود مقامات سازمان سیا و نیز وزارت امورخارجه (به خاطر نقش لوی هندرسون سفیر در تهران) را قانع سازد که تا نسل سوم و شاید هم تا نسل چهارم از افشای نام ایرانی ها خوداری کنند. برای نمونه، حتی سفیر وقت امریکا که از بازیگران اصلی طرح کودتا بود و در طول ماموریت در ایران به تخمین خویش حدودا شصت بار با محمدرضا شاه و به همین تعداد نیز با دکتر مصدق جداگانه دیدار داشته است حتی در کتاب خاطراتش نقش خود را افشا نمی کند و نمی نویسد که چرا و چگونه با هواپیمای اهدایی نیروی دریایی امریکا که پس از پایان جنگ جهانی دوم و ترک ایران، در اختیار سفارت قرار داده شده بود، جناب سفیر بارها از ایران خارج شد تا در کوران "جنگ سرد" مبادا جاسوسان روسی به مقصد و نیت او از علت این سفرها آگاه شوند. اندرسون فقط در یک جا اشاره به تعطیلات تابستانی در سواحل دریای مدیترانه و کوه های آلپ می کند آنهم به مدت سه ماه؛ همان سه ماه سرنوشت ساز منتهی به کودتا!

علاوه بر آن دو "اگر" نکته دیگر اینکه یک ایده یا یک بهانه سخیف به عنوان دلیل اصلی انجام کودتا انتخاب شد که ربطی به ملی شدن صنعت نفت نداشت. هنگامی که "آورل هریمن" فرستاده ویژه "ترومن" رئیس جمهور امریکا به منظور پیدا کردن راه حلی وارد ایران شد، هر دو بار هم هواداران "حزب توده" تظاهرات عظیمی علیه امریکا به راه انداختند و حتی توانستند کارگران پالایشگاه آبادان را همزمان به اعتصاب بکشانند و در تهران و اصفهان مقابل

سفارت و کنسولگری امریکا هزاران تظاهر کننده حزبی را به رخ بکشند. اندکی دقت و ظرافت در پژوهش تاریخ معاصر این حزب "سفید جامگان" را افشا می کند که چگونه ناخواسته و شاید هم ندانسته آب به آسیاب کودتا ریختند و روس هراسی را در ایران ترویج دادند. شعار مرگ بر شاه و زنده باد "استالین" آنهم مقایل سفارت امریکا و دفاتر کنسولگری این کشور در تهران و اهواز و اصفهان آیا بهترین بهانه روس هراسی نیست؟ از سوی دیگر، در آغاز دهه 1950 میلادی جوانان سوسیالیست اروپا برای جلوگیری از یک جنگ هسته ای هولناک، ایده مشهور به "سپید جامگان" را با تظاهرات خیابانی به اجرا گذاشتند اما جالب است که در ایران و از طریق رسانه های چپ (شوروی) تظاهراتی برپا می شود آنهم علیه امریکای هسته ای و نه علیه شوروی اتمی!

برپایی این تظاهرات بخشنامه ای به سفارش رایزنی سیاسی سفارت شوروی با پوشیدن پیراهن سفید توسط هواداران حزب توده (که در بسیاری از تصاویر آن زمان مشهود است) بهانه بسیار به موقع "روسوفوبیا" را به هندرسون سفیر امریکا بخشید. بی سبب نیست که سفیر پس از شکست کودتای اول (در بیست و پنج مرداد) و پیش از کودتای دوم که عجولانه با همان هواپیمای معروف وارد تهران می شود، دکتر مصدق حتی پسرش را برای استقبال از وی به فرودگاه می فرستد تا شاید سفیر لب بگشاید اما هندرسون چندین ساعت با نخست وزیر دیدار می کند بدون آنکه اشاره ای کند.

سفیر در این دیدار اعتراض دارد که چرا توده ای ها تظاهرات ده هزار نفری از سفیدپوشان را در برابر کنسولگری به راه انداخته اند و هشدار می دهد اگر نخست وزیر اقدامی نکند اهتمال سقوط دولت او توسط ایادی شوروی بسیار جدی خواهد شد! طنز یا طُرفه (irony) تاریخی اینکه جناب سفیر چراغ به چپ می زند اما به راست می پیچد! پیچیدنی نابخشودنی که آرمان های والای انقلاب مشروطه و یک دولت منتخب و دموکرات و ملی را در ضمیر هر ایرانی آزاده شکست.

باری، این نوع تظاهرات "نابهنگام" سپیدجامگان حزب توده که بی گمان تعداد بسیار زیادی از آنان از زنان و مردان دلسوز و عدالت خواه این مرز و بوم بودند، آنقدر بهانه محکمه پسندی برای سرویس های جاسوسی انگلیسی و امریکایی فراهم آورد که حتی "هندرسون" را یک روز پیش از کودتای دوم، در یک "برزخ" یا دو راهی اخلاقی گرفتار کرده بود که به تنها نخست وزیر پاک نهاد مشروطه ایران می خواسته غیر مستقیم هشدار دهد که این آخرین

دیدار آنهاست و دولت او، فردا شبی در خاک و خون خواهد نشست؛ خانه و کاشانه وی نیز ویران خواهد شد و خود او هم به زندان خواهد افتاد و سرانجام وزیر جوانش (دکتر حسین فاطمی) هم به کینه شخصی شاه و اشرف، تیرباران خواهد شد. من اما همچنان "درنگ" آن دو اگرم(!) و در حیرتم برخی از فرزندان آن "سفیدپوشان" توده ای در پیوند با روسوفیل ها، حال که چندیست چراغ به "شرق" می زنند مبادا ناگهان به غرب بپیچند! شاید این "کنایه" قلیایی من، تلنگری باشد بر رفقا که روزی "جبران مافات" آن کودتا کنند و اندکی مشروطه خواه و ایران دوست شوند و بجای "استالین" شعار زنده باد مصدق سر دهند گرچه نرود میخ آهنین در سنگ!

دیریست هنگام درنگی بی درنگ بر این اگرها و افسوس ها و افسون های تاریخ، به یاد "سهراب" کاشانم:

“کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ

کار ما شاید این است

که در افسون گل سرخ شناورباشیم”