۱۴۰۱ شهریور ۲۷, یکشنبه

درنگی بر خروج خودخواسته یا ناخواسته رضا شاه از ایران




اخراج خودخواسته یا ناخواسته رضاشاه از ایران؟ علی محمد اسکندری جو

در دوره معاصر معمولا یک حادثه یا یک بحران و فاجعه را در دو محور یا در دو بردار و از دو منظر می بینند که عبارتند از آگاهی تاریخی و حافظه تاریخی که دومی را ذخیره شده در "خاطره" جمعی نیز می گویند که طول عمر آن یکی دو نسل بیشتر نیست. آگاهی با حافظه همواره ناسازگار است؛ یکی نظر به گذشته دارد و دیگری هم به آینده می نگرد. حال اینکه حافظه تاریخی در مدارس و رسانه ها مورد توجه جمعی قرار گیرد یا اینکه آگاه تاریخی مد نظر باشد، بستگی به ساختار سیاسی "نظام" یک کشور دارد که کدام یک را برجسته کند و کدام را به دیار "نسیان" تبعید کند.

از سوی دیگر، نویسنده یک روایت تاریخی (خواه این حکایت معطوف به آگاهی تاریخی باشد یا خواه دلالت بر حافظه جمعی داشته باشد) به لحاظ

اخلاقی تنها در برابر آنچه می نویسد "متعهد" و پاسخگو نیست بلکه به ازای آنچه هم که "باید" بنویسد اما به هر دلیلی نمی نویسد نیز اخلاقا باید پاسخگو باشد.

این روزها که پنداری عرض اندام "تاریخ" در دو محور حافظه تاریخی و آگاهی تاریخی کم رنگ شده است و نگارش تاریخ به نگارش هنر بویژه "ادبیات" عرصه را باخته است، پس آن حکایتی خواندنی ست که لزوما ادبی و تخیلی باشد تا واقعی و تاریخی!

با این حال اگر به مناسبت بیست و پنجم شهریور سالگشت خروج رضا شاه از ایران نخواهیم دوباره تاریخ را "ترور" کنیم یا به آن آسیب بزنیم، با گذشت هشتاد سال لازم است بدانیم در جنگ جهانی دوم و اتحاد بلشویسم استالین و لیبرالیسم چرچیل علیه فاشیسم هیتلر (که رضا شاه نخستین قربانی آسیایی این جنگ بود) دربار ایران در کدام "صف" پیکار بین حق و باطل ایستاده بود. در این میان، آیا سران سه ایدئولوژی مدرن به واقع

موضع "بی طرفی" دولت ایران را باور داشتند و به آن احترام گذاشتند؟

شاید هم انتخاب و موضع "نابهنگام" و دور از فراست رضاشاه بود که تاوان طبیعی آن "خلع" از مقام سلطنت و از دست دادن حیثیت و اعتبار سیاسی و سرانجام خروج اجباری و سریع او از کشور شده که در این میان به "وجهه" ملت ایران نیز در جهان آسیب رسانده است. زشت تر این که برخی این موضع یا انتخاب رضاشاه را به "سیاست" حزبی و فرقه ای خویش می آلایند، غافل از اینکه یک روایت "جهت دار" و آغشته به سیاست، دیگر هیچ ارزش و اعتبار تاریخی ندارد و بهتر که روایت و رُمان شود که به کام هنرمند و "هنرخوان" ادبی خوش آید تا نویسنده و خواننده تاریخ.

به مناسبت هشتادمین سال حمله ارتش آلمان به روسیه یادداشتی با عنوان "تاریخ را ترور نکنیم" در همین سایت نوشتم و کوشیدم با ذکر دلایلی نشان دهم که رضاشاه در کدام صف تاریخ ایستاده بود. بااین حال، اشاره کنم که هگل فیلسوف آلمانی

فلسفه تاریخ اصولا یک فاجعه را جنگ حق علیه "باطل" نمی بیند بلکه فاجعه یا بحران تاریخی را جنگ "حق" علیه حق می بیند یا اینکه جنگ باطل علیه باطل.

درباره رضاشاه کتابی از مورخ ایرانی، شائول بخاش (همسر هاله اسفندیاری) با عنوان "سقوط رضا شاه: خلع، تبعید و مرگ بنیانگذار ایران نوین" به زبان انگلیسی در امریکا سال گذشته منتشر شده است که البته این کتاب هنوز به فارسی ترجمه نگشته. بخاش در این کتاب که به سبک "روایی" از آغاز و انجام رضا شاه نوشته است به همان اسناد انگلیسی "معطوف" است که من سال گذشته در مقاله "تاریخ را ترور نکنیم" عطف به آن مقاله را تنظیم کردم با این تفاوت که او با ترجمه نیمی از اسناد در پیوند با خروج اضطراری خانواده سلطنتی (بجز محمدرضا) نویسنده کنتاب ذوق روایی نشان داده و در یک تمثیل تاریخی اشاره به تبعید رضاشاه به جزیره موریس (تبعید ناپلئون جیره سَن هلن) می کند.

البته شائول بخاش اذعان دارد که شاهپور علی رضا (برادر کوچک محمدرضا که در 32 سالگی

در یک سانحه هوایی در منطقه مازندران کشته شد) پس از آنکه نایب السطلنه انگلیس در هندوستان اجازه خروج از کشتی به خانواده سلطنتی نداد (از بیم آنکه محمد علی جنّاح و احزاب اسلامی هند در رسانه ها خبر ورود رضا شاه رهبر یک کشور مسلمان به این سرزمین مستعمره انگلیس را فاش کنند و احتمالا آشوب به پا شود) این جوان ایرانی که مدرسه نظام را در تهران به پایان برده بود در نامه ای که مخفیانه برای محمدرضا پهلوی می فرستد، تبعید پدرش را به همین تمثیل ناپلئون در سن هلن اشاره می کند. بااین حال، جاسوسان انگلیسی توانستند نامه را ردیابی کرده و پیش از اینکه به دربار ایران برسد آن را بایگانی کنند اما متن نامه را برای "ریدر بولاردمی کند که از مقصد نهایی رضا شاه خبر ندارد