۱۳۹۹ خرداد ۱۰, شنبه

محفل سنت گرای اِرانوس




علی­محمد اسکندری­جو
 
شگفتا! شبی که جلال آل احمد نویسنده توانای ایران در سوگ آیت الله فضل الله نوری گریست و جنازه شیخ را بر بالای دار نشانه استیلای "غرب" در ایران نوشت، لویی ماسینیون فرانسوی اما قلم بر "آمه" عشق گذاشت در حالی که در سوگ "حلاج" ایران می گریست و پیکر بر دار شده او را نشانه­ استیلای "شرق" نوشت. در این جستار نگاهی دارم به حلقه کیمیاگران ارانوس؛ محفلی آشنا اما بیگانه با ما که کوشید بین استبداد شرقی و استعمار غربی دیالوگ برقرار کند. در این میان به دو سنت گرای ایرانی دکترها علی شریعتی و سید حسین نصر نیز اشاره دارم.

امروز سنت­گرایی به این معنا نیست که می خواهیم به گذشته بازگردیم و همانند اجدادمان زندگی کنیم بلکه سنت گرایی به این معناست که با درک دوران مدرن و فهم شرایط پست مدرن دریابیم که راه را اشتباه رفتیم. پیداست دکترین سنت گرایی یک ایدئولوژی یا یک حزب سیاسی و یا نگاه به گذشته نیست بلکه یک زندگیست. گرچه تاریخ دروازه بازگشت به "گذشته" را برای همیشه به روی ما بسته و "هگل" فیلسوف دولت گرای آلمانی نیز سیر تاریخ را خطی و به سمت جلو رسم کرده تا در نظر ما همواره با پیشرفت و توسعه متعین شود اما چاره چیست که همانند سنت گرایان منتقد غرب و شرق از هگل به کانت پناه بریم که دو هستی و دو سنّت و دو فرهنگ را از هم متمایز کرد: آن هستی و سنّت و فرهنگی که از غرب و عقل و "آتن" می آیند و آن هستی، سنت و فرهنگی که از شرق و "وحی" و اورشلیم می آیند.

در این سیاره (گذشته از مارتین هایدگر) کمتر فیلولوگی به فرزانگی یا "حکمت" توشی­هیکو ایزوتسو یافت می شود؛ کیمیاگری که گوهر "کلمه" و زمان و زبان را در نیروانا می جوید تا سرانجام همنشین "بودا" شود. عارفی که بیش از سی زبان را آشناست. ادیبی که حافظ، سیسرو، گوته و شیخ سرخ تا هومر، هوگو، نیچه و تولستوی را به زبان ملی آنان خوانده است. این اعجوبه ژاپنی یکی از سالکان محفل ارانوس در منطقه ییلاقی "اسکونا" در سوییس است که به عرفان شاخه ایرانی نیز نظر دارد. انجمن ارانوس مدتی با حضور نخبگان صوفی مسلک اما به شدت منتقد غرب مدرن مانند ارنست کاسیرر، رودولف اتو، کارل گوستاو یونگ، لویی ماسینیون، هانری کربن و ژرژ گورویچ تشکیل می شد. پیداست ارانوس نه آکادمی است که استاد و دانشجو مشق علم کنند و نه "اتاق فکر" است مانند "بیلدربرگ" که هر سال برای این جهان بیمار مدرن نسخه بپیچد و نه خانگاه و زاویه است که مریدان و صوفیان تا سحر به رقص و سماع برخیزند بلکه ارانوس حلقه کوچکی از فرهیختگان مشهور سنت گرای دنیاست که همه نیز بیزار از "لاییسیته" و ارزش های ناخوشایند برآمده از فرهنگ غرب هستند. این عارفان مدرن میکوشند بذر "دیالوگ" و تعامل و تساهل بین ادیان در ضمیر پیروان بپاشند؛ جهانی که به باور آنان دچار "مالیخولیا" شده و به ورطه سقوط اخلاقی افتاده و بیراهه می رود.

واژه یونانی ارانوس – به معنای ولیمه و هم­نشینی – در ایران همنام سیاره اورانوس در منظومه شمسی برداشت می­شود که هیچ شباهتی با ارانوس محفل عارفان و عالمان سنت­گرای سوییس ندارد. در سال 1933 میلادی که آدولف هیتلر بنیانگذار امپراتوری هزار ساله اما "نافرجام" آریایی و مشهور به عالیجناب "گروفاس" به قدرت رسید "رودولف اتو" صوفی آلمانی و شیخ یک جنبش سنت گرا به نام "عصر جدید[1]" واژه یونانی ارانوس را برای این محفل کوچک انتخاب کرد. هر سال روشنگران و روشنفکران برجسته جهان سوغات سفر به ارانوس می آورند و بضاعت خویش در علم، دین، فلسفه و عرفان را آنجا محک می زنند. هانری کربن، میرچا الیاده، لویی ماسینیون، توشی­هیکو ایزوتسو، ژرژ گورویچ و از همه مهمتر کارل گوستاو یونگ روانکاو پرآوازه از سالکان این محفل بودند؛ رهروانی که آثارشان یا حضورشان در ایران دهه پنجاه خورشیدی بسیار خوش درخشیدند. گرچه کلیسای کاتولیک با ارانوس چندان میانه­ نداشت و پاپ اعظم حتی آنجا را لانه کافران و ملحدان(!) می نامید اما این حلقه همچنان بر مدار "انسان کامل" و آشتی شریعت و طریقت می­چرخید تا شاید "حقیقت" هویدا شود. بااین حال شاید هم "تقریب" مذاهب نخستین تحفه انجمن صوفیان ارانوس به جهان باشد:

نخست اینکه مکاتبات بین دو مرجع بزرگ شیعه و اهل سنت (آیت الله سید حسین بروجردی و شیخ محمود شلتوک رییس الازهر مصر) سرانجام در پاییز سال 1337 نتیجه داد و مفتی اعظم مصر که ارادت عظیم به زعیم شیعه داشت، فرقه و فقه جعفری را در کنار چهار مذهب دیگر (شافعی، حنبلی، حنفی، مالکی) به رسمیت شناخت و فتوا داد که آزار و بی احترامی به شیعیان حکم حرام دارد. در سال 1341 نیز به کوشش لویی ماسینیون و ژرژ گورویچ (روسی فرانسوی شده) سرانجام پاپ اعظم رهبر جهان کاتولیک به دیدار پاتریارک فرقه ارتدوکسی در اورشلیم می رود و لعن و تکفیر پانصد ساله پیروان مذهب ارتدوکسی را ملغی اعلام می کند و داد و ستد با آنان را مباح می داند. از سوی دیگر واتیکان که از قرون وسطا تا سال 1341 خورشیدی اسلام را به رسمیت نمی شناخت و همه مذاهب شرقی و غربی را هم مصداق زندقه (Heresy) و کفر و الحاد می­دانست[2] به­ سبب کوشش­های لویی ماسینیون و ژرژ گورویچ، پاپ اعظم سرانجام اقدامی سترگ انجام داد و هویت اسلام به مثابه دین را به رسمیت شناخته سپس به فرمان او واتیکان با کشورهای اسلامی روابط دیپلماتیک برقرار کرد.

مفهوم پیچیده "سنت­گرایی" بسیار باردار و احساسی است چرا که گرایش به سنت، پیوندی تنگاتنگ با دین و با ایدئولوژی دارد. سنت گرایان، شرق و غرب جغرافیایی را می دانند کجاست اما شرق و غرب مدرنیسم، تجدد و مدرنیته[3] را نمی دانند کجاست و در کدام مرز از یکدیگر جدا می شوند. به این سیاق، حلقه ارانوس در سوییس و "زیر مجموعه" یا شعبه بومی آن به نام "انجمن شاهنشاهی حکمت و فلسفه ایران" هر دو محفل از هژمونی فرهنگ لاییک و عقل­ محور غرب بیزارند و به سوی سنت می روند. این دو انجمن به یاری گورویچ، ماسینیون، کربن و ایزوتسو در چالش با مدرنیته و پدیده های شوم (به زعم آنان) نهفته در الگوی مکانیکی غرب، می کوشند ذهن و ضمیر خویش را به نوعی "واکسینه" کنند.
در دو دهه چهل و پنجاه خورشیدی، سنت­گرایان ایرانی از جمله سید جلال­الدین آشتیانی، دکتر علی شریعتی، دکتر سید حسین نصر در "انجمن حکمت و فلسفه ایران" هیچ پیوندی با حلقه ارانوس در سوییس نداشتند و به جلسات سالانه این انجمن دعوت نشدند حال آنکه به مدت پانزده سال مقالات سه کیمیاگر برجسته سنت­گرا: هانری کربن (اشراق) و توشی­هیکو ایزوتسو (ذن بودیسم) و لویی ماسینیون (عرفان) که از اعضای ثابت هر دو انجمن بودند در کنفرانس ارانوس خوانده می شدند. ایزوتسو در سال­های طولانی عضویت در ارانوس تمام جستارهایش درباره ذن بودیسم، تائوییسم و تاریخچه آن بود؛ او حتی یک مقاله تطبیقی درباره عرفان و اشراق ایرانی در این محفل نخواند! به باورم یکی از دلایل ایزوتسو در عدم پرداختن به جنبش عصر جدید یا همان شاخه سنت­گرای ایرانی، حضور و جایگاه سنگین هانری کربن در ایران بود. افزون بر این، عرفان شهودی (Panentheism[4]) ابن­عربی مشهور به شیخ­الاکبر و نیز حضور شاخص هانری کربن در جلسات ارانوس و اشراف این عارف و فیلسوف فرانسوی به اشراق "شیخ سرخ" یحیی سهروردی مانع از آن شد که این بودیست ژاپنی در برابر هانری کربن کاتولیک چندان سخنی از تصوف اسلامی به میان آورد. در این میان روشن است که اعضای معمم و مکلای انجمن سنت­گرای ایرانی در زیر سایه سنگین ماسینیون، کربن و ایزوتسو توان حضور در حلقه ارانوس را ندارند.

البته اعضای شاخص انجمن شاهنشاهی حکمت و فلسفه تمایل ندارند که "سنت گرا" خوانده شوند بلکه بر این باورند که اصولا گوهر دین دارای حقیقت مطلق و جهان شمول است و در هر برهه از تاریخ توسط حجت حق و اولیای دین ابلاغ می­شود. آنان این دکترین سنتی یا جهان بینی عارفانه را "خرد جاودان " یا حکمت خالده (Philosophia Perennis) می­ نامند. بی ­سبب نیست که در دهه 1350 نشریه رسمی انجمن شاهنشاهی ایران نیز به نام خرد جاویدان یا حکمت خالده نامیده می­شد؛ نشریه­ای که با همکاری ایزوتسو منتشر می­گشت.
بنا به نظر ایزوتسو اسلام شناس، در آغاز دهه 1350 دکتر سید حسین نصر یک دانشجوی جوان امریکایی به نام "ویلیام چیتیک" را به ایران دعوت می­کند تا ضمن آنکه این دانشجوی امریکایی به عنوان شاگرد ایزوتسو در انجمن سلطنتی فلسفه پذیرفته می­شود، همزمان بتواند متون تخصصی در حوزه عرفان و سنت گرایی که دکتر نصر به انگلیسی می نویسد را ویلیام چیتیک ویراستاری کند. باز بنا به نظر ایزوتسو (آن گونه که از میان نامه های او نیز آشکار است) دکتر نصر می داند هانری کربن بلحاظ مواضع افراطی که در دانشگاه پاریس داشته از کرسی استادی فلسفه معزول شده است، پس وی را به ایران دعوت می­کند تا دوباره در کنار آیت الله سید محمد طباطبایی درباره اشراق ایرانی پژوهش کند. امروز ویلیام چیتیک از مطرح ترین سنت­گرایان امریکا و یکی از منتقدان اصلی گلوبالیسم در دنیاست؛ با گذشت پنجاه سال او امروز همچنان پیوند با سنت­گرایان در داخل و خارج از ایران را حفظ کرده است[5]. از مجموعه مقالات توشیهیکو ایزوتسو که اخیرا به انگلیسی ترجمه و منتشر شده است این فیلولوگ ژاپنی تاکید دارد که عنایت و اشراف او به زبان عربی و نگارش دو اثر درباره "ملاصدرا" و شیخ شهودی "ابن عربی" نه از آن روی است که نگارنده بودیست هدایت و مسلمان شود بلکه صرفا او خواسته رنگین کمانی از مکتب و حکمت شرق را به غربی ها در محفل ارانوس عرضه کند.

ماسینیون و ایزوتسو در فراسوی زبان و زمان

اگر عارف ایرانی "حلاج" در مراکش بر لویی ماسینیون بانگ "اناالحق" می زند که حجاب از رخ منصور بردار، پس چرا بودا در ارانوس بر کیمیاگر "ذن" نهیب نزند که حجاب نیروانا از رخ بودا بر کشد؟ بی گمان لویی ماسینیون بنیان­گذار و شیخ فرقه "بدَلیه" صوفیان شمال افریقا به درستی دریافت او نیست که حسین منصور حلاج را در برهوت تاریخ پیدا می کند بلکه این حلاج خونین است که او را در کویر مراکش می یابد. منصور عشق، شبی در رویای صادق بر این سالک جوان ظاهر می شود و از وی می طلبد پیکر "اناالحق" او را این بار در دروازه واتیکان  بر دار کشد تا بیگانه نیز روایت تراژیک حسین عشق را از قلم وی باز بیند. پنداری آن شب ندای خروشان "انا الحق" حسین در میدان "سن پیترز" آن چنان خواب آرام پاپ را آشفته کرد که در سپیده رُم ناچار شد "اسلام" منصور را به رسمیت شناسد. بنابراین بی سبب نیست که حلاج را "حاصل عمر" لویی ماسینیون می دانند. احتمالا دکتر علی شریعتی نیز که تا واپسین روزهای حیات ماسینیون از محضر او فیض می گرفت چنان از سبک سترگ "حلاج" او الهام گرفت که رنج نامه عارفانه "کویر" را چنین زیبا نوشت. شریعتی شیدای شیعه سرخ و گورویچ و کربن و ماسینیون با قلم کویری می نوشت چنانچه عُمر بن خطاب خلیفه دوم به خطا رود "ابوذر" با استخوان پوسیده شتر بر سر او می کوبد تا خلیفه مسلمین به راست هدایت شود!
حال هرگاه به کویر و شتر می اندیشم به یاد این ایدیولوگ ایرانی می افتم که چرا در آثارش به تفاوت هولناک یک متن "رتوریک" با یک متن لیترال (literal) اشاره نکرد تا در روزگار نوجوانی، ما میلیونها ایرانی بدانیم نگارش "کویر" او صرفا ارزش بلاغی داشته و در متراژ "منطق" هم پذیرفتنی نیست. بنابراین آیا برآمد ایدیولوژی همانا "اتوپیا" نیست؟ امروز در سراسر خاورمیانه علیه نظام یا دولت که هیچ، حتی علیه مدیر یک مدرسه هم با استخوان شتر نمی شود "بی بها" رجزخوانی کرد، چه رسد آنکه بخواهیم مانند شریعتی در فراق "ابوذر" قلم در قلیا زنیم و بی مهابا تیری از فلاخُن بلاغی در "کویر" اندازیم!
منبع و پانویس:


[1] در اینجا تاکید دارم اصطلاح "عصر جدید" هیچ مصداق یا دلالتی با زمان تقویمی و تاریخی ندارد بلکه صرفا یک جنبش معنوی باطنی غربی است که به زبان هگلی نوعی واکنش و آنتی تزی شده در برابر تز "عقلانیت" شدید دوره روشنگری دکارت، هابز، لاک، کانت، ولتر و روسو. سنت­گرایان و عارفان با پناه آوردن به مکاتب شرقی بویژه هندوییسم و بودیسم می­کوشند بدیلی برای زیست دینی و ارزش های مسیحی پیدا کنند.
[2] برای آشنایی بیشتر با ستیز واتیکان با اسلام و یهودیت بویژه عرفان های برآمده از آن دو دین به این کتاب مراجعه شود:
 Dan Cohn-Shebok, Kabbalah and Jewish Mysticism, An Introductory Anthology, Oneworld Publication Limited, Oxford, England, 2006.
[3] Eranos: an Alternative Intellectual History of the twentieth century, Hans Thomas Hakl, translated by Christopher Mcintosh, P180, Equinox Publishing Ltd, London,2013.
[4] در اینجا باید توجه داشت که اصطلاح لاتینی برای "وحدت وجود" همان پانته­ ایسم است که بسیار در بین پژوهشگران و نویسندگان حوزه عرفان و اشراق هم معمول است و پدر معنوی این جهان بینی و حلقه "پانته ایستی" نیز باروخ اسپینوزا فیلسوف پرتقالی تبعیدی به هلند قرن هفدهم است، حال آنکه در اینجا من از اصطلاح وحدت شهود یا همان "پانن ته ­ایسم" برای دکترین عرفانی ابن ­عربی استفاده کردم و ترجمه آن را نیز "وحدت شهودی" آوردم تا در تقارن با وحدت وجودی یا همان "پانته ایسم" باشد.
[5] در اینجا شایسته است اشاره کنم تا آنجا که امکان داشت از کاربرد اصطلاح "فیلسوف" برای برخی از سنت گرایان ایرانی و بیگانه ابا داشتم و تنها هانری کربن را که در غرب به فیلسوف شهرت داشت و در دانشگاه پاریس کرسی فلسفه داشت، من نیز از وی بااین عنوان یاد کردم حال آنکه در ایران بویژه در میان محفل سنت گرایان درون مرزی اکثر اعضای پیشین و کنونی "انجمن حکمت و فلسفه" عموما فیلسوف خطاب می شوند که به باورم بیشتر بار "استتیک" و اعتباری دارد تا "متراژ" سنجش فلسفی.

۱۳۹۹ اردیبهشت ۱۷, چهارشنبه

اسقف کاپوچی و اشغال نافرجام سفارت












علی­محمد اسکندری­جو

این یادنامه را به بهانه حادثه "طبس" و درگذشت آن سوری شریف و روحانی نجیب، اسقف "هیلاریون کاپوچی" می نویسم که در اردیبهشت 1359 مانع از اشغال سفارت واتیکان در تهران شد. آن روحانی ترسایی نیک اندیش که با درایت و کاریزمای معنوی توانست جمعی جوان شوریده سر در اطراف سفارت واتیکان در تهران را مهار سازد و نگذارد سفارت دوم هم به اشغال درآید. همان روحانی باریک بین که می توانست 444 روز اشغال سفارت امریکا را به 222 روز کاهش دهد اما با درز (مرموز!) خبر به خبرگزاری "فرانس پرس" آن توافق بین او و دولت ایران شکست. اسقفی که می توانست روزی کاردینال و چه بسا کاندید مقام اعظم "پاپ" نیز شود اما همه را به پای عزت "فلسطین" ریخت.

ده بار از آن راه بدان خانه برفتید
یک بار ازین خانه برین بام برآیید

بهار 1359 خورشیدی هفت ماه پس از اشغال سفارت امریکا   هیلاریون کاپوچی به سفارش پاپ پُل ششم رهبر معنوی کاتولیک های جهان به تهران آمد. او اسقف اعظم اورشلیم و متولد حلب سوریه بود که توسط دولت اسرائیل به تبعید در امریکای لاتین فرستاده شد. این اسقف سوری به ایران آمد تا با درخواست از دولت شاید بتواند اجساد سوخته هشت تفنگدار امریکایی فاجعه طبس را از تهران به امریکا بفرستد. در صبح یک روز آفتابی اردیبهشت به روال معمول به مدرسه رفتم که مدیر گفت:­ از طرف اداره آموزش و پرورش ناحیه تماس گرفته اند و  برای اعتراض به دستگیری و بازداشت چند دانشجوی ایرانی در ایتالیا، می خواهند مقابل سفارت واتیکان در خیابان "نوفل لوشاتو" تظاهرات کنند و تو را هم به عنوان مترجم لازم دارند.
پیش­تر می دانستم که حضور متناوب من در بیرون سفارت امریکا و ترجمه تصادفی چند شعار از تظاهر کنندگان در برابر دوربین شبکه های خبری خارجی از جمله شبکه تلویزیونی NBC امریکا، از نگاه برخی ن دبیران همکار و شاگردان حاضر در مقابل سفارت امریکا دور نمانده است. یکی دو تن از دوستانم در شمار دانشجویان داخل سفارت بودند اما به زبان خارجی اشراف نداشتند. از من هم دعوتی نکردند اما به یقین "معصومه ابتکار" دانشجوی جوانی  که همسن و سالم بود به همراه یکی دو تن دیگر بخوبی از عهده ترجمه اسناد برآمده بودند.
در امیریه به سمت شمال خیابان در حرکت بودیم و شعارهای آتشین علیه امریکا و ایتالیا و امپریالیسم می­دادیم؛ واتیکان را بازیچه امریکا می خواندیم و پاپ را دست نشانده جیمی کارتر!  
ساعتی بعد در خیابان نوفل لوشاتو از برابر ضلع شمالی سفارت روسیه عبور کردیم و سرانجام سفارت دو نبش واتیکان به محاصره ما درآمد. آن زمان مجتمع بلند مسکونی داخل سفارت روسیه ساخته نشده بود تا روس­ها از آن بالا به تماشای ما بایستند؛ زمانی هم که از برابر سفارت آنها می­گذشتیم چند تنی از کارکنان را کنار درب ورودی دیدیم. حدس می زدم آنها از روی پلاکاردها و شعارهای ما پی برده اند که آن بار قرعه فال نه اشغال سفارت روسیه بلکه نمایندگی واتیکان است.
خیابان و چهارراه منتهی به محل تظاهرات بند آمده بود و با توجه به ازدحام، آمد و شد به کندی انجام می­شد. چند تن از کارکنان سفارت را با پوشش روحانی که در کنار پنجره طبقه دوم جمع شده و فریادها و شعارهای ما را شاهدند. چهره­اشان نگران بود مبادا ما از دیوار سفارت بالا رویم و یا درب ورودی را شکسته و وارد حریم واتیکان شویم و یا اینکه خشم بر ما غلبه کند و سنگی بیاندازیم و شیشه­ای بشکنیم. ساعتی از حضور و فریاد و شعارهای ما نگذشته بود که ناگهان جمعیت شکافی برداشت و به سختی مسیری باز شد و یک مرسدس بنز مشکی رنگ بسیار شیک و براق دارای پرچم واتیکان مقابل درب ورودی سفارت ایستاد. شیشه دودی امکان دید داخل ماشین را مشکل می ساخت. در میان حیرت ما اسقف کاپوچی از ماشین خارج شد. ما چهره او را از تلویزیون می شناختیم و می دانستیم که این مبارز ضد اسرائیلی، نخستین میهمان خارجی دولت و ملت ایران بود. تصویر او را بارها در کنار مقامات دیده بودیم، اما آنجا در آن روز آفتابی بهاری هیچ یک از ما که شخصیت نظام نبود تا اسقف کاپوچی به دیدن او بیاید، چه رسد آنکه او با ما وارد مذاکره هم شود!
هیلاریون کاپوچی اسقف اعظم اورشلیم بسیار برجسته و آراسته به نظر می­رسید: چهره­ای موقر با محاسنی جو گندمی و دستاری بلند به این اسقف کاتولیک ترکیبی نجیب و شریف بخشیده بود. در آن هنگامه جوانی و هیجانی ما، حضور بهنگام این اسقف سوری بارقه امیدی در دلهای ما انداخت که این تظاهرات بی ­ثمر نخواهد شد و دانشجویان بازداشت شده در ایتالیا شاید آزاد شوند. در تقاطع خیابان نوفل لوشاتو چهره صمیمی این اسقف با آن صدای آرام و رفتار متین و متواضع در برابر چهره خشمگین ما با صدها شعار و فریاد، یک "کنتراست" سیاسی زشت ساخته بود که در این سویش تابشی از روحانیت نصرانی ایستاده و در آن سویش شرری از شور جوانی. از سیمای سُریانی اسقف هیچ شرری و ضرری نمی ­بارید. ما که انتظار نداشتیم او را در آن روز و ساعت آنجا ببینیم بسیار غافلگیر شدیم. اصلا ما را با اسقف اعظم سوریان اورشلیم چه کار؟
روز پیش از تظاهرات پلیس مستقر در واتیکان در مقابل بزرگترین کلیسای جهان مشهور به "سن پیترز" و در حریم واتیکان چند دانشجوی ایرانی را دستگیر کرده بود.
ازدحام و هیاهو در اطراف اسقف کاپوچی بسیار زیاد بود؛ بنابراین ترجمه خواسته های گوناگون تظاهرکنندگان به اضافه ترجمه پاسخ های اسقف برای آنان، دشواری کار را برایم دو چندان می ساخت. ازدحام اجازه نمی داد که صدای آرام اسقف کاپوچی را بخوبی بشنوم. بر اثر گرما، عرق از سر و روی ما و اسقف می ریخت؛ او تصور نمی کرد در آن هیاهو و راهبندان نوفل لوشاتو بتوان به نتیجه ای رسید. به این سبب پیشنهاد داد چند نماینده به همراه وی داخل سفارت شویم و در محیطی آرام خواسته ها را مطرح کنیم. پس از دقایقی همراه اسقف به درون سفارت رفتیم. آنجا او برای لحظاتی عذر حضور خواست و سالن را ترک کرد. زیبایی، شکوه، عظمت و آراستگی سالن انتظار سفارت واتیکان چنان بر من اثر کرد که گویی به عصر "رنسانس" پا گذاشه ام. سالن با سقف بلند نقاشی شده با رنگ های آرام بخش و دلپذیر، پرده های رنگین حریر، تابلوهای زیبا از چهره معصومانه عیسای مریم و تصاویر پاپ ها، مبل استیل، کنسول های آنتیک با ظروف ظریف و فرش دستباف ایرانی، جلوه ای با شکوه و دلنشین داشت که زیبنده نمایندگی یک دولت روحانی بود.  
از همان فرصت کوتاه استفاده کردم و با مشورت با نمایندگان توانستم جمع­بندی خواسته­ها را ترجمه کنم. ابتدا با چای و میوه از ما پذیرایی شد سپس سفیر و اسقف کاپوچی همراه دبیر اول سفارت و دو رایزن سیاسی و فرهنگی به سوی ما آمدند. پس از معرفی و احوال­پرسی به سالن دیگری هدایت شدیم و دور یک میز کنفرانس نشستیم. جالب بود که سفیر واتیکان هم یک اسقف بود اما رایزنان سفارت هر دو کشیش بودند. در این هنگام اسقف کاپوچی اشاره داشت به فاجعه "طبس" و سوخته شدن هشت تفنگدار امریکایی که چند روز پیش در صحرای طبس رخ داده بود و اینکه به هیچ وجه درست نیست در آن شرایط بحرانی، یک سفارت دیگر هم در تهران اشغال شود و بیش از این چهره ایران در چشم دنیا خدشه دار شود.
در پاسخ به او ما از اتهام گروگانگیری به دولت واتیکان کوتاه آمدیم و اکتفا کردیم به این اعتراض که پلیس مستقر در واتیکان حق نداشته دانشجویان ایرانی را بازداشت کند؛ به بیانی در آن روزهای هیجانی و جنجالی ما حتی برای پلیس واتیکان هم تعیین تکلیف می کردیم(!) و آنگاه خواهان آزادی فوری و بی قید و شرط دانشجویان شدیم. در آنجا رایزن سیاسی روشن ساخت که ماجرای امروز در برابر سفارت باید با "تلکس" خبری به اطلاع عالی­جناب پاپ پُل ششم در واتیکان برسد.
اسقف کاپوچی و دیپلمات ها تاکید داشتند خبر اجتماع ما در برابر سفارت واتیکان به خبرنگاران خارجی بویژه آنها که در برابر سفارت امریکا جمع شده بودند نرسد. آقای کاپوچی و سفیر اصرار داشتند خبر تظاهرات و دیدار ما در رسانه های ایران نیز منتشر نشود تا مبادا خروج تفنگداران امریکایی با مانعی روبرو گردد. ما نیز پس از ساعتی با مشاهده متن تلکسی که اسقف و سفیر به رم فرستاده و در آن درخواست آزادی بی قید و شرط دانشجویان آمده بود، محل سفارت را ترک کردیم.
صدا و سیما خبر آزادی دانشجویان ایرانی را منتشرکردند اما هیچ اشاره ای به تظاهرات ما و دیدارمان با سفیر و اسقف کاپوچی نداشتند.
شب بعد هنگام کار ترجمه در سازمان خبرگزاری پارس سابق (روبروی خیابان دکتر فاطمی) و در میان چندین تلکس خبری  درباره آزادی گروگانهای امریکایی، دانستم که نگرانی اسقف کاپوچی  از تظاهرات ما "تنها" به سبب ممانعت از خروج اجساد تفنگداران نبود. نگرانی اصلی اسقف از توافق مشهور به 53 بود که بر پایه آن مقرر شد در خرداد ماه سال 1359 که نخستین جلسه مجلس شورا در ایران آغاز می­شود، با مصوبه قانونی پارلمان و به تناوب سه گانه­ 10+3+40 نفر، گروگان­های امریکایی در سه مرحله زمانی آزاد شوند.
این خبر محرمانه در همان شب­ها به شکلی مرموز به دفتر آژانس خبری "فرانس پرس" در تهران درز می کند و آژانس هم آن را به سراسر جهان مخابره می­کند. به این بهانه آزادی گروگانها پیش از انتخابات ریاست جمهوری امریکا ( و شکست جیمی کارتر از رونالد ریگان) ممکن نمی شود و کوشش صادقانه اسقف کاپوچی هم بی نتیجه می ماند. برای من هنوز راز درز خبر و علت آن آشکار نشده است. شاید پژوهشگران تاریخ شفاهی یا مکتوب ایرانی روزی این راز گروگانگیری (با وجود توافق بر سر آزادی سه نوبتی 53 دیپلمات) را برای آیندگان آشکار کنند؛ آمدگان که بی خبرند.
اسقف هیلاریون کاپوچی هنگام تبعید به رسم یادمانی، یک مشت از خاک حلب (سرزمین مادری) و مشتی خاک از کلیسای مریم مقدس در اورشلیم با خود می برد تا پس از مرگ بر پیکر او پاشیده شود. این قلندر نجیب سوری به هنگام مرگ دور از وطن شاید به کنایه یادی هم از مولای روم کرده که:
"من به خود نامدم اینجا که به خود باز روم
آن که آورد مرا باز بَرد در وطنم"
پایان