۱۳۹۰ خرداد ۱۵, یکشنبه

سخنی با نیچه

         

  




 سخنی با نیچه
 
در غرب به­راستی تو را "پارادایم فرهنگ" می­نامند. تو فیلسوفی نویسنده، برخلاف نویسندگان  روسی که فیلسوفند. گرچه نه آنان نویسنده­ای متعارفند و نه تو نیز فیلسوفی متعارف. برخی در ایران تو را نه ادیب، نه فیلسوف و نه حتی نویسنده می­شناسند! پاره­ای نیز بدتر از آن، تو را عارف یک­تای غرب می­خوانند. در "نیچه­ی زرتشت" نوشتم که اگر ولادمیر ایلیچ اولیانف (لنین) در بازگشت از تبعید سوئیس، آثار کارل مارکس را به همراه نمی­داشت، چمدانش پر از کتاب­های تو می­بود. تو که کتاب­خوانی شکیبی.
چنانچه آن­روز بهاری زیر بارش نیسانی در پشت ویترین آن کتاب­فروشی، رساله­­ی آرتور شوپنهاور "جهان همچون اراده و تصور" را دست­دوم نمی­خریدی، اکنون نه زرتشت داشتی و نه نیچه می­شدی
و شاید "حکمت شادان" را در "سپیده دمان" نمی­نوشتی
و "زایش تراژدی" را در "غروب بتان" شاهد نبودی
و در "انسان بسی انسان" تیغ اراده در چنگ، در جستجوی اَبرمرد نبودی
و در غار کاپری نه خود می­کشتی و نه خدا را
و تازیانه­­ی آن تارنتل روسی (لو سالومه) را
بدست هدایت نمی دادی تا این شلاق را (زنی که شوهرش را گم کرد)
 بر پیکر فرهنگ و سنت بکوبد،
همان تازیانه­ای که می­بایست بر پیکر فمینیسم اروتیک بازاری فرود آید.
برگرفته از کتاب "نیچه­ی زرتشت" نوشته علی محمد اسکندری جو،
 صفحه 344، انتشارات آمه، 1389

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر